English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
French roulette wheel چرخهقمارفرانسوی
Other Matches
American roulette wheel چرخقطارآمریکایی
roulette رولت بارولت قمار کردن
roulette اسباب قمار چرخان
Russian roulette <idiom> دوئل کردن
Russian roulette <idiom> شرایط پرخطر
wheel measurement [ wheel measuring] بازرسی چرخ [سنجش چرخ]
the french فرانسوی ها
French :خلال کردن
French فرانسه زبان فرانسه
to take french بی خداحافظی رفتن
to take french بی بدردو رفتن
to take french بی خبر رفتن جیم شدن
French فرانسوی کردن
French : فرانسوی
keep up your french زبان فرانسه راهمانقدرکه میدانیدنگاه دارید
he does not know french او زبان فرانسه نمیداند فرانسه بلد نیست
French مقشر کردن
My French is not up to much. فرانسه ام چندان تعریفی ندارد
french revolution انقلابی که درسال 9871 در فرانسه اتفاق افتاد و باعث امحاء سیستم فئودالی و انتقال قدرت حاکمه به طبقه بورژوا شد
french beans لوبیا سبز
french telephone تلفن دارای گوشی ودهانی نصب بر روی یک دسته
french toast نوعی نان شیر مال سرخ کرده
French Order سبک معماری فرانسوی
He is ahead of me in french. درزبان فرانسه از من جلواست
To take French leave . یواشکی مر خص شدن
French window پنجره لولادار
french wheat دیلار
french wheat گندم سیاه
french revolution انقلاب فرانسه
french pastry شیرینی اردینه فرانسوی
french mustard خردل با سرکه
french chalk گچ درزیگران گچ خیاطی
french chalk پودر خشک کن
french curve پیستوله
french defence دفاع فرانسوی شطرنج
french fry برشهای سیب زمینی رادرروغن سرخ کردن
french fry برش سیب زمینی سرخ کردن
french grass اسپرس
french heel پاشنه کفش زنانه بلند وخمیده بجلو
french leave مرخصی بدون اطلاع قبلی جیم شدن
french marigold گل جعفری
He took French leave. <idiom> او جیم شد.
french dressing سس سالاد
french master اموزگار
french drain زهکش خشکه چینی
french master فرانسه
french chalk گچ فرانسوی
French stick قرصدراز نازک نان
French door درب دارای دولنگه
French window اقشقشه
French dressing چاشنی سالاد فرانسوی
french chop گوشت دنده
French bean لوبیای سبز
French polish روغن جلا
French fries سیب زمینی سرخ کرده
French horn نوعی شیپور
to take french leave بی خداحافظی رفتن
French beans لوبیای سبز
French beans لوبیا
French bean لوبیا
to take french leave بی بدرودرفتن
to take french leave جیم شدن
to talk french فرانسه حرف زدن
French doors دری که تخته میانیش شیشه مستطیلی دارد
French doors درب دارای دولنگه
French door دری که تخته میانیش شیشه مستطیلی دارد
French window درپنجرهای
French windows اقشقشه
law french اصطلاحات امیخته با فرانسه که در زبان حقوقی بکارمیرود
He took French leave. <idiom> او کار رو پیچوند.
pedlar french زبان ویژه دزدان
French cuff سردستپیراهنمردانهفرانسوی
French Guiana گیانای فرانسه
French cut تراشفرانسوی
French Polynesia پولینزی فرانسه
French windows درپنجرهای
French Guiana گویان فرانسه
french or haricot bean لوبیا
To speake broken French. فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
french onion soup سوپ پیاز فرانسوی
French knot stitch گرهفرانسوی
French Renaissance Revival احیای سبک رنسانس
French betting layout صفحهشرطبندیفرانسوی
quotation marks (French) علائمنقلقول
By [In] comparison with the French, the British eat far less fish. در مقایسه با فرانسوی ها، انگلیسی ها به مراتب کمتر ماهی می خورند.
to take the wheel پشت رل نشستن
third wheel سومینچرخدنده
fifth wheel چرخپنجم
fifth wheel جفت ساز که خودرو را به تریلر وصل میکند
wheel well محفظهای که یک واحد ازارابه فرود را در حالتی که جمع شده است در خود جای میدهد
wheel دور
wheel گرداندن
wheel چرخیدن
wheel چرخ سمباده
wheel چرخ نخ ریسی
wheel دوک نخ ریسی
wheel چرخ طایر
wheel [همچنین علامتی در فرش چین به مفهوم چرخه زندگی]
wheel چرخش
wheel چرخ
wheel ساسایی
be a fifth wheel <idiom> آدم اضافی یا زاید [در گروهی از آدمها]
to be a fifth wheel [to be in the way] آدم اضافه [بدون همسر] بودن [در جشنی که همه زوج دارند]
four wheel چهارچرخه
wheel رل ماشین
wheel اتحادیه ورزشی
He's a fifth wheel. او [مرد] آدم زایدی است.
