Dictiornary-Farsi | Frozen meat ( food ) . | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 176 (2 milliseconds)

English	Persian
Frozen meat ( food ) .	گوشت ( غذای ) یخ زده


Other Matches

frozen	منجمد یا یخ زده
frozen	برخورد یک گوی با گوی دیگریا لبه میز
frozen	بدون ترقی
frozen	محکم
frozen	بی حرکت
frozen	سرمازده غیر قابل پرداخت تاانقضامدت
frozen assets	دارائیهای مسدود
frozen wages	مزدهای غیرقابل تغییر مزدهای منجمد
frozen wages	مزدهای ثابت
frozen assets	دارائی که بعلت ادعای فرد یا افرادی قابل فروش نمیباشد
I was frozen to death .	از سرما سیاه شدم
I havent had a morself of food since Monday. I havent touched food since Monday .	از دوشنبه لب به غذانزده ام
meat	گوشت
meat	خوراک
at meat	سر خوراک یا غذا
meat	غذای اصلی
meat	غذا ناهار
meat	شام
meat safe	قفسه توری
meat safe	قفسه گوشت که باتورسیمی درست می کنند
meat and drink	لذت
meat and drink	سور
meat offering	پیشکشی اردی
meat offering	هدیه اردی
leal meat	گوشت لخم
white meat	گوشت سفید
green meat	گیاه خوراکی
green meat	سبزی
green meat	گوشت کهنه
meat and drink	خوشی
meat tea	چایی یا عصرانه با گوشت
preserved meat	قرمه
preserved meat	گوشت
meat thermometer	قاشقهایاندازهگیری
meat keeper	جاگوشتی
white meat	لبنیات
white meat	کره
white meat	فرآوردهی شیری پنیر
luncheon meat	گوشت پیش آماد
luncheon meat	گوشت پخته و آماده
luncheon meat	گوشت ساندویچی
to powder meat	نمک یا ادویه بگوشت زدن
to get a meat for a bird	برای مرغی جفت پیدا کردن
to chop meat	گوشت خردکردن یاقیمه کدرن
to carven meat	گوشت رادرسرسفره خردکردن
to abstain from meat	ازگوشت خوردن خوداری کردن
to abstain from meat	ازگوشت پرهیزکردن
How do I notice when the meat is off?	چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
cure meat	نمک سود کردن مواد غذایی
baked meat	نان شیرینی
baked meat	شیرینی اردی غذای پخته
meat fly	مگس گوشت
red meat	گوشت گاووگوسفند
broiled meat	گوشت سرخ کرده
flies blow meat	حشرات روی گوشت تخم میگذارند
meat grinder [American]	چرخ گوشت [غذا و آشپزخانه]
to souse a meat or fish	درترشی گذاشتن گوشت یاماهی
Be careful not to burn the meat .	مواظب باش گوشت رانسوزانی
The fire is fit to roast the meat.	این آتش برای کباب کردن گوشت مناسب است
food	قوت
food	غذا
Please help yourself ( with the food ) .	لطفا" برای خودتان غذا بکشید
food	خوراک
food	طعام
Have you had enough (food)	سیر شدی ؟
Do you want some more food ?	بازهم غذا می خواهی ؟
food chain	زنجیره غذایی
food processor	اجزایمخلوطکن
food poisoning	مسمویت غذایی
food mixer	ماشینهمزنبرقی
food aid	کمکغذائی
food chains	زنجیره غذایی
food stamp	تمبر خوراک
food stamps	تمبر خوراک
health food	خوراک بهداشتی
health food	غذای سالم
junk food	غذای ناسالم
junk food	گنده خوراک
junk food	هله هوله
articles of food	موادغذایی یا خوراکی
When it comes to me there is no more food (left).	به من که می رسد غذا تمام شده
To pick at ones food .	از روی سیری خوردن
To cook food.	غذا پختن
to dress [food]	آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
restorative food	غذای مقوی
to wolf one's food <idiom>	مثل گاو خوردن
food shop	خواربار فروشی
food shop	بقالی
burnt food	ته دیگ [برنج]
To assimilate food.	غذا را جذب کردن
Please heat up my food.	لطفا" غذایم را داغ کنید
To kI'll animals for food .	جانوران را برای غذا کشتن
To heat up the food.	غذا را گرم کردن
food for thought <idiom>	درمورد چیز باارزش فکر کردن
First food , then talk . <proverb>	اول طعام آخر کلام .
The food is cold.	غذا سرد است.
to burn the food	بگذارند غذا ته بگیرد
to toy with one's food	با غذای خود بازی کردن
