English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
He's the spitting image of his father. درست مثل پدرش است.
Other Matches
be the spitting image of someone <idiom> درست مثل کسی بودن [درست شبیه کسی به نظر رسیدن]
spitting image <idiom> درست مثل
spitting در رهگیری هوایی یعنی درحال رها کردن بویههای صوتی ضد زیردریایی هستم
you are the p of your father شما کاملا` به پدر خود شبیه هستید
your and my father پدر شما و من
my and his father پدر مشترک من و او
my and his father پدر هر دوی ما
father موجد بوجود اوردن
Your father is right (in the right) حق با پدرت است
at your father's در خانه پدر شما
father پدری کردن
How old is his father . پدرش چه سنی است؟
father والد
father پدر
father off دورتر
father موسس
father file پشتیبان گونه قدیمی فایل
Father's Day روز پدر
Holy Father پدر مقدس
father-in-law پدر زن
father-in-law پدر شوهر
father imago پدر- نماد
father figures پدر- نماد
father figure پدر- نماد
he succeeded his father بجای پدرنشست
like father like son پسر کو ندارد نشان از پدر توبیگانه خوان و مخوانش پسر
father file فایل اصلی
father file پرونده بنیادی پرونده اصلی
father file فایل پدر
father in law پدر شوهر
father in law پدر زن
does your father live ایا پدر شما زنده است
father surrogate جانشین پدر
foster father پدرخوانده
god the father خدای پدر
he succeeded his father جانشین پدرش شد
he takes a his father به پدرش می رود
he takes a his father به پدرش ماننداست
grand father جد
grand father پدر بزرگ
father fixation تثبیت پدری
on the father's side از سمت بدر
Do you want an inheritance from your father?THen a. <proverb> میراث پدر خواهى علم پدر آموز.
Father Christmas بابانوئل
founding father پدر ملت
founding father پیافکن
founding father موسس
founding father بنیانگذار
founding father بنیادگذار
your late father مرحوم پدرتان
I had a letter from my father . از پدرم کاغذ داشتم
putative father پدر غیر قانونی
putative father پدر غیرشرعی کسی که بر حسب شیاع محلی پدر یک طفل نامشروع است
like father, like son <idiom> درست شبیه پدر
foster father شوهردایه
step father ناپدری
the dying father said پدر که درحال مردن بود گفت
labour is often the father of pleasure <proverb> مقام عیش میسر نمی شود بی رنج
great grand father جد اعلی
He's a carbon copy of his father. کپی پدرش است.
Leave world with your father that. . . به پدرتان بسپارید که ...
Did you deliver my letter to your father ? نامه مرا تحویل پدرت دادی ؟
She married a man old eonugh to be her father. با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
putative father of an illegitimate child پدر مفروض فرزندی نامشروع
Many thanks for the sympathy shown to us [on the passing of our father] . خیلی سپاسگذارم برای همدردی شما [بخاطر فوت پدرمان] .
He doesnt smok in front of (in the presence of)his father. جلوی پدرش سیگار نمی کشد
The suspected offender [perpetrator] is a previously respectable father. پدری تا به حال محترم مشکوک به جرم است .
image well چاه مجازی
image شمایل
self image خویشتن شناسی
image نشان دادن تصویر
image تصویر کردن
image خوب شرح دادن
self image تجسم نفس واعمال خود
image [تنظیم قطعات تصویر با برنامه ویرایش تصاویر خاص]
image مجسمه
self image پیش خودمجسم سازی
after image پس دید
image [وسیله عکاسی الکترونیکی که سیگنالی تولید میکند به مجموعهای از نورها.]
image وسیله تنظیم تایپ که میتواند کاغذ Postscript را پردازش کند و خروجی با ruolution بالا تولید کند
image توانایی صفحه نمایش برای تولید تصویر با کیفیت خوب و بدون پرسش
image ناحیهای در حافظه که تصاویر دیجیتالی ذخیره شده اند
image [دو جدول تصویر که وسایل و فرآیندهای ورودی و خروجی را کنترل میکند.]
image تصور سیما
image نقش
image مجسمه شکل
image عکس
image نقش کردن
image منعکس کردن
image [وسیله ورودی که متن ها یا رسم ها یا عکس ها را به حالت دیجیتال و قابل خواندن ماشین تبدیل میکند.]
image [سیستم الکترونیکی یا کامپیوتری پردازش تصویر و بدست آوردن اطلاعات تصویر]
after image [آثار باقیمانده درچشم پس ازدیدن چیزی]
after image یک کپی از داده که تغییر یافته است.