wheel جاروب کردن با پا
wheel گردش ناو
banding wheel چرخهچرخنده
wheel tractor فرمانتراکتور
cog wheel چرخ دنده
adjustment wheel چرخ متحرک
front wheel چرخجلو
centre wheel چرخهمیانی
cogged wheel چرخ دنده
chain wheel A زنجیریچرخهیA
chain wheel B زنجیریچرخهیب
drive wheel چرخدنده
escape wheel دندهخلاص
fourth wheel چهارمینچرخهای
hand-wheel چرخدستی
pitch wheel چرخکوککردن
worm wheel پیچ حلزونی
wheel wright چرخ ساز
wheel sucker دوچرخه سوار ماهر در ادامه مسیر پشت سر نفر دیگری برای کاستن از فشار هوا
wheel spoke پره چرخ
wheel spanner چرخ کش
wheel shaft میله چرخ
wheel puller چرخ کش
wheel printer چاپگر چرخ دوار
wheel pressure فشار چرخ
worm wheel دنده کرمی شکل
worm wheel چرخ دنده حلزونی
wheel satellite ماهوارهای که بصورت دایرهای ساخته شده و معمولابرای پایداری وضعیت یا واردساختن گرانش ساختگی به سرنشینان دوران میکند
cogged wheel چرخ دندانه دار
toothed wheel چرخ دندانه دار
brake wheel چرخ دندانه دار
catherine wheel رجوع شود به pinwheel
wheel mode ماهواره یا بخشی از ان که اغلب با سرعت کم بمنظورپایدارسازی وضعیت دوران میکند
cast wheel چرخ ریختگی
spinning wheel چرخ ریسندگی [این وسیله از یک چرخ چوبی شکل بزرگ و چند قطعه چوب بوجود آمده و توسط دست یا پا به حرکت در می آید.]
adjustable wheel چرخ تنظیم پذیر [مانند بلندی] [چرخ تطبیق پذیر] [مانند نوع جاده]
to reinvent the wheel <idiom> هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
reversible wheel چرخی که در دو جهت بگردد
cathedrian wheel پنجره چرخی
wheel brace آچار چرخ خودرو
steered wheel چرخ هدایت شده
forged wheel چرخ آهنگری شده
buckled wheel چرخ خم شده [تاب خورده]
Barlow's wheel چرخ بارلو [مهندسی برق]
to be broken on the wheel روی چرخ گاری مردن [نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
I feel like a fifth wheel. من حس می کنم [اینجا] اضافی هستم.
to spin a wheel چرخی را تند چرخاندن
wheel chock مانعچرخ
wheel wrench آچار چرخ خودرو
wheel and deal <idiom>
dog-wheel استوانه
wheel cylinder سیلندرچرخدنده
turning wheel چرخهسفالگری
tracing wheel چرخهترسیم
striker wheel چرخهضارب
spoked wheel چرخاسبوکد
rotating wheel چرخهدوار
press wheel چرخفشار
modulation wheel چرختعدیلصدا
main wheel چرخاصلی
wheel gloves دستکش رانندگی
dog-wheel دماغه
wheel barrow فرغون [ساخت و ساختمان] [ابزار]
wheel barrow فرقون [ساخت و ساختمان] [ابزار]
wheel trim قالپاق
wheel head سرچرخدنده
large wheel چرخبزرگ
wheel load فرفیت بار یا تحمل وزن باندفرود در یک فرودگاه یامحوطه تاکسی کردن یا جاده اسفالت
impluse wheel چرخ فشار مستقیم
four wheel brake ترمز چهار چرخ
fly wheel چرخ دندانه داروزینی که روی محور دواری قرار می گیرد
fly wheel چرخ لنگر فلایول
fly wheel چرخ لنگر
fly wheel چرخ طیار
ferris wheel چرخ فلک
ferris wheel گردونه صندلی دار مخصوص تفریح وچرخ زدن اطفال وغیره
emery wheel چرخ سمباده
driving wheel چرخ گرداننده
free wheel حرکت بدون رکاب زدن
gear wheel چرخ دندانه دار
gear wheel چرخ دنده
idler wheel چرخ طیار
idler wheel چرخ هرزگرد
idler wheel چرخ یا دنده چرخندهای که حرکت را به چرخ دیگری انتقال میدهد
idle wheel دنده چرخ رابط بین دو چرخ
hand wheel چرخ دستی
gyro wheel rotor gyro
all wheel drive محرک تمام چرخها
grinding wheel چرخ سنباده
grinding wheel چرخ سنگ زنی
grinding wheel چرخ سمباده
driving wheel چرخ محرک
daisy wheel عضو چاپ کننده در یک چاپگرچرخ دوار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com