Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 148 (8 milliseconds)
English
Persian
He did it for the sake of his family .
محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
Other Matches
For Gods sake!For heavens sake.
بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
but for your sake
محض خاطرش
For your sake .
محض خاطر شما
i did it only for your sake
برای خاطر شما این کار راکردم و بس
for a sake
برای حفظ فاهر
i did it only for your sake
تنها به خاطرشما این کار را کردم
for his sake
برای خاطر او
for his sake
به خاطر او
sake
جهت برای
sake
منظور
sake
بمنظور
sake
دلیل
sake
خاطر
for brevity's sake
برای اختصار
for the sake of money
بواسطه پول
for good's sake
بخاطر خدا
to be glad for somebody's sake
در شادی کسی سهیم شدن
For goodness sake ,how do I know?
بابا من چه می دانم ؟
for brevity's sake
از لحاظ اختصار
for brevity's sake
از بهر کوتاه کردن مطلب
for god's sake
برای خاطر خدا
for the sake of money
پول
for the sake of money
برای
for god's sake
از برای خدا
for mercy sake
برای خاطر خدا
for pity's sake
خدا را مرحمه
for pity's sake
برای خاطر خدا
for god's sake
از بهر خدا
for god's sake
تو را به خدا !
for the sake of precaution
برای احتیاط
To keep up appearances. For forms sake.
برای حفظ ظاهر( آبرو)
He helped me for my fathers sake.
بخاطر پدرم به من کمک کنید
For petes sake , come early .
با لا غیرتا" زود بیا
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake .
محض خاطر خدا
in a family way
ازادانه
in a family way
بی رودربایستی
family
خانوار
family
محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
family
عیال
family
محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
family
اهل
in the family way
ابستن
family
زوجه
family
خانواده
in a family way
<idiom>
حامله بودن
family
تیره
family name
نام خانوادگی
family name
نام فامیلی
family name
اسم خانوادگی
family
فامیلی
family
خاندان
of a noble family
اصیل
family of curves
دسته منحنی ها
[ریاضی]
member of a family
عضو خانواده
family tent
چادرخانوادگی
occupational family
گروه شغلی
one-parent family
خانوادهایکهدرآنفرزندبافقط یکیازوالدینشزندگیکند
matronymic family
خانواده مادرنامی
family expenditure
هزینه خانوار
of a noble family
نجیب
patronymic family
خانواده پدرنامی
family men
زن و بچهدار
family men
مرد خانوادهدار
family of curves
دسته توابع
[ریاضی]
family men
دارای نانخور
family men
مرد خانواده - دوست
family men
زن و بچه دوست
brass family
خانوادهسازهایبادی
violin family
انواعویلونها
woodwind family
خانوادهسازهایبادی
There seems to be a jinx on that family.
به نظر می رسد که این خانواده جادو شده است.
family men
مرد عیالوار
family man
زن و بچه دوست
family man
مرد خانواده - دوست
schizogenic family
خانواده اسکیزوفرنی زا
support a family
متکفل مخارج خانوادهای بودن
to maintain one's family
خانواده خود را
to maintain one's family
نگهداری کردن
to provide for one's family
خوارباربرای خانواده خودتهیه کردن
family man
مرد عیالوار
family man
زن و بچهدار
family man
مرد خانوادهدار
family man
عیالمند
family man
دارای نانخور
family men
عیالمند
family tree
شجره
family planning
تنظیم خانواده
chip family
چند تراشه مربوط به هم
circuit family
خانواده مداری
computer family
خانواده کامپیوتر
conjugal family
خانواده زن و شوهری
consanguine family
خانواده هم خون
extended family
خانواده گسترده
family allowance
مدد معاش
family planning
برنامه ریزی خانواده
family tree
نسب نامه
family tree
شجره نامه
family trees
شجره
family trees
نسب نامه
family trees
شجره نامه
nuclear family
خانواده هستهای
family names
اسم خانوادگی
family names
نام فامیلی
family doctors
پزشک خانواده
family names
نام خانوادگی
family allowance
معاش اولاد حق اولاد
family allowances
مقرری خانوادگی
family allowances
کمک دولت به خانوارها
family law
حقوق خانواده
family neurosis
روان رنجوری خانوادگی
family of the prophet
اهل بیت پیامبر
family of computers
خانواده کامپیوترها
handicapped with a family
پابست عیال
gas family
خانواده گاز
family doctor
پزشک خانواده
family size
تعداد افراد خانواده
family structure
ساخت خانواده
family therapy
خانواده درمانی
family industry
صنعت خانوادگی
handicapped with a family
گرفتارخانواده
family asset
دارائی خانوادگی
family background
پیشینه خانوادگی
family budget
بودجه خانواده
family farm
مزرعه خانوادگی
family budget
بودجه خانوار
font family
خانواده فونت
family check
کیش همگانی
family expenditure
هزینه خانواده
he is a shame to his family
ننگ یامایه رسوایی خانواده خود میباشد
happy family
دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
motorola 000 family
خانواده موتورولا
to return to the fold
[family]
به خانواده خود برگشتن
run in the family/blood
<idiom>
دریک سطح بودن
Family prayer rug
فرش محرابی صف گونه
[اینگونه بافت ها دارای چندین محراب قرینه بوده و بیشتر بصورت گلیم بافته می شود.]
habit family hierarchy
سلسله مراتب عادتهای هم خانواده
extended family system
نظام فامیلی گسترده
Generosity runs in the family.
سخاوت دراین خانواده ارثی است
descendanbts of the family or tribe
بنی
He cant be tied down to family life.
پای بند زندگی خانوادگی نیست
He left his family in Europe .
خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
A curse has been laid on the family .
خانواده لعنت شده یی است
I am the bread winner of the family .
نان آور خانه ( خانواده ) هستم
wear the pants in a family
<idiom>
رئیس خانواده بودن
family planning programs
برنامههای تنظیم خانواده
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed.
شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
A single bereavement is enough to affect a whole family.
<proverb>
یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
Our grandmother wears the trousers ( breeches , pants ) in our family .
مادر بزرگمان مرد خانواده است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com