English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
Everything goes back to its origin . <proverb> باز گردد به اصل خود هر چیز .
Other Matches
origin اغاز
origin نقطه شروع سرچشمه دهانه لوله
origin نقطه شروع
origin منشاء
origin مبداء
origin علت
origin سرچشمه
origin بنیاد
origin اصل
origin خاستگاه
origin مبدا
origin سرچشمه مایه
origin محلی در صفحه نمایش که تمام مختصات به آن رجوع می کنند معمولا گوشه بالا سمت چپ
origin محلی در حافظه که اولین دستور برنامه ذخیره شده است
origin منبع
origin اساس
origin اصل سرچشمه
origin نژاد
origin موجب
origin منشا مبدا
country of origin کشور مبداء
certificate of origin گواهینامه مبداء
certificate of origin گواهی مبدا
basis origin ماخذ
base of origin پایگاه مبداء منبع اصلی مبداء ارسال
base of origin مبداء اصلی
certificate of origin گواهی مبداء
the origin of evil سرچشمه بدی
domicile of origin اقامتگاه مبداء
of a bad origin بدگهر
true origin نقطه مبداء یا مبنای مختصات جغرافیایی نصف النهار مبداء مختصات جغرافیایی
he is of greek origin اصلا یونانی است
the origin of evil منشا فساد
time of origin زمان ارسال پیام
he is of greek origin اصلش یونانی است
origin writ ورقهای بود که در گذشته خواهان دعوی ان را یه عنوان اولین قدم در احقاق حق خود می خریدند
origin writ دادخواست بدوی
false origin مبنای مختصات فرضی مبنای فرضی
of a bad origin بدتیار
of ipanian origin ایرانی الاصل
back to back credit اعتبار اتکایی
back to back housing خانه ی پشت به پشت
back out کهنه و فرسوده شدن
right back بک راست
come back دوباره مد شدن
back up دور زدن [با اتومبیل]
to back up با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
at the back در پشت
to get back بازیافتن
to get back دوباره بدست اوردن
get off one's back <idiom> به حال خودرها کردن
to get back one's own انتقام خودراگرفتن
go back on <idiom> به عقب برگشتن
off one's back <idiom> توقف آزار رساندن
on one's back <idiom> پافشاری درخواستن چیزی
take back <idiom> ناگهانی بدست آوردن
(a) while back <idiom> هفتها یا ماهای گذشته
to get one's own back تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to come back پس امدن
back تیر اصلی پشت بند
to get back to somebody به کسی خبر دادن
to back somebody up از کسی پشتیبانی کردن
to get back to somebody کسی را باخبر کردن
back nine نیمه دوم پیست 81 قسمت
back of در پشت
back out نکول کردن
back out دوری کردن از موج
back off ازاد بریدن قطع کردن
back off پشت را تراشیدن
back off کاستن سرعت در سر پیچ
back off عقب بردن
back off عقب رفتن
back off عقب زدن
back of پشت سر
to back somebody up یاری کردن به کسی
To be taken a back. جاخوردن ( یکه خوردن )
back out <idiom> زیر قول زدن
(do something) behind someone's back <idiom> بدون اطلاع کسی
come back <idiom> برگشتن به جایی که حالاهستی
come back <idiom> به فکر شخص برگشتن
come back <idiom> دوباره معروف شدن
behind his back پشت سراو
to go back برگشتن
from way back <idiom> مدت خیلی درازی
get back <idiom> برگشتن
To back down . کوتاه آمدن
Back and forth. پس وپیش ( جلو وعقب )
Welcome back. رسیدن بخیر
I'll take back what i said. حرفم را پس می گیرم
come back بازگشت بازیگر
come back برگشتن
come back بازگشتن
get back دوباره بدست اوردن
go back برگشتن
keep back دفع کردن
keep back مانع شدن
keep back جلونیایید
to back out of دبه کردن
to back up یاری یاکمک کردن
to look back از پیشرفت خودداری کردن
to look back سرد شدن
get back at <idiom> صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
to keep back دفع کردن پنهان کردن
to keep back مانع شدن
to keep back جلوگیری کردن از
to keep back بازداشتن
to back out of جرزدن
the back of beyond دورترین گوشه جهان
keep back نزدیک نشوید
look back سرد شدن
look back سر خوردن
on ones back بستری
on the way back در برگشتن
out back چسب مایع
out back مایع روان شده
with one's back to the w درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
up and back بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
to come back برگشتن
back پشت چیزی نوشتن
back-up معکوس ریختن
back-up کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back کمک کردن
back جهت مخالف جلو
to back out [of] الغاء کردن
to back out [of] دوری کردن [از]
to back روی چیزی شرط بستن
back برپشت چیزی قرارگرفتن
back تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
back نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
back فهر
back پشت را تقویت کردن
back پشت ریختن پشت انداختن
back-up پشتیبانی یا کمک
back سطح ازاد
back که یک باتری پشتیبان دارد
back-up کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back پاداش
back جبران ازعقب
back سمت عقب
back سوارشدن
back پشت سر
back بدهی پس افتاده
back پشتی کردن پشت انداختن
back بعقب رفتن بعقب بردن
back درعقب برگشت
back به عقب
back عقب
back پشت
back پس
back عقبی گذشته
at the back of به پشتی
at the back of در عقب
back پشتی
back پشتی کنندگان تکیه گاه
back out دوری کردن از الغاء کردن
back پشت نویسی کردن
back-up تکمیل کردن
back down از ادعایی صرفنظر کردن
back-up اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back up کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back بک
to back out [of] نکول کردن
at the back of پشت
back پشتیبان
back up اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back up معکوس ریختن
back up پشت قرار دادن
back up اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back up جاگیری پشت یار
back up تقویت کردن تقویتی
back up تکمیل کردن
back مدافع
back-up تقویت کردن تقویتی
back تنظیم بادبان پشت کمان
back up کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back فهرنویسی کردن
back-up پشت قرار دادن
back مدافع خط میدان
back-up اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back-up جاگیری پشت یار
back up پشتیبانی یا کمک
centre-back میانیعقب
centre back نیمهعقب
back-pedals انکار کردن
firebrick back پشتیبانآجرنسوز
back-pedalling افهار ندامت کردن
back-pedals حرف خودرا پس گرفتن
back-pedals به سرعت پسرفتن
back-pedalling انکار کردن
back-pedals به عقب پا زدن
back-pedals افهار ندامت کردن
laid-back خونسرد
back belt بندپشتکمر
back line خطکناری
back of the amplifier آمپیلیفایرعقبی
back pad بالشتکپشتی
back beam میلهپشتی
back pocket جیبپشتی
back straight مستقیمامعکوس
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com