English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
Face of the watch . صفحه ساعت
Other Matches
To bring two persons face to face . دونفر رابا هم روبروکردن
Her face wreathed in smile . Her face broke into a radiant smile . گل از گلش شکفت
watch مدت کشیک
watch ساعت جیبی و مچی
watch ساعت
watch مراقبت کردن
watch موافب بودن
watch پاسداری کردن
watch پاسداری کشیک
watch دیدبان
watch پاییدن
to keep watch مراقب بودن
to keep watch کشیک کشیدن موافبت کردن
to keep watch پاس داشتن
first watch پاس اول پاس شب
first watch نگهبانی شامگاه
watch نگهبانی
watch پاسدار
watch پاس
watch out مراقب بودن
watch it <idiom> مراقب باش
by my watch مطابق ساعت من
by my watch ساعت من
d. of a watch فرافت یا تردی ساعت
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to watch over موافبت کردن
to watch over توجه کردن
watch guard : syn
watch نگهبانی دادن
watch مراقبت کردن موافبت کردن
watch پاس نگهبانی
watch نگهبان
i was on the watch for it مراقب ان بودم
watch out موافب
keep watch پاییدن
keep watch کشیک کشیدن
Look at the watch. نگاه کنید به ساعت [مچی] ببینید ساعت چند است.
By my watch it's five to nine. طبق ساعت [مچی] من ساعت پنج دقیقه به نه است.
to watch نگاه کردن
watch بر کسی نظارت کردن
watch glass شیشه ساعت
watch man نگهبان
watch key کلید ساعت
watch dog سگ نگهبان
watch fire اتشی که پاسدار یا نگهبان روشن میکند
watch guard زنجیر یا طنابی که برای نگهداشتن و پاییدن کسی بکارمیبرند
lever watch کارراهرم
watch ful مراقب
watch glss شیشه ساعت
middle watch نگهبانی نیمه شب
watch man مستحفظ
watch man پاسبان مراقب
listening watch مراقبت به گوش
mechanical watch بیلمکانیکی
maintain watch به گوش بودن دائم
digital watch ساعتکامپیوتری
analogue watch ساعتعقربهای
maintain watch مراقبت دایمی از پیام یک فرستنده رادیویی
watch tower برج مراقبت
watch tower برج دیدبانی
watch tower دیدگاه
watch test ازمون ساعت
watch pocket جیب ساعتی
listening watch پست به گوش رادیویی نگهبانی به گوش
watch one's time گوش بزنگ بودن
watch ful موافب
watch one's time مراقب فرصت بودن
watch dog ناو نگهبان ناوگان
watch case قاب ساعت
second dog watch پاس غروب
second dog watch نگهبانی دوم
if you don't watch it اگرملتفت نباشید
night watch پاس شب
to keep watch and ward پاسداری کردن
to keep watch and ward حفافت یادفاع کردن
set the watch تنظیم نگهبانی
first dog watch نگهبانی اول
that watch is a good t. k ان ساعت خوب کارمیکند
the third watch of the night پاس سوم شب
forenoon watch پاس قبل از فهر
if you don't watch it اگر احتیاط نکنید
the watch is warranted ضمانت شده است
port watch پست نگهبانی بندر
to watch one's time منتظرموقع مناسب شدن گوش بزنگ بودن
watch bill لوحه نگهبانی ناو
morning watch پاس صبحگاهی
lever watch سود مکانیکی اهرم دستگاه اهرمی
stop watch ساعت وقت گذاری
watch and ward حق نگهبانی روزانه و شبانه
lever watch اهرم
lever watch شیوه بکار بردن
to carry a watch ساعت همراه داشتن
night watch پاسبان شب گزمه
watch officer افسر نگهبان
officer of the watch افسر نگهبان
watch pocket جا ساعتی که به رختخواب اویزان کنند
port watch نگهبان بندر
the watch is warranted خوبی ساعت
dog watch پلیس یا نگهبان عصر و غروب افتاب
Watch yourself up on the roof. مواظب خودت روی پشت بام باش.
capped watch ساعت شکاری
I've got to watch what I eat. من باید مواظب به آنچه می خورم باشم. [که چاق نشوم]
anchor watch گروه نگهبانی لنگر نگهبان لنگر
anchor watch لنگربان
anchor watch نگهبان لنگر
to watch children مواظب بچه ها بودن
wristlet watch ساعت مچی
wrist watch ساعت مچی
to carry a watch ساعت دربغل گذاشتن
to watch for certain symptoms توجه کردن به نشانه های ویژه [علایم ویژه مرض ]
Watch your health! مواظب سلامتی خودت باش!
watch maker ساعت ساز
Watch the child ! مواظب بچه باش !
