English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 171 (8 milliseconds)
English Persian
Difficult times lie ahead. دوران سختی درپیش است
Other Matches
it is particularly difficult بیک طرزمخصوصی مشکل است
it is particularly difficult یک اشکال بخصوصی دارد
difficult سخت
difficult مشکل
difficult سخت گیر
it is particularly difficult یک دشواری ویژه دارد
difficult صعب
difficult گرفتگیر
difficult دشوار
However difficult the circumstances [are] , ... هر قدر هم که شرایط دشوار هستند، ...
how difficult soever it may be هر قدر سخت باشد
difficult terrain زمین مشکل برای عبور
difficult terrain زمین دو عارضه
He's a difficult man to pin down. سخت است او [مرد] را مقید کرد.
We are confronting a difficult problem. با مسأله مشکلی روبرو هستیم
ahead درامتداد حرکت کسی
ahead پیش
ahead روبجلو
ahead جلو
to get ahead of پیش افتادن از
go-ahead فعال
ahead به جلو
ahead سربجلو
ahead دارای امتیاز بیشتر
go-ahead امتیاز برتر
go-ahead مشهور
get ahead <idiom> پیشرفت کردن
go ahead <idiom> آماده کار شدن
go ahead : متهور
get ahead پیش رفتن
get ahead جلو افتادن
go ahead بفرمایید
go ahead نشانه ترقی
go ahead پیش رونده
Go ahead! انجام بدهید دیگه!
Go ahead! اول تو برو تو
look ahead عمل برخی CPUها برای بازیابی دستورات و بررسی آنها پیش از اجرا
go ahead : light green
look ahead جمع کننده سریع که وجود رقم نقلی ناشی از جمع را پیش بینی میکند. و تاخیر ناشی از آن را حذف میکند
go ahead مترقی
Go ahead! بفرما
line ahead کشتی هایی که پشت سر هم میروند
dead ahead درست درسمت سینه ناو
dead ahead درست سینه
slow ahead اهسته به جلو
fetch ahead فرایند واکشی یک دستورالعمل قبل از انکه اخرین دستوراجرای ان تمام شود
to forge ahead پیش رفتن
pull ahead جلو زدن [در رانندگی]
dead ahead درست در سینه ناو
Go straight ahead. مستقیم بروید.
dead ahead <idiom> درست درپشت ،قبل
ahead of time <idiom> زود
to press ahead with با زور ادامه دادن
He is ahead of me in french. درزبان فرانسه از من جلواست
to steam ahead or away با حرارت کار کردن
to forge ahead پیش قدم شدن
type ahead ویژگی ای که باعث از بین رفتن کلمه میشود
signal ahead چراغراهنماپیشرویشماست
Keep (go) straight on (ahead). راست برو جلو
road works ahead جادهدردستاحداثاست
I have a short trip ahead. قرار است یک مسافرت کوتاهی بروم
traffic signals ahead چراغراهنمایپیشرواست
many times <adv.> بارها
many times <adv.> به کرارا
many times <adv.> به تکرار
many times چندین بار
many times <adv.> بکرات
many times <adv.> غالب اوقات
Now, of all times! از همه وقتها حالا [باید پیش بیاید] !
times ضربدر [ریاضی]
Three times two is six. سه ضرب در دو می شود شیش.
many times <adv.> چندین بار
keep up with the times موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
How many times do I have to tell you that … چند بار باید به شما بگویم که ...
behind the times <idiom> از مد افتاده عقب افتاده فرهنگی
three times two is six سه دو تاشش تا
eight times <adv.> هشت بار [هشت دفعه]
three times two is six 3دفعه 2 شش میشود
many times <adv.> خیلی از اوقات
many times <adv.> اغلب
One must keep up with the times. باید با زمان آهنگ بود
times وقت
times فرصت
times فرصت موقع
times دفعه وقت چیزی رامعین کردن
times وقت قرار دادن برای
times به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
times مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
times زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
times 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
times روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
times 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
times تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
times تایم
times زمان
times گاه
times فرصت مجال
times هنگام
times زمانه
times ایام
times روزگار
times مدروز
times عهد
times مدت
times وقت معین کردن
times متقارن ساختن
times مرورزمان را ثبت کردن
times زمانی موقعی
times ساعتی
times خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
behind the times کهنه
times آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
times زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
times زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
at times گاه گاهی
at all times همیشه
at all times درهمه اوقات
times اندازه گیری زمان یک عملیات
times TIفرمان E
times زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
times انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
times ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
times زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
at times گاه گاه
times سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
behind the times بی خبراز
times ثیر قرار میدهد
f. times ایام قدیم
dozens of times بسیاربارها
a lot of times <adv.> بارها
a lot of times <adv.> به کرارا
dozens of times چندین بار
a lot of times <adv.> اغلب
a lot of times <adv.> چندین بار
a lot of times <adv.> به تکرار
a lot of times <adv.> بکرات
from immemorial times اززمانی که کسی بیاد ندارد
at odd times <adv.> در وقت و بی وقت
hard times روزگارسخت
from immemorial times از زمان خیلی قدیم
it is four times my size چهاربرابر
a lot of times <adv.> غالب اوقات
it is four times my size من است چهارتای من است
a lot of times <adv.> خیلی از اوقات
at least four times a week کم کمش چهار بار در هفته
in ancient times در اوقات جهان باستانی
in ancient times در روزگار باستانی
meal times زمان وعده های غذا
hard times هنگام تنگدستی
From the historic times. اززمانیکه تاریخ نشان می دهد
times without number پی در پی
times without number بطور مکرر
at odd times وقت و بی وقت
nine times out ten بیشتر اوقات
nine times out ten غالبا
one hundred times as many سد چندان
from immemorial times ازعهد دقیانوس
times roman تایمز رومن
prehistoric times ازمنه ماقبل تاریخ
one hundred times as many صد برابر
It changed hands a few times before I got it. چند دست گشت تا به من رسید
double times march بدو رو
double times march قدم دو
Financial Times Share Index شاخصقیمتهایسهام
At odd times . At irregular intervals . وقت وبی وقت
In times past . In olden days . درروزگاران قدیم
Financial Times Stock Exchange 100 Index شاخصقیمتهایسهام
drastic times call for drastic measures <idiom> [زمانی که شما فوق العاده بی امید هستید و میخواهید یک تصمیم موثر بگیرید]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com