Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English
Persian
Fine words butter no parsnips.
از تعارف کم کم وبر مبلغ افزای
Search result with all words
fine words butter no parsnips
بحلوابحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
fine words butter no parsnips
<proverb>
از حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود
Other Matches
fair words butter no parsnips
به حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
The price of butter has gone up . butter has become expensive .
کره گران شده
parsnips
زردک وحشی
parsnips
هویج وحشی
to butter somebody up
برای کسی چاپلوسی کردن
to butter somebody up
برای کسی تملق کردن
to butter somebody up
برای کسی چرب زبانی کردن
butter
کره مالیدن روی
butter
چاپلوسی کردن
butter
کره
butter
روغن
butter
روغن زرد
butter someone up
<idiom>
خودشیرینی کردن
d. butter
کره اب کرده و امیخته با ارد
To butter the bread .
روی نان کره مالیدن
lard to butter
جازدن کره بوسیله امیختن باچربی هاو روغنهای دیگرمانند پیه خوک
they serve it with butter
با کره انرامی اورند
they serve it with butter
کره به ان میزنند
to oil butter
کره را اب کردن
butter compartment
جایگاهکره
peanut butter
خمیر بادام زمینی
butter curler
درروغنبازکن
butter dish
فرفمخصوصکره
brandy butter
خمیریکهازکرهوشکروکنیاکدرستمیشود
butter nut
یکجورگردوی امریکایی
butter knife
ضربهپایشنایپروانه
drawn butter
کره اب کرده وامیخته با ارد
butter scotch
نان کرهای
butter stamp
قالب کره سازی
cacao butter
کره نارگیل
as fat as butter
<idiom>
مثل گلوله توپ
[چاق]
bread and butter
وسیله معاش
bread and butter
نان وپنیر
clurified or run butter
روغن
in other words
<adv.>
به عبارت دیگر
they had words
باهم نزاع کردند
in other words
<adv.>
به کلام دیگر
the f. words
کلمات زیرین
they had words
حرفشان شد
In our other words.
بعبارت دیگر
of few words
کم حرف
words
الفاظ
in other words
<idiom>
به کلام دیگر
in so many words
با عین این کلمات
in so many words
عینا
to ask somebody to say a few words
خواهش کردن از کسی کمی
[در باره کسی یا چیزی]
صحبت کند
reserved words
کلمههای رزرو
to gloze over one's words
سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
he was provoked by my words
از سخنان من رنجید
to i. from somebodies words
از حرفهای کسی استنباط کردن
reserved words
کلمههای محافظت شده
to play upon words
جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
waste one's words
زبان خود را خسته کردن
words are but wind
حرف جزو
words are but wind
هواست
words in contracts should
الفاظ عقود محمول است برمعانی عرفیه
he was provoked by my words
سخنان من باو برخورد
i ran the words through
ان کلمات را خط زدم
the a.of boreign words
اقتباس یاگرفتن لغات بیگانه
choice of words
کلمه بندی
reserved words
کلمات ذخیره شده
imitative words
مورموریاغرغر کردن
play upon words
جناس بکار بردن
put into words
به عبارت دراوردن
imitative words
واژههای تقلیدی
precatory words
عبارتی در وصیتنامه که دران موصی تقاضایی از موصی له کرده باشد
to be sparing of words
مضایقه ازحرف زدن کردن کم حرفی کردن
to eat ones words
سخن خودراپس گرفتن
words of limitation
الفاظ تعیین کننده سهم هرکس در سند
your words offended her
سخنان شما به احساسات اوبرخورد
your words offended her
از سخنان شمارنجید
In the words of Ferdowsi …
بقول فردوسی
war of words
منازعه
war of words
بحث وجدل
A dictionary tell you what words mean .
فرهنگ زبان معنی کلمات را میدهد
eat one's words
<idiom>
حرف خود قدرت دادن
to help with words and deeds
<idiom>
با پند دادن و عمل کمک کردن
play on words
<idiom>
بازی با کلمات
take the words out of someone's mouth
<idiom>
سخن از زبان کسی گفت
weigh one's words
<idiom>
مراقب صحبت بودن
choice of words
بیان
choice of words
جمله بندی
The two are rhyming words .
این دو لغت هم قافیه هستند
You mark my words .
ببین کجاست که بهت می گویم ؟( بگفته ام گوش کن )
buzz words
رمز واژه
buzz words
لغت بابروز
four-letter words
واژهی قبیح
swear-words
فحش
swear-words
ناسزا
swear-words
کفر
Hear it in his own words.
از زبان خودش بشنوید
take the words out of someone's mouth
<idiom>
حرف دیگری راقاپیدن
Acrimonious words
کلمات تلخ و نیشدار
He is too stingy for words.
