English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
He got the money from me by a trick. با حقه وکلک پول را از من گرفت
Other Matches
Money for jam . Money for old rope . پول یا مفتی
Protection money. Racket money. باج سبیل
trick حیله زدن
trick شوخی کردن
trick سکانی نگهبان
trick خطوط
trick نگهبانی
trick فوت وفن
trick رمز
trick حقه بازی کردن
trick لم
trick حقه
trick شعبده بازی
trick خدعه
trick نیرنگ
trick درجه بندی عدسی دوربین
trick نوبت نگهبانی
trick مدت زمان پست نگهبانی
The whole trick is to ... کل ترفندش در این هست که ...
do the trick <idiom> خیلی خوب کارکردن
trick حیله
trick نوبت
turn the trick <idiom> درکاری که میخواست موفق شدن
play a trick on حیله زدن به
hat trick شاهکار
trick question سوالیکهجوابآننادرستاست
There must be a catch(trick)in it. باید حقه ای درکار باشد
trick of the trade <idiom> باهوش وذکاوت
to play a trick on any one بکسی حیله
monkey trick حیله
trick someone into doing somethings با حیله کسی را وادار به کاری کردن
trick wheel اطاق اسکان
confidence trick کلاهبرداری از راه جلب اعتماد
trick wheel چرخ سکان
trick track بازی تخته نردقدیمی
trick ski اسکی کوتاه برای انجام حرکات نمایشی اسکی روی اب
trick or treat قاشق زنی وکاسه زنی دم درب خانههای مردم
to play a trick on any one زدن باکسی شوخی کردن
monkey trick شیطنت
to serve one a trick بکسی حیله زدن
conjuring trick شعبدهبازی
hat trick شیرینکاری
hat trick کار فوقالعاده
serve one a trick بکسی حیله زدن
to make a trick با کارت شعبده بازی کردن [ورق بازی]
money begets money <idiom> پول پول می آورد
His trick didnt work. حقه اش نگرفت
By an inconceivable trick( trickery) . با حقه ایکه عقل جن هم به آن نمی رسد
I played every trick in the book . هر کلکی را که فکر کنی سوار کردم ( زدم )
he played a pretty trick خوب حقهای زد
he played a pretty trick خوب حیلهای زد
play a legal trick کلاه شرعی سر چیزی گذاشتن
HE has plenty of excuses who is in search of trick. <proverb> ییله جو را بهانه بسیار است .
You pulled a fast one. That was a neat trick you played. خوب حقه زدی ( سوار کردی )
There is some hocus – pocus . I smell a rat . Ther is a trick in it . کلکی درکار باید باشد ( هست )
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
take in (money) <idiom> رسیدن
near with one's money خسیس
his money is more than can ازانست که بتوان شمرد
value of money ارزش پول
his money is more than can پولیش بیش
even money مبلغ مساوی در شرط بندی
f. money پول فراوان
he is f. of money پول فراوان دارد
we are want of money ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
He is in the money. پول پارومی کند ( خیلی ثروتمند است )
value for money قدرت خرید پول
value for money ارزش پول
i have no money about me با خود هیچ پولی ندارم
money جایزه نقدی
be in the money <idiom> در پول غلت خوردن
money on d. وجه امانعی
money on d. پول سپرده
near money شبه پول
be in the money <idiom> پول پارو کردن
money اسکناس
money پول
money مسکوک ثروت
money سکه
money worth پول بها
smart money پاداش زیان
mortgage money پول رهنی
mortgage money پول قرضی
short of money کم پول
scant of money بی پول
quasi money شبه پول
money pot دخل
neutrality of money خنثی بودن پول
scant of money کم پول
money worth بهای پول
money worth برابر پول
tight money سیاست پولی انقباضی
tight money کنترل پولی
table money فوق العادهای که بابت هزینه مهمان داری به افسران ارشد داده میشود
supply of money عرضه پول
money spinner کارتنه کوچک که انرا نشانه خوشبختی و وسیله پیدا شدن پول میدانند
sound money پول سالم
sound money پول قوی
soft money پول ضعیف
smart money مطلع
smart money غرامت پولی که دولت بسربازان وملوانان زخمی ومصدوم میدهد
smart money خسارت
money stock حجم پول در گردش
money supply عرضه پول
neutrality of money بدون تاثیربودن پول
money wage مزد پولی
money stock عرضه پول
money pot غلک
salvage money جایزه نجات کشتی یا محموله
onother's money پول دیگری
purchase money در CL ثمن