food for powder	کشته شدنی
food industries	صنایع غذایی
food freezer	یخچال فریزر
food packet	بسته غذایی
food packet	جیره بسته بندی شده
food perference	رجحان غذایی
preparation of food	تهیه خوراک
food preference	پسند غذایی
food web	شبکه غذایی
frugal food	خوراک ساده
frugal food	حاضری
plant food	غذای گیاهی
food freezer	فریزر
food deprivation	محرومیت غذایی
food container	فرف غذای قابل حمل
food for powder	تیر خوردنی
food gathering	خوراک اوری
food container	فرف غذا
food chemistry	شیمی غذا
This food is very nourshing .	این غذا خیلی قوت دارد
staple food	مواد غذائی ضروری
food tide	طغیان اب
food program	رژیم تغذیه
to be food for fishes	غرق شدن
to be food for worms	مردن
food program	برنامه غذایی
food production	تولید غذا
to spit out food	تف کردن غذا
to spit out food	بیرون دادن غذا
convenience food	خوراک پیش پخته
convenience food	غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
fast food	تند خوراک تندکار
food pyramid	هرم غذایی
different kinds of food	غذاهای جوربه جور
food tide	سیل
plant food	غذای گیاه
the food was smoked	خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
the garden provides food	باغ خوراک تهیه میکند
the garden provides food	باغ غذا
food science	علم غذا
the garden provides food	میدهد
food rationing	جیره بندی مواد غذائی
I musn't eat food containing ...	من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
food stamp program	برنامه کمک مواد غذائی ازطرف دولت به نیازمندان
grazing food chain	زنجیره غذایی چرندگان
Be carefull not to spI'll the food .	مواظب باش غذاهارانریزی زمین
food dtufe stuff	ماده غذایی
food dtufe stuff	خوار و بار
Our food supply is getting low.	ذخیره غذایمان دارد ته می کشد
food and agricultural organization	سازمان خواروبار وکشاورزی
table of food equivalents	جدول ارزش جیره غذایی
pollution of food on and in the ground	آلودگیغذاییودرزمین
pollution of food in water	آلودگیحاصلازموادغذاییدرآب
basic source of food	منابعاولیهغذا
their principal food is rice	خوراک عمده انها برنج است
it is highly valued as food	برای خوراک بسیارمطلوب است
dailgy food allowance	جیره روزانه
dailgy food allowance	جیره غذایی روزانه
The food was not fit to eat.	غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
Oily skin (food).	پوست ( غذای ) چرب
The food has a salty taste .	غذا شور مزه است
food and agricultural organization	از موسسات وابسته به سازمان ملل متحدکه به سال 5491 تاسیس وهدفش بررسی وضع تولیدمحصولات کشاورزی و سایراغذیه است
Rice is a wholesome food .	برنج غذای کاملی است
food dtufe stuff	خوردنی
There isnt much food in the house.	زیاد غذاتوی خانه نداریم ( نیست )
Good wholesome food .	غذای سالم وکامل
Plain food (dress).	غذا ( لباس ) ساده
Dont stint the food .	سر غذااینقدر گه ابازی درنیاور
annual food plan	برنامه غذایی سالیانه
central food preparation facility	کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
The smell of food permeated through the flat .	بوی غذا تمام آپارتمان را فراگرفته بود
food regarded as cooked by a specified person	دست پخت
Mexican food is hot 9spicy).	غذاهای مکزیکی تند است
a copious choice of food and drink	غذا و نوشیدنی فراوان
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me.	به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
In the long run fatty food makes your arteries clog up.	در دراز مدت مواد غذایی پر چربی باعث گرفتگی رگها می شوند .
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything.	او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.