Dictiornary-Farsi | Dust has accumulated | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 130 (7 milliseconds)

English	Persian
Dust has accumulated [settled] on the chairs.	روی صندلی ها خاک نشسته


Other Matches

accumulated	متراکم
accumulated	انباشته شده
accumulated capital	سرمایه متراکم
accumulated dividend	سود سهام متراکم شده
accumulated error	خطای انباشته
accumulated frequency	فراوانی تراکمی
accumulated profit	پولی که شرکت یا شخصی در سال های قبل به دست آورده و استفاده نکرده یا به خریداران سهام نداده است
the interst accumulated	تنزیل ان روی هم رفت
accumulated depreciation	کل مقدار پولی که شرکت یا سازمان می تواند از ارزش ماشین یا تجهیزات به دلیل مستهلک شدن کسر کند
accumulated frequency	فراوانی تجمعی
dust-up	جنگ و دعوا
to let the saw dust out of	را ثابت کردن
to let the saw dust out of	رسوا کردن
to let the saw dust out of	پوچی یا بی اساسی
dust well	گرد چال
to f. away the dust	گردگیری کردن
dust-up	بگومگو
dust-up	شکر آب
dust	گرد
in the dust	مرده
in the dust	زیر خاک
in the dust	درخاک
saw dust	خاک اره
dust	خاک
dust	گرد وخاک
dust	غبار
dust	خاکه ذره
dust	ارد
dust	گرد گوگرد
dust	تراب
dust	ریختن پاشیدن
dust	گردگیری کردن گردگرفتن از
saw dust concrete	بتن خاک اره
to kiss the dust	پست شدن
to kiss the dust	باخاک یکسان شدن
to kiss the dust	به خواری وپستی تن دادن
to kiss the dust	کشته شدن
raise a dust	داد و بیداد کردن
stone dust	گرد سنگ
to kick up dust	خاک بلندکردن
to dust the coat of	کتک زدن
to dust one;s jacket	کسیراچوب زدن
stone dust	خاک سنگ
to dust one's jacket	کسیرازدن
to bite the dust	مردن
to bite the dust	افتادن
to kick up dust	خاک راه انداختن
dust collector	گردگیر
to dust one;s jacket	کسیراکتک زدن
to lick the dust	بزمین خوردن
dust-ups	بگومگو
gold dust	گرد طلا
gold dust	خاک طلادار
dust receiver	مخزنگردوخاک
When the dust settles.	وقتی که خوب آبها از آسیاب افتاد
bite the dust <idiom>	از پا درآوردن -کشتن ،شکست دادن
dust color	رنگ خاکی
to raise dust	گرد و خاک به پا کردن
to blow up dust	گرد و خاک به پا کردن
dust-ups	شکر آب
dust-ups	جنگ و دعوا
to make a dust	گردو خاک بلند کردن
to make a dust	گردکردن
to make a dust	هایهوکردن
to raise a dust	گردوخاک بلندکردن
to raise a dust	شلوق کردن
to raise a dust	اب راگل الودکردن حقیقت راپنهان کردن
to shake off the dust	گردگیری گردن
to shake off the dust	گرد گرفتن
to shake off the dust	تکاندن
zinc dust	گرد روی
raise a dust	گرد و خاک بلند کردن
dust-covers	کاغذی که با ان کتاب را جلدمیکنند
dust bin	خاکدان
dust bowl	شن روان
dust box	گردپاش
dust brand	دوده
dust brand	لکهای ازدوده
dust brand	سخن زشت
dust brush	گردپاک کن
dust brush	گردگیر
dust catcher	گردگیر کوره بلند
dust coal	خاک ذغال
dust arrester	گرد گیر
dust arrester	واحد گردگیری
diamond dust	خرده یاسوده الماس
dust-covers	جلد کاغذی روی کتاب
dust-jacket	کاغذی که با ان کتاب را جلدمیکنند
dust-jacket	جلد کاغذی روی کتاب
dust-jackets	کاغذی که با ان کتاب را جلدمیکنند
dust-jackets	جلد کاغذی روی کتاب
dust jacket	کاغذی که با ان کتاب را جلدمیکنند
angel dust	گرد پریان
coal dust	خاکه زغال
dust jacket	جلد کاغذی روی کتاب
cosmic dust	غبار کیهانی
dust coat	لباس روبرای گرفتن گرد جامه گردگیر
dust collection	گردگیری
dust removal	گرد گیری
dust respirator	ماسک تنفسی
dust respirator	ماسک ضد گردو غبار
dust separation	جداسازی گرد و غبار
dust tight	خاک بند
flue dust	بخار گاز
flying dust	گرد
furnace dust	بخار کوره
glass dust	خرده شیشه
humbled to the dust	باخاک برابر
interstellar dust	غبار بین- ستارهای
dust removal	تخلیه گرد و خاک
dust mask	خاک گیر
dust laden	تجمع گرد وغبار
dust cover	سرپوش غبارگیر
dust colour	خاکی
dust collector	جمع کننده گرد و خاک
dust bin	خاکروبه دان
dust devil	تنوره دیو
dust exhaust	تخلیه گرد و خاک
dust laden	خاک گرفتگی
dust collection	غبارگیری
dust cloud theory	نظریه غباری
the dust panned out pootly	ان خاک زرد دادولی نه چندان زیاد
sandstorm or dust storm	طوفانخاکوشن
The dust was laid ( settled ) .	گرد وخاک نشست
Water lays the dust.	آب گرد وخاک رامی خواباند
To snake the dust off the carpet.	خاک قالی را تکان داد (تکاندن )
coal dust firing	اشتعال گردی
dust collection equipment	وسایل گردگیری
He that blows in the dust fills his eyes. <proverb>	کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد.