English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
Give me half [some of it] of it! نصف آن [یکخورده از آن] را به من بده!
Other Matches
Give me a call! or [Give me a ring!] به من زنگ بزنید [بزن] !
to go off half بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
one half of یک نصف
half way نیمه راه
one's better half زن بطور کنایه
ones better half زن
outside half هافبک کناری
half way واقع در نیمه راه
one is half of two یکی نیمی است از دو
right half نیمهراست
second half نیمه دوم
one half of نیمی از
half a d. شش تا
half a d. نیم دو جین
i thank you be half of از طرف ... تشکر می کنم
half and half بالمناصفه
half in half out دو پشتک به عقب با نیم وارو
half and half نوعی ابجو انگلیسی
half and half نصفانصف
first half نیمه نخست
half نصفه
half نصف
half نیمه نخست
half سو
half طرف
half بطور ناقص
half نیمی
half نیم
to go off half بی گدارباب زدن
half یکی از دو بخش معادل
half مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half کارتن با طول نصفه
half ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half شریک ناقص
half life نیمه عمر تشعشعی موادرادیواکتیو نیمه عمر
half loaded سلاح نیمه پر
half knot گره خفتی
half loaded سلاح نیمه خرج گذاری شده
half length نصف درازا
half length تصویر نیم تنه مجسمه نیم تنه
half length نیم پیکر
half heartedness بی میلی سردی
half hitch گره نیم خفت
half hitch نیم گره
half hitch نیم خفت
half hitching نیم خفت زدن
half hose جوراب مردانه
half hour نیم ساعت
half heartedness عدم خلوص
half hour 03 دقیقه
half knot نیم گره
half left فرمان نیم به چپ چپ یا نیم به راست راست
half hearted از روی بی علاقگی
half long حد فاصل بین جمله طویل وجمله کوتاه
half moon هلالی
half nephew پسرنابرادری
half nephew پسرناخواهری
half of my time نیمی ازوقت من
half pace شاه نشین
half pace تخت گاه
half pace سکو
half pay حقوق ناتمام
half pay حق انتظار خدمت
half moon تربیع اول وثانی زن قحبه
half moon نصفه ماه
half mast نیم افراشتن پرچم
half mad اندکی دیوانه
half mad خل
half moon هرچیزهلالی شکل
half made اندکی دیوانه
half made نیم دیوانه
half mast نیم افراشتگی
half mast نیم افراشتن
half mast نیم افراشته
half mast نیم افراشتگی پرچم
half pay حق مستمری
half blooded دورگه
half caste دارای پدر اروپایی ومادر هندوستانی
half caste دورگه
half caste ازنژاد مختلف
half century 05 امتیاز یا بیشتر توپزن درمسابقه کریکت
half circle چرخش نمیدایره ژیمناست
half column نیم ستون
half column شبه ستون
half court زمین سرویس
half cap سلام با اندک تکانی درکلاه
half cap نیم سلام
half-column نیمه ستون
half bound درپشت وگوشه هاچرمی ودردوطرف پارچهای چرمی پارچهای
half bred دورگه
half bred بی تربیت
half breed از نژاد مختلف
half breed ادم دورگه
half brother نابرادری
half brother برادر ناتنی
half court قسمت سرویس زمین تنیس
half crown سکه معادل دوشلیلینگ وشش پنس
half dead نیم جان
half face نیم به راست راست یانیم به چپ چپ
half faced نیمرخ
half faced دارای صورت لاغر
half faced نیمه کاره
half fare نیم بهاء
half fare نصف قیمت
half hard نیم سخت
half hearted مردد
half face نیمرخ
half evergreen دارای برگهای نیمه سبز درفصل زمستان
half eagle سکه زر پنج دلاری
half deck نیمه پل
half deck پل فرعی
half dime سکه پنج سنتی
half dollar سکه سیمین نیم دلاری
half dome نیم گنبد
half duplex یک طرفه
half duplex پروتکل کامل یکسو
half duplex نیم دو رشتهای
half hearted از روی دودلی
half width نیم پهنا
lap half پیوند نیم نیم
meet half way مدارا کردن
meet half way مصالحه کردن سازش کردن
of half blood ناتنی
one and half pass یک و نیم گذری
right half back نگهبان راست
standoff half بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
fly half نیمهپرتابمرتفعتوپ
half price نصف قیمت
it is not half bad انجا بداست
it is not half bad هیچ بد نیست
half worcester ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half word نیم کلمه
half yearly شش ماهه
half yearly نیم ساله
he did half swear سخت سوگندیادکردن
he is half your weight وزن او نصف وزن شما است
half-bat آجر نیمه
i had half a mind to go چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
it is half cooked نیم پخته است
for half board برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
for half board برای نیم پانسیون
meet someone half-way <idiom> به توافق رسیدن با کسی
half-slip زیرداخلی
half-side نصفیکطرف
half-glasses عینک یک چشمی
half indexing فهرستسازینیمه
half handle نیمدسته
half barb پیکاننصفه
centre half نیمهمیانی
half-timbered نیمه چوبی
to see with half an eye ازگوشه چشم دیدن
left half نیمهچپ
half board هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
six of one and half-a-dozen of the other <idiom> دوقلو بودن
have half a mind <idiom> احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
half the battle <idiom> قسمت بزرگیاز کار
half-baked <idiom> احمق
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
He is only half a man . مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
half-term تعطیلیبینترم
half-price نیمبها
half-day کارنیمروز
to meet half way درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
half way houses خانههای امادگی
half penny سکه نیم پنی
half section نیم مقطع
half shadow نیم سایه
half sidestep روش صعود با اسکی گام به گام
half sister خواهر ناتنی
half slip ژوپن
half slip زیر پیراهنی
half sole نیم تخت
half sole نیم تخت انداختن
half sole نیم تخت زدن
half section نیم برش
half seas over پاتیل
half pint کوتاه تر از مقدارمتوسط
half pint کوچک
half pint کوچولو
half reaction نیم واکنش
half relief نیم برجسته
half round نیم گرد
half round نیم دایره
half round گج بری نیم گرد
half seas over مست خراب
half sovereign سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half staff نیم افراشته
half step نیم قدم
half tone سایه روشن
half tone سایه روشن زدن
half track هاف تراک
half track خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half tracked نیمه شنی
half truth سخن نیم راست
half truth حقیقت ناقص
half view نیم نما
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com