Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
Full ( part) time employees .
کارمندان تمام (پاره ) وقت
Other Matches
part time
برخه کار
part-time
پاره وقت
part-time
نیمه وقت
part-time
برخه کاری
part-time
برخه کار
part time
پاره وقت
part time
نیمه وقت
part time
برخه کاری
part-time weaver
بافنده پاره وقت
part time job
شغل نیمه وقت
part time job
کار نیمه وقت
part time work
کار نیمه وقت
full time
تمام روز
full-time
تمام وقت
full time
زمان اشتغال بکار
full-time
09 دقیقه بازی
full time
پیوسته کار
full time
پیوسته کاری تمام وقت
full time weaver
بافنده تمام وقت
full time employment
اشتغال تمام وقت
The referee blew for full-time.
داور سوت پایان بازی را زد.
new employees
کارمندان تازه
employees
کارکنان
civilian employees
کارمندان غیرنظامی
reduced employees
کارمندان منفصل گردیده
reduced employees
کارمندان کم شده
public employees
کارمندان بخش عمومی کارمندان دولت
well paid employees
میگیرند
well paid employees
کارمندانی که حقوق خوب
employees empowerment
توانمندسازی کارکنان
private employees
کارکنان خصوصی
blue collar employees
کارگران
The regulations prescribe that all employees must undergo a medical examination.
آیین نامه تجویز می کند که همه کارکنان باید آزمایش پزشکی بدهند.
A part of the whole .
جزئی از کل
on your part
<adv.>
از طرف شما
to take part
[in]
شرکت داشتن
[در]
as part of
بخشی از
for your part
<adv.>
از طرف شما
take part in
<idiom>
درچیزی شرکت داشتن
part way
بخشی از راه
part way
نیمه
take part
دخالت کردن
in part
<idiom>
تا یک اندازه
part with each other
ازهم جدا شدن
take the part of
طرفداری کردن
take part
سهیم بودن
take part
سهیم شدن
take part
دخالت یا شرکت کردن
for the most part
بیشتر
take part
مداخله کردن شرکت کردن
on the other part
از طرف دیگر
on his part
از طرف او
part way
تا اندازهای
for my part
از سهم خودم
better part
قسمت بیشتر
in part
تایک اندازه
in part
در یک قسمت
two part
با ورقه اصلی وثانوی برای کپی
two part
کاغذ
part off
جدا کردن
name part
بازی کننده نمایش که نامش را روی داستان نمایش می گذارند
for the most part
اکثرا
part
سهم
part
قسمت
part
سهم ناحیه
part
قطعه یدکی
part
بخشی از چیزی
part
قالب زمان معروف برای ترتیب استاندارد MIDI
part
قط عات کوچک ماشین برای جابجایی قطعهای که شکسته شده یا گم شده است
part
نمایش یک بخش از صفحه و نه تمام آن
part
عضو
part
برخه
part
نقش بازگیر
part
بخش
part
پاره
part
قطعه
part
جزء
for his part
<adv.>
از طرف او
[مرد]
on his part
<adv.>
از طرف او
[مرد]
part
خرد جزء مرکب چیزی
part
جزء مساوی
part
جداکردن
part
جدا شدن
part
تفکیک کردن تفکیک شدن
part
مقسوم
part
اسباب یدکی اتومبیل
part
مکان
part
عضو نقطه
part
عنصر اصلی
for my part
من که
on my part
<adv.>
از سوی من
for my part
<adv.>
از سوی من
on my part
<adv.>
از طرف من
on their part
<adv.>
از طرف آنها
themselves
[for their part]
<adv.>
از طرف آنها
for my part
<adv.>
از طرف من
on your part
<adv.>
از سمت تو
[از طرف تو]
for your part
<adv.>
از سمت تو
[از طرف تو]
on your part
<adv.>
از طرف تو
for your part
<adv.>
از طرف تو
for your part
<adv.>
از طرف شماها
on your part
<adv.>
از طرف شماها
on her part
<adv.>
از طرف او
[زن]
for her part
<adv.>
از طرف او
[زن]
from your part
<adv.>
از طرف شماها
for their part
<adv.>
از طرف آنها
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
part payment
پرداخت اقساطی
part owners
افراد شریک المال
component part
جزء ساختمان
part owners
شرکا
standing part
قسمت ثابت تاکل
part of ship
گروه بندی کار
production part
بخش تولید
fractional part
جز کسری
companion part
لنگ
running part
قسمت رونده
replacement part
قطعه جایگزینی
replacement part
قطعه یدکی
replacement part
زاپاس
To part ones hair .
