Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
He came back downcast ( shamefacekly ) .
با گردن کج بر گشت
Other Matches
downcast
ویرانی
downcast
غمگینی سربزیری
downcast
دل افسردگی
back to back housing
خانه ی پشت به پشت
back to back credit
اعتبار اتکایی
back nine
نیمه دوم پیست 81 قسمت
to get back to somebody
به کسی خبر دادن
To back down .
کوتاه آمدن
back out
کهنه و فرسوده شدن
back of
در پشت
back of
پشت سر
to get back to somebody
کسی را باخبر کردن
back off
ازاد بریدن قطع کردن
back off
پشت را تراشیدن
back off
کاستن سرعت در سر پیچ
back off
عقب بردن
back off
عقب رفتن
back off
عقب زدن
back out
نکول کردن
to keep back
دفع کردن پنهان کردن
the back of beyond
دورترین گوشه جهان
to back out of
جرزدن
to back out of
دبه کردن
to back up
یاری یاکمک کردن
back out
دوری کردن از موج
to look back
از پیشرفت خودداری کردن
to look back
سرد شدن
back down
از ادعایی صرفنظر کردن
with one's back to the w
درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
up and back
بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
to back somebody up
از کسی پشتیبانی کردن
to back somebody up
یاری کردن به کسی
right back
بک راست
behind his back
پشت سراو
back out
دوری کردن از الغاء کردن
I'll take back what i said.
حرفم را پس می گیرم
come back
<idiom>
دوباره معروف شدن
go back
برگشتن
to come back
پس امدن
from way back
<idiom>
مدت خیلی درازی
get back
<idiom>
برگشتن
get back at
<idiom>
صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
get off one's back
<idiom>
به حال خودرها کردن
come back
<idiom>
به فکر شخص برگشتن
come back
<idiom>
برگشتن به جایی که حالاهستی
(do something) behind someone's back
<idiom>
بدون اطلاع کسی
Back and forth.
پس وپیش ( جلو وعقب )
To be taken a back.
جاخوردن ( یکه خوردن )
Welcome back.
رسیدن بخیر
get back
دوباره بدست اوردن
come back
بازگشت بازیگر
come back
برگشتن
come back
بازگشتن
back out
<idiom>
زیر قول زدن
go back on
<idiom>
به عقب برگشتن
off one's back
<idiom>
توقف آزار رساندن
back up
دور زدن
[با اتومبیل]
come back
دوباره مد شدن
look back
سرد شدن
look back
سر خوردن
on ones back
بستری
on the way back
در برگشتن
out back
چسب مایع
out back
مایع روان شده
keep back
نزدیک نشوید
keep back
جلونیایید
keep back
مانع شدن
on one's back
<idiom>
پافشاری درخواستن چیزی
to go back
برگشتن
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
(a) while back
<idiom>
هفتها یا ماهای گذشته
at the back
در پشت
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
to back up
با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
keep back
دفع کردن
back
تیر اصلی پشت بند
to keep back
مانع شدن
back
فهرنویسی کردن
back
پشت چیزی نوشتن
back
سوارشدن
back
برپشت چیزی قرارگرفتن
back
بعقب رفتن بعقب بردن
back
پشتی کردن پشت انداختن
back
بدهی پس افتاده
back
پشت سر
back
جبران ازعقب
back
پاداش
back
درعقب برگشت
back
به عقب
back
پشتیبان
back
سطح ازاد
back
سمت عقب
back
پشت ریختن پشت انداختن
back
پشت را تقویت کردن
back
فهر
back
پشت نویسی کردن
back
تنظیم بادبان پشت کمان
back
مدافع خط میدان
back
بک
back
مدافع
back
پشتی کنندگان تکیه گاه
back
پشتی
back
عقبی گذشته
back up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back up
پشتیبانی یا کمک
back up
کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back up
معکوس ریختن
back up
پشت قرار دادن
back up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back up
جاگیری پشت یار
back up
تقویت کردن تقویتی
back up
تکمیل کردن
back up
اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
to back out
[of]
نکول کردن
back-up
اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back-up
تکمیل کردن
back
پس
back
پشت
back
عقب
back-up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back-up
پشتیبانی یا کمک
back-up
کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back-up
معکوس ریختن
back-up
پشت قرار دادن
back-up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back-up
جاگیری پشت یار
back-up
تقویت کردن تقویتی
to get back
دوباره بدست اوردن
to get one's own back
تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to get back one's own
انتقام خودراگرفتن
to get back
بازیافتن
at the back of
به پشتی
at the back of
پشت
at the back of
در عقب
to keep back
جلوگیری کردن از
to keep back
بازداشتن
to back
روی چیزی شرط بستن
to come back
برگشتن
back
تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
back
نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
to back out
[of]
الغاء کردن
back
که یک باتری پشتیبان دارد
back
جهت مخالف جلو
to back out
[of]
دوری کردن
[از]
back
کمک کردن
to put any one's back up
اوقات گسیرا تلخ کردن
to turn one back on
پشت کردن به
back straight
مستقیمامعکوس
to push back
عقب زدن
to push back
پس زدن
back pocket
جیبپشتی
to put any one's back up
کسیراخشمگین کردن
back binding
گیرهپشتچوباسکی
back board
جلدپشتی
to put back
ردکردن
to put back
منکر شدن
back crossbar
خطعرضیعقبی
back line
خطکناری
to put back
پس انداختن
back pad
بالشتکپشتی
to put back
عقب بردن
to hark back
برگشتن) درگفتگوی ازتوله شکاری که اندکی برمیگرددتاردشکار رادوب
back belt
بندپشتکمر
to p aperson on the back
اهسته دست به پشت کسی زدن
centre-back
میانیعقب
firebrick back
پشتیبانآجرنسوز
reclining back
لمندهپشتیدار
right safety back
مهرهمحافظعقبیراست
seat back
پشتیصندلی
back copy
نسخه قدیمی مجله یا روزنامه
back passage
راستروده
back issue
نسخه قدیمی مجله یا روزنامه
back passage
مقعد
back-comb
شانه کردن مو به سمت فرق سر
to press back
با فشار عقب بردن
to pay back
برگرداندن افزودن
back strap
بندعقب
back wall
دیوارپشتی
camera back
قسمتهایپشتیدوربین
to lie on the back
طاق بازخوابیدن
back of the amplifier
آمپیلیفایرعقبی
centre back
نیمهعقب
to lie on the back
بر پشت خوابیدن
to put back
برگشتن
back beam
میلهپشتی
back-pedal
انکار کردن
to put back
کند کردن
back-pedal
افهار ندامت کردن
back-pedalled
به عقب پا زدن
to hang back
بیمیلی نشان دادن
to throw back
رجوع باصل کردن
back-pedalled
به سرعت پسرفتن
back-pedalled
حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalled
انکار کردن
back-pedalled
افهار ندامت کردن
back-pedal
حرف خودرا پس گرفتن
back-pedal
به سرعت پسرفتن
with one's back to the walking
درتنگنا عاجز شده تک مانده درجنگ
to go back ward
پس رفتن
back-breaking
شاق
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com