image کپی از طرح یا تصویر اصلی
image کپی دقیق از فضایی از حافظه
image [ناحیه ای از میکروفیلم یا صفحه نمایش که حروف و طرح ها قابل نمایش اند.]
image [فضایی در حافظه که برای ایجاد تصویر پیش از ارسال به صفحه نمایش به کار می رود.]
image فشرده سایز داده یک تصویر
image تغییر دادن یا تنظیم کردن یک تصویر با استفاده از بسته نرم افزاری نقاشی یا برنامه ویرایش تصاویر خاص
image [برای تغییر شدت روشنایی یا میزان جذابیت تصویر]
image [تجزیه اطلاعات یک تصویر به وسیله الکترونیکی با کمک کامپیوتر که مشخصات و خصوصیات شی را در تصویر شامل میشود.]
image تندیس
image عکس هوایی
image تصویر ذهنی
image تصویر الکتریکی
image مجسم کردن
image منظر
image تصور خیالی
image شکل
image پنداره
image تمثال
image تصویر
image پیکر
image شبیه سازی
image صورت
image پندار
image مجسمه
image نگار
image test ازمایش تصویر
intermediate image تصویر میانی
image test تست تصویر
image speard گسترش تصویر
image transformation تبدیل تصویر
image space فضای تصویر
image speard انتشار تصویر
image transmission انتقال تصویر
image source منبع تصویر
image response پاسخ تصویر
image response رفتار فرکانس تصویر
image reversal واژگونی تصویر
image reversal نقض تصویر
image reversal برگشت تصویر
image scale مقیاس تصویر
image shape کادر تصویر
image sharpness ترام تصویر
image sharpness خطوط مورب تحت زاویه معین
image shift جابجایی تصویر
image side جهت تصویر
image sinusoidally تابیدگی تصویری
image resolution تجزیه تصویر
memory image تصویر یاد
image formation تصویر سازی
sharp image تصویر شفاف
sharp image تصویر واضح
verbal image تصویر ذهنی کلامی
virtual image تصویر مجازی
image cintraction انقباض تصویر
printed image شکلعکسچاپی
scanned image تصویر پوشیده
reverse image تصویر وارونه
retinal image تصویر شبکیه ای
mental image تصویر ذهنی
mirror image تصویر آیینه ای
mirror image تصویر قرینه
no drop image [تصویر نشانه که در حین عملیات کشیدن و قرار دادن ایجاد میشود و وقتی که نشانه گر روی شی است و میتواند شی مقصد باشد.]
off screen image تصویری که در ابتدا در حافظه رسم میشود و پس به حافظه صفحه نمایش منتقل میشود تا باعث عمل نمایش سریع شود
primordial image صورت ازلی
public image تصور عمومی
public image تاثیر علامت تجارتی روی ذهن مردم
real image تصویر حقیقی
image retention ضبط تصویر
image reproduction تولید مجدد تصویر
image band باند فرکانس تصویر
image displacement اشتباه تصویر یا خطای تصویربرداری دستگاه
image displacement تغییر یا جابجایی تصویرتلویزیون
image dissector لامپ تقطیع تصویر
image distance عرض تصویر
image distortion شکستگی تصویر
image drift رانش تصویر
image drift تاب خوردن تصویر
image effect اثر تصویر تلویزیون
image element نقطه تصویر
image point نقطه تصویر
image erection راست کردن تصویر
image field حوزه تصویر
image field میدان تصویر
image distortion اعوجاج تصویر
image force قوه تصور
image format اندازه فیلم عکاسی
image detail جزئیات تصویرتلویزیون
image detail جزء تصویر
image degradation کم کردن قدرت تصویربرداری یک دستگاه رادار
image erection درست کردن تصویر
image aerial آنتن تصویر
image brightness روشنایی تصویر
idealized image تصویر ارمانی
image carrier حامل تصویر
image changer مبدل تصویر
image converter مبدل تصویر
image cintraction شکستگی تصویر
image contrast کنتراست تصویر
image contrast درجه خاکستری تصویر
image control کنترل تصویر
holographic image نمایی از شی سه بعدی
holographic image [ذخیره داده به صورت تصویری که بعدا توسط بانکی از خانه های نوری و لیزر خوانده میشود.]
image coordinates مختصات تصویر
bit image [مجموعه ای از بیت ها که درحافظه کامپیوتر به صورت یک ماتریس مستطیلی ذخیره شده اند.]
image deflection انحراف تصویر
image format اندازه شیشه عکاسی
image formation تصویر سازی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com