I've got to watch what I eat. باید مواظب رژیمم باشم.
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
pocket watch ساعت جیبی
to watch the clock [با بیحوصلگی] دائما به ساعت نگاه کردن
watch/mind one's P's and Q's <idiom> مراقبباش مراقب حرف زدنت باش
death watch پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
death watch پاسبان مرده
pretty to look at [to watch] زیبا [خوشگل] برای نگاه کردن
ticker [colloquial] [watch] زمان
ticker [colloquial] [watch] ساعت
To be all eyes. To watch like a hawk. چهار چشمی پاییدن ( مراقب بودن )
Could you watch my bag [for me] until I get back? آیا می توانی مواظب کیف من باشی تا من بر گردم؟
Can you watch the dog for us this weekend? آیا شماها می توانید آخر این هفته مواظب این سگ باشید؟
cold iron watch پاس موتورخانه کشتی
cold iron watch پاس ایمنی
death-watch beetle موریانه
My watch is fast (gaining). ساعتم جلو می افتد
Dont forget to wind up your watch . یادت نرود ساعتت راکوک کنی
You have to watch your diet more [carefully] and get more exercise. شما باید بیشتر به تغذیه خود توجه و بیشتر ورزش بکنید.
Though thy enemy seen a mouse , yet watch him like. <proverb> گر چه دشمنت موش است او را شیر بین .
face وجح [ریاضی]
at face value <adv.> بر حسب ظاهر
at face value <adv.> به ظاهر امر
at face value <adv.> به صورت ظاهر
face [نمای خارج ساختمان]
on the face of it تظاهرامی
at face value <adv.> تظاهرا
I cannot look him in the face again. دیگر نمی توانم تو رویش نگاه کنم.
new face چهرهجدید فردتازهوارد
Get out of my face! <idiom> از جلوی چشمم دور شو!
face طرف [ریاضی]
right face به راست راست
to face it out مقاومت کردن
to face it out جسورانه
to face any one down کسی رانهیب دادن
to face any one down بکسی تشرزدن
to face any one down کسیرا ازروبردن
face رخ
in one's face <idiom> غیر منتظرانه
to have the g.in one's face بدقیافه
face value <idiom> بنظر با ارزش رسیدن
face value <idiom> عکس چاپی روی پول ،تمبر،...
to face somebody [something] چهره خود را بطرف کسی [چیزی] گرداندن
face سطح فرش
face روی فرش
face up to <idiom> پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
face down <idiom> به مبارزه طلبیدن
to have the g.in one's face قیافه شوم داشتن
face to face رو در رو
about-face جهت دیگر
about-face سوی دیگر
about face فرمان عقب گرد
about face عدول کردن
about face جهت دیگر
about face سوی دیگر
face نما
face value ارزش اسمی
about face عقب گرد
face فاهر
about-face عدول کردن
about-face فرمان عقب گرد
about-face عقب گرد
face to face بالمواجه
face up بطور طاق باز
face up خوابیده به پشت
face up ورق روبه بالا
face off رویارویی دو حریف در اغاز رویارویی دو حریف در اغازبازی لاکراس اغاز بازی باپرتاب توپ واترپولو
face value ارزش صوری
face about عقب گرد کردن
face about عقب گرد فرمان عقب گرد
face value مبلغ اسمی مبلغی که روی سکه اسکناس و یا سهام نوشته شده است
face value بهای اسمی
face چهره
face رویاروی شدن پوشاندن سطح
face چهره طرف
face سمت
face سینه کار
face تراشیدن صاف کردن
face وجه
face فاهر منظر
face جبهه
face نمای خارجی
face پیشانی جنگی گلنگدن
face پیشانی
face روبروایستادن مواجه شدن
face صفحه تلویزیون
face روکش کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com