English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 150 (2 milliseconds)
English Persian
During the past few days. طی چند روز گذشته
Search result with all words
In times past . In olden days . درروزگاران قدیم
Other Matches
Those were the days . Good old days . یاد آنروزها بخیر
past سابقه
past پیشینه وابسته بزمان گذشته
past پیش ماقبل
past ماضی
past گذشته از ماورای
past درماورای
past دور از پیش از
past بعد از مافوق
past پایان یافته
What is past is past . what is gone is gone . گذشته ها گذشته
what by gone or past مافات
what is the past of go چیست
past گذشته
the past چیزی که در گذشته پیش آمد و تمام شد
march past رژه رفتن
past or preterite d. ماضی مطلق
it is past all hope جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
past performances سوابق چاپی نتایج مسابقات اسب یا گرگ
past years سالهای گذشته
march past رژه
make up for the past جبران مافات کردن
it is past reclaim دیگر نمیتوان انرا ابادیا احیاکرد
it is past reclaim دیگر قابل اصلاح یااستردادنیست
it is past cure از علاجش گذشته است مافوق انست که بتوان علاج کرد
it is minutes past ساعت سه وپنج دقیقه است 5دقیقه از3 گذشته است
it is 0 minutes past four ده دقیقه از چهار می گذرد
see in the past makes saw فعل see در گذشته sawمیشود
the past tense زمان گذشته
the past tense زمان ماضی ماضی مطلق
we cannot undo the past اب رفته بجوی برنمیگردد
He is past work. دیگر از سن کار کردنش گذشته
we cannot undo the past چیز گذشته را نمیتوان برگرداند
to sweep past تندگذاشتن
to sweep past اسان رفتن
to rank past رژه رفتن
to march past رژه رفتن
to file past رژه رفتن
the year past سال گذشته
the present and the past گذشته و حال
the present and the past حال و گذشته
the present and the past اکنون و گذشته
In the course of the past centuries. درطی قرنهای گذشته
i went past the house از پهلوی ان خانه رد شدم
for some time past تا چندی پیش
file past رژه رفتن
for some time past مدتی
for some time past درگذشته
past master استاد پیشین
half past two دوونیم
he is a past master in او در استاد یا کهنه کار است
past tense زمان گذشته
past participle اسم مفعول
past participles اسم مفعول
past perfect ماضی بعید
past masters استاد قدیمی
past masters استاد پیشین
past master استاد قدیمی
spike past the block ابشار را پشت پای مدافعان کوبیدن
We are past that sort of thing . دیگر این کارها از ماگذشته
past perfect tense ماضی بعید
on old woman past sixty پیرزنی بیش از شصت سال داشت
Whistle past the graveyard <idiom> تلاش برای بشاش ماندن در اوضاع وخیم
put (something) past someone (negative) <idiom> ازکار شخص متعجب شدن
her prime of life is past عنفوان جوانی وی گذشته است
To review the past in ones minds eye . گذشته را از نظر گذراندن
I walked past the shop ( store ) . از جلوی فروشگاه گذشتم
Every three days . سه روز درمیان
Two more days to go before (until). . . دوروز مانده تا ...
these days <adv.> امروزه
One of these days . همین روزها
two days d دو روز درنگ
these days <adv.> این روز ها
these days <adv.> در این روزگار
days روز
a few days چند روزی
days یوم
I've been here for five days. پنج روزه که من اینجا هستم.
It took us four days to get there . چهار روزکشید تا آنجا رسیدیم
two days d دو روز معطلی
the days of old روزگار پیشین
one of these days دراینده نزدیک
in the next few days درهمین چند روزه
in these latter days در این روزگاراخر
the a of days خدای سرمدی قدیم الایام
his days عمرش نزدیک است به پایان برسد
the a of days خدای ازلی
in the days of در روزگار
nine days wonder چیزی که جند صباحی تازگی داردو پس از ان زودفراموش میشود
one or two days یکی دو روز
in the days of درایام
every three days سه روزیکبار
an a days یک روز در میان
man days نفر در روز
days on end چند روز متوالی
within three days of demand در طی سه روز پس از تقاضا
appointed days تاریخ ها
I will be staying a few days من میخواهم یک هفته بمانم.
I will be staying a few days من میخواهم چند روزی بمانم.
Things are going well for me these days . وضع من این روزها میزان است
appointed days قرار های ملاقات
gang days روزهایی که بمصلامیروندومناجات جمعی میخوانند
somebody's days are numbered <idiom> از کار اخراج شدن کسی
His days are numbered. <idiom> زمان فوت کردنش نزدیک است.
somebody's days are numbered <idiom> فوت کردن کسی
somebody's days are numbered <idiom> نومید بودن کسی در موقعیتی
appointed days وعده های ملاقات
today of all days مخصوصا امروز
today of all days از همه روزها امروز [باید باشد]
Does it have to be today (of all days)? این حالا باید امروز باشد [از تمام روزها] ؟
i stayed there for days سه روز انجا ماندم
One of these fin days . انشاء الله یکی از این روزها ( قول آینده )
The days are getting shorter now . روزها دارند کوتاه می شوند
ask for days grace دو روز مهلت خواستن
days of grace مهلت اضافی
Midsummer's Days جشن 42 ژوئن
Midsummer Days جشن 42 ژوئن
young days جوانی
One hardly ever sees him these days. اینروزها کم پیداست
days of grace ایام مهلت
It was customary in the old days that. . . درگذشته رسم بر این بود که ...
To be counting the days . روز شماری کردن
settling days روزهای مشخص تصفیه حسابها در بورس
dog days ایام بین اول ژوئیه تا اول سپتامبر که هوا بسیار گرم است
salad days ایام جوانی وبی تجربگی
She has known better days in her youth . معلومه که در جوانی وضعش بهتر بوده
I want to take a couple of days off . یک ردوروز مرخصی می خواهم
Their birthdays are four days apart. روز تولد شان چهار روز با هم فاصله دارد
ember days روزهای روزه ودعا
dog days چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
flag days روزهای مناسب یا نامناسب برای حرکات موتوری
pay-days روز پرداخت حقوق
running days ایام هفته
to end one's days مردن
To give somebody a few days grace . بکسی چند روز مهلت دادن
Every other day . On alternate days . یکروز درمیان
His departure has been postponed for two days. حرکت او [مرد] دو روز به تاخیر افتاد.
days sight draft برات دیداری 06 روزه
I don't socialize much these days. این روزها من با مردم خیلی رفت و آمد ندارم.
the days of woman's state of discharge menstrual fromthe "pureness" طهر
to sighfor lost days افسوس روزهای تلف شده راخوردن
We suffered hunger for a few days . چند روز گرسنگی کشیدیم
Cash is in short supply these days . از حقوق ماهانه ام کم کنید
He is expected to arrive in acople of days. فردا پ؟ فردا قرار است بیاید
My shoes stretched after wearing them for a couple of days . پس از چند روز پوشیدن، کفشهایم گشاد شدند.
After a few days out of the office it always takes me a while to get into gear when I come back. بعد از چند روز دور بودن از دفتر همیشه مدتی زمان می برد تا پس از بازگشت دوباره سر رشته امور را به دست بیاورم.
I am inundated with work . I am up to my eyes . I am overly occupied these days. اینروزها سرم خیلی شلوغ است
There was too muh greed in the past, and now the chickens are coming hoe to roost with crime and corruption soaring. در گذشته طمع ورزی زیاد بود و حالا با افزایش جنایت و فساد باید تاوان پس دهیم.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com