Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 127 (6 milliseconds)
English
Persian
Every other day . On alternate days .
یکروز درمیان
Other Matches
Those were the days . Good old days .
یاد آنروزها بخیر
alternate
کلید غیراصلی در فایل پایگاه داده ها
alternate
ذخیره
alternate
برنامه کاربردی برای استفاده در محیط چندکاربره
alternate
که دو اپراتور می توانند به یک فایل همزمان دستیابی داشته باشند
alternate
مجموعه دوم از حروف خاص که روی صفحه کلید موجودند
alternate
مسیر پبشتیبان در سیستم ارتباطی که در صورت مشکل استفاده میشود
alternate
آنچه از یکی به دیگری تغییر می یابد
alternate
تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
alternate
چندین بار
alternate
یدکی
alternate
تعویض متناوب
alternate
راه کار فرعی
alternate
یک درمیان
alternate
یک درمیان امدن متناوب
alternate
متناوب کردن متناوب بودن
alternate
بنوبت انجام دادن
alternate
متبادل
alternate
عوض وبدل
alternate routing
مسیریابی تغییرپذیر
alternate routing
مسیریابی اصلاح پذیر
alternate to touch
نرمش کمر
alternate track
شیار متناوب
alternate track
شیار جایگزین
alternate track
شیار تغییرپذیر
alternate aerodrome
فرودگاه یدکی
two way alternate operation
عملکرد متناوب دو طرفه عملکرد جانشین دوگانه
alternate captain
کاپیتان ذخیره
alternate aerodrome
منطقه فرودیدکی
alternate routing
گزینش مسیر دیگر
alternate position
موضع فرعی
alternate position
موضع یدکی
alternate headquarters
قرارگاه یدکی
alternate forms
شکلهای جانشین
alternate knot
گره یک در میان (نوعی گره تقلبی)
alternate track
شیاراصلاح پذیر
alternate response test
ازمون دو گزینهای
alternate water terminal
باراندازابی یدکی
alternate command authority
مقام جانشین فرماندهی
alternate command authority
افسر جانشین فرمانده
alternate water terminal
بارانداز ابی موقت
alternate traversing fire
اتش یدکی در سمت
alternate traversing fire
اتش یدکی سمتی
loading on alternate spans
حالت بارگذاری یک در میان در دهانه ها
alternate escort operating base
پایگاه عملیاتی یدکی یگانهای پاسور
in these latter days
در این روزگاراخر
the a of days
خدای سرمدی قدیم الایام
the a of days
خدای ازلی
these days
<adv.>
این روز ها
these days
<adv.>
در این روزگار
nine days wonder
چیزی که جند صباحی تازگی داردو پس از ان زودفراموش میشود
these days
<adv.>
امروزه
I've been here for five days.
پنج روزه که من اینجا هستم.
the days of old
روزگار پیشین
Two more days to go before (until). . .
دوروز مانده تا ...
a few days
چند روزی
It took us four days to get there .
چهار روزکشید تا آنجا رسیدیم
Every three days .
سه روز درمیان
One of these days .
همین روزها
two days d
دو روز معطلی
two days d
دو روز درنگ
in the next few days
درهمین چند روزه
one of these days
دراینده نزدیک
days
یوم
days
روز
an a days
یک روز در میان
one or two days
یکی دو روز
every three days
سه روزیکبار
in the days of
درایام
in the days of
در روزگار
his days
عمرش نزدیک است به پایان برسد
appointed days
قرار های ملاقات
I will be staying a few days
من میخواهم یک هفته بمانم.
I will be staying a few days
من میخواهم چند روزی بمانم.
Things are going well for me these days .
وضع من این روزها میزان است
somebody's days are numbered
<idiom>
از کار اخراج شدن کسی
She has known better days in her youth .
معلومه که در جوانی وضعش بهتر بوده
I want to take a couple of days off .
یک ردوروز مرخصی می خواهم
somebody's days are numbered
<idiom>
فوت کردن کسی
somebody's days are numbered
<idiom>
نومید بودن کسی در موقعیتی
today of all days
مخصوصا امروز
today of all days
از همه روزها امروز
[باید باشد]
Does it have to be today (of all days)?
این حالا باید امروز باشد
[از تمام روزها]
؟
appointed days
وعده های ملاقات
His days are numbered.
<idiom>
زمان فوت کردنش نزدیک است.
appointed days
تاریخ ها
days on end
چند روز متوالی
within three days of demand
در طی سه روز پس از تقاضا
settling days
روزهای مشخص تصفیه حسابها در بورس
It was customary in the old days that. . .
درگذشته رسم بر این بود که ...
One hardly ever sees him these days.
اینروزها کم پیداست
young days
جوانی
dog days
چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
to end one's days
مردن
ember days
روزهای روزه ودعا
gang days
روزهایی که بمصلامیروندومناجات جمعی میخوانند
salad days
ایام جوانی وبی تجربگی
running days
ایام هفته
i stayed there for days
سه روز انجا ماندم
man days
نفر در روز
To be counting the days .
روز شماری کردن
One of these fin days .
انشاء الله یکی از این روزها ( قول آینده )
Midsummer Days
جشن 42 ژوئن
Midsummer's Days
جشن 42 ژوئن
The days are getting shorter now .
روزها دارند کوتاه می شوند
pay-days
روز پرداخت حقوق
flag days
روزهای مناسب یا نامناسب برای حرکات موتوری
ask for days grace
دو روز مهلت خواستن
Their birthdays are four days apart.
روز تولد شان چهار روز با هم فاصله دارد
During the past few days.
طی چند روز گذشته
days of grace
مهلت اضافی
dog days
ایام بین اول ژوئیه تا اول سپتامبر که هوا بسیار گرم است
days of grace
ایام مهلت
days sight draft
برات دیداری 06 روزه
To give somebody a few days grace .
بکسی چند روز مهلت دادن
We suffered hunger for a few days .
چند روز گرسنگی کشیدیم
His departure has been postponed for two days.
حرکت او
[مرد]
دو روز به تاخیر افتاد.
to sighfor lost days
افسوس روزهای تلف شده راخوردن
the days of woman's state of
discharge menstrual fromthe "pureness" طهر
I don't socialize much these days.
این روزها من با مردم خیلی رفت و آمد ندارم.
In times past . In olden days .
درروزگاران قدیم
He is expected to arrive in acople of days.
فردا پ؟ فردا قرار است بیاید
Cash is in short supply these days .
از حقوق ماهانه ام کم کنید
After a few days out of the office it always takes me a while to get into gear when I come back.
بعد از چند روز دور بودن از دفتر همیشه مدتی زمان می برد تا پس از بازگشت دوباره سر رشته امور را به دست بیاورم.
My shoes stretched after wearing them for a couple of days .
پس از چند روز پوشیدن، کفشهایم گشاد شدند.
I am inundated with work . I am up to my eyes . I am overly occupied these days.
اینروزها سرم خیلی شلوغ است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com