onother's money پول شخصی دیگر
promotion money دستمزدی که به موسسین شرکت برای خدماتشان پرداخت میشود
passage money کرایه
passage money کرایه مسافر
prize money پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
possession money حق النسبی
passage money خوراک
possession money حق الاجرا
passage money غذا
passage money راه
passage money تاکردن
passage money معاش کردن
penury of money کمیابی پول
purchase money قیمت جنس
quantity of money مقدار پول
possession money حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود
role of money نقش پول
retention money پول گرویی
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
requistion for money پول
requistion for money درخواست
money worth چیزی که بپول بیزرد
ready money پول فراهم شده
ready money پول موجود
ready money پول نقد
raise money جمع اوری کردن پول
oceans of money یک دنیا پول
odd money یک اسکناس 01 ریالی
raise money فراهم کردن پول
penury of money قحط پول
time money وام مدت دار
money well spent <idiom> پولی که هدر نرفته
have money to burn <idiom> بی پروا خرج کردن
have money to burn <idiom> پول از پارو بالا رفتن
time is money <idiom> وقت طلاست
save money به دقت خرج کردن
save money پس انداز کردن
money sink <idiom> گودال پول [کیسه پول سوراخدار]
My money request to him طلب من از او [مرد]
I am running out of money . پول من تمام شد. [من دیگر پول ندارم.]
Changing money تبدیل پول و ارز
Time is money. <proverb> وقت طلاست .
He is a money -bags. <proverb> مالامال از پول است .
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
put one's money on something <idiom> بر سر چیزی شرط بستن
money for jam <idiom> پول باد آورده
to be rolling in money <idiom> تو پول غلت زدن [اصطلاح]
I'm not made of money! <idiom> من که پولدار نیستم! [اصطلاح روزمره]
Money peters out. پول کم کم تمام می شود.
You will need to spend some money on it. تو باید برایش پول خرج بکنی.
borrowed money پول قرض گرفته شده
to scrape up [money] چیزی را به مرور زمان کم کم جمع کردن [پول]
money can't buy everything <idiom> پول خوشبختی نمی آورد
pin money <idiom> پول خرده خرجی
do not coin money <idiom> پول چاپ نکردن [پول چاپ نمی کنم]
money for jam <idiom> پول بی دردسر
rake in the money <idiom> ایجاد تعجب
for love or money <idiom> به هر شکلی
Money is no object at all . پول اصلا" مطرح نیست
appearance money پولی که به افراد مشهور برای حضور در محافل پرداخت میشود
wildcat money پول بدون پشتوانه
volume of money حجم پول
velocity of money سرعت پول
veil of money نظریهای که براساس ان پول فقط بعنوان پوشش برای کالاها و خدمات بحساب می اید
veil of money حجاب پول
trust money پول امانی
token money پول فرعی
to take eggs for money کردن
to take eggs for money را با دربرابر
to take eggs for money خر مهره
to stink of money خر پول بودن
to stake money on something سرچیزی شرط بندی کردن پول روی چیزی گروگذاشتن
to have a run for one's money از هزینه یا کوشش خود بهرهای بردن
to guzzle away one's money پول خودرادرمیگساری ازدست دادن
to game away one's money درقمارپول ازدست دادن
danger money مزدوحقالزحمهانجام کاریخطرناک
gate money پولبلیطورودیه
Could you lend me some money ? می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
My only problem is money . تنها گرفتاریم پول است ( محتاج آن هستم )
To put some money aside . پولی را کنا رگذاشتن ( ذخیره ساختن )
To be wallowing in money . غرق درپول بودن
To count the money . پول شمردن
Count the money to see if it is right. پو ؟ را بشما ؟ ببین درست است
Take your money out of your pocket. پولت را از جیب دربیاور
He owes me some money. از او پول می خواهم (طلب دارم )
pocket money . پول تو جیبی ( مقرری روزانه ؟ هفتگه یا غیره )
He is saving his money. پولهایش راجمع می کند
To touch someone for money. کسی راتیغ زدن ( ازاو پول گرفتن )
I am pinched for money. دست وبالم تنگ است (تحت فشار مالی )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com