Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
He's back to his usual self.
او
[مرد ]
دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
Other Matches
usual
معمول
as usual
مطابق معمول
usual
عادی مرسوم
usual
متداول
as usual
<idiom>
طبق معمول
as usual
مانند همیشه
usual
همیشگی
better than usual
بهترازهمیشه یاهروقت
it is usual with him
عادت دارد
it is usual with him
معمول اوست
it is our usual p to
معمول ما این است که
It was the usual scene.
صحنه
[موقعیت]
معمولی بود.
usual conditions
شرایط معمول
usual terms
شرایطمعمولی
In the ( same ) usual place.
در همان جای همیشگه
After the usual courtesies.
پس از تعارفات معمول
What followed was the usual recital of the wife and children he had to support.
سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او
[مرد]
باید از آنها حمایت بکند.
back to back credit
اعتبار اتکایی
back to back housing
خانه ی پشت به پشت
Back and forth.
پس وپیش ( جلو وعقب )
back out
<idiom>
زیر قول زدن
(do something) behind someone's back
<idiom>
بدون اطلاع کسی
come back
بازگشت بازیگر
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
to back up
با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
keep back
نزدیک نشوید
back up
دور زدن
[با اتومبیل]
come back
برگشتن
come back
بازگشتن
come back
<idiom>
برگشتن به جایی که حالاهستی
come back
<idiom>
به فکر شخص برگشتن
come back
<idiom>
دوباره معروف شدن
to back somebody up
یاری کردن به کسی
to back somebody up
از کسی پشتیبانی کردن
from way back
<idiom>
مدت خیلی درازی
keep back
جلونیایید
To back down .
کوتاه آمدن
(a) while back
<idiom>
هفتها یا ماهای گذشته
To be taken a back.
جاخوردن ( یکه خوردن )
keep back
دفع کردن
Welcome back.
رسیدن بخیر
keep back
مانع شدن
with one's back to the w
درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
to back up
یاری یاکمک کردن
to back out of
دبه کردن
to back out of
جرزدن
go back
برگشتن
back of
پشت سر
at the back
در پشت
back down
از ادعایی صرفنظر کردن
the back of beyond
دورترین گوشه جهان
right back
بک راست
look back
سر خوردن
get back at
<idiom>
صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
back out
دوری کردن از موج
back out
نکول کردن
back out
کهنه و فرسوده شدن
back out
دوری کردن از الغاء کردن
behind his back
پشت سراو
get off one's back
<idiom>
به حال خودرها کردن
back
تیر اصلی پشت بند
go back on
<idiom>
به عقب برگشتن
up and back
بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
off one's back
<idiom>
توقف آزار رساندن
out back
مایع روان شده
out back
چسب مایع
on the way back
در برگشتن
on ones back
بستری
look back
سرد شدن
to get back to somebody
کسی را باخبر کردن
come back
دوباره مد شدن
get back
<idiom>
برگشتن
back nine
نیمه دوم پیست 81 قسمت
back of
در پشت
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
back off
عقب زدن
back off
عقب رفتن
back off
عقب بردن
back off
کاستن سرعت در سر پیچ
back off
پشت را تراشیدن
back off
ازاد بریدن قطع کردن
on one's back
<idiom>
پافشاری درخواستن چیزی
back
فهر
back
پشتی کردن پشت انداختن
back
بدهی پس افتاده
back
پشت سر
back
جبران ازعقب
back
پاداش
back
درعقب برگشت
back
به عقب
back
پشتی کنندگان تکیه گاه
back
پشتی
back
عقبی گذشته
back
بعقب رفتن بعقب بردن
back
برپشت چیزی قرارگرفتن
back
سوارشدن
back
تنظیم بادبان پشت کمان
back
مدافع خط میدان
back
بک
back
مدافع
back
پشتیبان
back
فهرنویسی کردن
back
پشت چیزی نوشتن
back
پس
back
پشت
back
عقب
back up
معکوس ریختن
back up
پشت قرار دادن
back up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back up
جاگیری پشت یار
back up
تقویت کردن تقویتی
back up
تکمیل کردن
back up
اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
to back out
[of]
نکول کردن
back up
کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back up
پشتیبانی یا کمک
back up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back-up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back-up
پشتیبانی یا کمک
back-up
کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back-up
معکوس ریختن
back-up
پشت قرار دادن
back-up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back-up
جاگیری پشت یار
back-up
تقویت کردن تقویتی
back-up
تکمیل کردن
back-up
اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back
پشت نویسی کردن
get back
دوباره بدست اوردن
to get back
دوباره بدست اوردن
to get back one's own
انتقام خودراگرفتن
to get one's own back
تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to look back
از پیشرفت خودداری کردن
I'll take back what i said.
حرفم را پس می گیرم
to keep back
دفع کردن پنهان کردن
to go back
برگشتن
to keep back
مانع شدن
to get back
بازیافتن
at the back of
پشت
to come back
برگشتن
to come back
پس امدن
to get back to somebody
به کسی خبر دادن
to look back
سرد شدن
to back
روی چیزی شرط بستن
at the back of
به پشتی
at the back of
در عقب
to keep back
جلوگیری کردن از
back
سطح ازاد
back
نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
back
که یک باتری پشتیبان دارد
to back out
[of]
الغاء کردن
back
کمک کردن
back
جهت مخالف جلو
back
تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
to back out
[of]
دوری کردن
[از]
back
سمت عقب
to keep back
بازداشتن
back
پشت ریختن پشت انداختن
back
پشت را تقویت کردن
right safety back
مهرهمحافظعقبیراست
back pocket
جیبپشتی
back pad
بالشتکپشتی
camera back
قسمتهایپشتیدوربین
back copy
نسخه قدیمی مجله یا روزنامه
back issue
نسخه قدیمی مجله یا روزنامه
reclining back
لمندهپشتیدار
back straight
مستقیمامعکوس
back of the amplifier
آمپیلیفایرعقبی
back line
خطکناری
back passage
مقعد
back wall
دیوارپشتی
seat back
پشتیصندلی
back passage
راستروده
back board
جلدپشتی
back strap
بندعقب
centre back
نیمهعقب
back belt
بندپشتکمر
back beam
میلهپشتی
centre-back
میانیعقب
firebrick back
پشتیبانآجرنسوز
laid-back
بیشتاب
laid-back
آرام
laid-back
خونسرد
back binding
گیرهپشتچوباسکی
to hark back
برگشتن) درگفتگوی ازتوله شکاری که اندکی برمیگرددتاردشکار رادوب
to put back
برگشتن
to set back
بازداشتن
to set back
عقب انداختن
to stab in the back
بد گویی
to stab in the back
سعایت
to stab in the back
ریزه خوانی
to stab in the back
افترا
to stab in the back
تهمت
to stab in the back
بهتان
to stab in the back
افتضاح
to stab in the back
رسوایی
to throw back
به تبار خود برگشتن
to put back
ردکردن
to put back
منکر شدن
to lie on the back
بر پشت خوابیدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com