دست توی جیبش نمی کند ( خسیس است )
They have had words ,I hear .
شنیده ام حرفشان شده ( بحث ؟ جدل لفظی )
You mark my words.
این خط واینهم نشان
You took the words out of my mouth.
جانا سخن از زبان ما می گویی
He told me in so many words .
عینا" اینطور برایم گفت
english words
واژه ها یا لغات انگلیسی
acceptance by words
قبول قولی
four-letter words
واژهیچهار حرفی
play on words
جناس
play on words
تجنیس
code words
کلمه رمز
code words
کلمات رمزی
big words
حرفهای گنده
control words
کلمات کنترلی
big words
لاف
apt words
ابرو
apt words
مجرای اب
fine
مصادره کردن
fine
بسیار اماده
fine
ضربه توپزن به پشت منطقه خود
fine
فریف
fine
جزای نقدی
to fine down
بادادن مبلغی ازاجاره
to fine down
کاستن
fine
کیفیت بسیار بالا و عالی
Fine, I will take it.
خوب من اتاق را میخواهم.
That'll do me fine.
اون برای من کافیه.
I'm fine with it.
<idiom>
من باهاش مشکلی ندارم.
fine
رقیق شدن خوب
in fine
خلاصه
fine
تاوان
in fine
بالاخره
fine
کوچک کردن صاف شدن
fine
جریمه گرفتن از صاف کردن
fine
جریمه کردن
fine
غرامت
fine
جریمه
fine
فاخر
fine
عالی لطیف
fine
نازک
fine
نرم
fine
ریز
fine
شگرف
Her words are empty of meaning.
حرفهایش خالی از معنی ومفهوم است
Bluntly. Without mincing words.
صاف وپوست کنده
To bandy words . to argue.
بگو مگه کردن ( ,,یکی بدو کردن )
This knife is too blunt for words .
این چاقو ماست راهم نمی برد ( خیلی کند است )
To argue ( exchange words ) with someone .
با کسی یک بدوکردن
his words injured my feelings
سخنایش بمن برخورد سخنانش احساسات مراجریحه دار کرد
put words in one's mouth
<idiom>
چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
my words hurt his feelings
سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
he took my words in good part
سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
to pour out abusive words
سخنان فحش امیزپی در پی اداکردن
The exam was too easy for words .
امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
fine spinning
ریسندگی نخ های ظریف
That is fine by me if you agree.
اگر موافقی من هم حرفی ندارم
fine draw
رفو کردن
fine draw
امتداد دادن
fine drawer
رفوگر
We get along splendidly(fine)
خیلی با هم جور هستیم
fine draw
نازک کردن
fine aggregate
مصالح ریزدانه سنگدانههای ریز
fine aggregate
مواد ریز
fine aggregate
مواد دانه ریز
fine adjustment
تنظیم دقیق
fine adjustment
تنظیم فریف
I appreciate your concern, but I'm fine.
خیلی سپاسگذارم از اینکه دلواپس هستی اما من حالم خوب است.
fine arts
هنرهای زیبا
fine boring
سوراخکاری فریف
fine rain
نم نم
fine art
هنر هایزیبا
fine sieve
غربیل
fine sight
تنظیم دقیق زاویه توپ
fine sight
تنظیم خط نشانه دقیق
fine skill
مهارت فریف
fine spoken
خوش سخن
fine art
صنایع مستظرفه
fine art
آثار هنری نمایشگاه آثار هنری
fine spun
نازک ریسته
fine art
هر مهارت هنری وفریف
fine spun
باریک
fine grained
ریزدانه
fine grained
دانه دانه شده ریز
fine rain
باران ریز
fine spun
غیرعملی
fine sand
ماسه ریز
fine setting
تنظیم دقیق
to chop fine
ریزریزکردن
fine leg
محل پشت سر توپزن
fine setting
تنظیم میکرومتری
fine gravel
نرمه شن
fine sieve
الک
fine gravel
شن ریز
fine gravel
شن دانه ریز
fine spun
دقیق خیالی
fine print
متن چاپ شده با حروف ریز
fine tuning
میزان سازی دقیق
not to put too fine a p on it
رک وبادرشتی سخن گفتن
fine turning
میزان سازی دقیق
fine woven
ریزبافت
fine drawn
نتیجه ورزش
fine drawn
لاغر شده در
fine drawn
باریک
how fine the weather is
چقدرهوالطیف است چه هوای لطیفی است
how fine is the weather
چقدرهوالطیف است چه هوای لطیفی است
fine drawing
رفوگری
he has a fine p in the town
اوخانه خوبی در شهر دارد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com