فرق سر باز کردن
replacement part
مضایقه
bit part
قسمتکوچکوبیاهمیتیکفیلمیانمایشنامه
companion part
میل لنگ
formed part
بخش شکل داده شده
standing part
قسمت ثابت
imaginary part
مولفه موهومی
[ریاضی]
integral part
جزء لاینفک
address part
جزء نشانی
to part in pieces
پاره پاره کردن
part-singing
یکجورآواز
to part the hair
فرق باز کردن
to part the hair
فرق گذاشتن موی را از هم باز کردن
to part with freinds
دال براغاز کردن چیزی =از
part and parcel
<idiom>
قسمت مهمولازم
detail part
قسمت مفصل
companion part
لنگه قطعه متقابل قطعه راهنما
do one's bit (part)
<idiom>
کار گروهی بنا به مقدار وقت واستعداد
part-timer
فردیکهبصورتنیمهوقتکارمیکند
wholly or in part
جزئی یا کلی
address part
جزء آدرس
address part
جز نشانی
imaginary part
قسمت موهومی
[ریاضی]
standing part
قسمت ایستا
take in good part
خوب تلقی کردن
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
flat part
قسمتمسطح
spare part
قطعهیدک
part number
شماره قطعه
detail part
قسمت مشروح نامه یا مقاله
part list
فهرست قطعات فهرست لوازم یدکی
part list
فهرست اجزاء
imaginary part
بخش موهومی
[ریاضی]
work part
قطعه کار
middle part
میان
imaginary part
جزء انگاری
imaginary part
جزء موهومی
middle part
قسمت میانی
part of speech
بخش گفتار
part of speech
ادات سخن
part the hair
فرق بازکردن
part song
اهنگ ملودی چهاربخشی بدون ساز
ness on his part
این بیشتر بواسطه کمرویی است
part song
آواز دسته جمعی بدون ساز
part performance
عقد معین
to part company with any one
رفاقت را با کسی بهم زدن
part correlation
همبستگی پارهای
hauling part
قسمت کشنده
hauling part
قسمت متحرک
part learning
یادگیری بخش بخش
part performance
عقد یا قرارداددارای تشریفات یا شکل خاص
part and parcel
جزء لاینفک
in part payment
علی الحساب
piece part
قطعه سرهم و جدا نشدنی
it was no part of my plan
ابداجزو طرح یا نقشه من نبود
to part one's hair
فرق سر خود را باز کردن
integral part
جزء لازم
inhomogeneous part
بخش غیریکنواخت
part
[American E]
فرق سر
[مدل مو]
integral part
جزء مکمل
piece part
قطعه یک پارچه
part payment
بیعانه قسط
press part
بخش فشرده
part plan
نقشه جزیی
it was no part of my plan
کی جزو نقشه من بود
operative part of a deed
قسمت اصلی سند
to bruise a part of the body
کبود شدن یک قسمت از بدن
[پزشکی]
aliquot part charge
خرج چند قسمتی
he took my words in good part
سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
ninth part of a man
لباس دوختن برای
fixed point part
جزء کسری
ninth part of a man
خیاطی کردن دوزندگی کردن
die formed part
بخش قالبی حدیدهای
die pressed part
بخش فشرده حدیدهای
ninth part of a man
درزی
multi part stationery
کاغذ متمادی با چند ورق با هم یا همراه کاربن یا بدون کاربن
A part of Iranian territory.
بخشی از خاک ( سرزمین) ایران
ninth part of a man
خیاط
He played the part of Rostam .
نقش رستم را بازی کردن ( د رتئاتر وسینما)
hot pressed part
بخش پرس شده داغ
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com