Dictiornary-Farsi | He has a poor service record in this company. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (2 milliseconds)

English	Persian
He has a poor service record in this company.	دراین شرکت بی سابقه خوبی ندارد


Other Matches

service company	گروهان خدمات
record of service	سابقه خدمت
terminal service company	گروهان خدمات بارانداز یاسکوی نظامی
poor	ناچیز
poor	بی پول مستمند
poor	بینوا
poor	مسکین
the poor	تهیدستان
poor	فقیر
poor d.	بدبخت
poor	تهیدست
poor d.	بیچاره
poor	معدود
poor	بد
poor	مفلس
the poor	بی نوایان
poor	بی قوت
poor f.	بیچاره
poor	لاغر
to become poor	بینوا شدن
poor	ضعیف
the poor	فقرا
poor	دون
poor	پست نامرغوب
rich and poor	دولتمندوفقیر
poor fellow	ای بیچاره
poor farm	مزرعه اردوی کار
poor relation	مربوطبهچیزینامرغوب
poor countries	عقب مانده
poor box	صندوق اعانه
poor countries	کشورهای فقیر
poor fellow	بیچاره
dirt-poor <adj.>	بیش از اندازه تنگدست
poor spirited	بزدل
poor house	مسکین خانه
poor house	نوانخانه
casual poor	کسیکه گاه گاهی نیازمند اعانه میشود
poor house	گدا خانه
poor gas	گاز کم مایه
visibility was poor	چیزها درست دیده نمیشد
overseer of the poor	ماموری که رسیدگی به بی نوایان و برخی کارهای دیگریک ناحیه میکند
poor rate	مالیات برای نگاهداری بی نوایان
Do you still remember how poor we were?	آیا هنوز یادت میاد، که چقدر فقیر بودیم.
poor rate	زکات
poor rate	زکوه
poor spirited	جبون
poor spirited	ترسو
poor spirited	دارای روحیه ضعیف
in my poor opinion	بعقل ناقص من
poor soul	بنده خدا
poor thing !	بیچاره
in my poor opinion	بعقیده ناقص من
poor pay	ادم بدحساب
poor pay	ادم بدبده
of poor quality	نامرغوب
of poor quality	بد
poor law	قانون نگهداری از تهیدستان
poor child	بیچاره بچه
poor lime	اهک کم مایه
poor lime	اهک بی برکت اهک کم ریع
poor lime	اهک ضعیف
poor house	دارالمساکین
land poor	زمین دار بی پول
That's a poor comparison.	این مقایسه ای نا مناسب است.
poor lime	اهک رقیق
land poor	دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
rich and poor	توانگرودرویش
He is in a bad way (poor circumstances).	وضع وحالش چندان تعریفی ندارد
to play a poor game	ناشی بودن مهارت نداشتن
pale [poor] imitation	بدل قلابی
to play a poor game	بدبازی کردن
poor men's lawyers	وکلای تسخیری
to be [as] poor as a church mouse <idiom>	بیش از اندازه تنگدست بودن
Poor fellow , he has good name behind .	بیچاره توی این کار مانده
He has poor (bad)eyesight.	چشمش خوب نمی بیند
She is no stranger to poverty . She knows what it is to be poor .	مزه فقروبدبختی را چشیده است
as poor as a church mouse	مثل گدای شب جمعه [فقیر]
The poor fellow ( guy ) is restless.	بیچاره قرار نمی گیرد ( ندارد )
The poor fellow is suffering from hallucination .	بیچاره طرف خیالاتی شده
to be too poor to afford a telephone line	بیش از اندازه تهیدست بودند که بتوانند یک خط تلفن تهیه بکنند.
I have poor ( short ) memory nowadays .	این روزها پول نقد کم است
poor prospects for the steel industry	دورنمای ضعیف برای صنعت پولاد
Poor eyesight is a handicap to a scientists progress .	ضعف بینایی مانع پیشرفت یک دانشمند است
in company	دسته جمعی
to keep company	باهم امیزش کردن
in company with	باتفاق
in company with	همراه
associated company	شرکت وابسته
associated company	شرکتی که 05درصد سرمایه ان متعلق به دیگری است
in company	باجمع
in company	درجمعیت
to keep company with	همراه بودن با
to w up a company	امورشرکتی را رسیدگی وانرامنحل کردن
company	جمعیت
company	انجمن
company	تجارتخانه
company	گروهان
company	شریک
to keep company	باهم بودن
company	کمپانی
company	همراه
company	مصاحبت کردن با
company	گروهان همراه کسی رفتن
Come along and keep me company.	بامن بیا تا تنها نباشم
Two is company , three is none . <proverb>	دو نفر تعاون ,سه نفر تفرقه .
company	شرکت
company	گروه
company	دسته هیئت بازیگران
affiliated company	شرکت وابسته
growth company	شرکت در حال گسترش
finance company	شرکت تامین مالی
He is a new face in the company .	چهره تازه ای درشرکت است
finance company	شرکت اعتبارات تجاری موسسهای که به افراد وشرکتها وام میدهد
acting company	شرکت عامل
to keep a person company	پیش کسی بودن وبا او وقت گذراندن
fire company	شرکت اتش نشانی
to break company	جدایی کردن
article of a company	اساسنامه شرکت
we underwrite the company	ما تعهد میکنیم که کلیه موجودی شرکت رادرصورتیکه مردم نخرندخریداری کنیم
company union	اتحادیه شرکت
company team	تیم مرکب
company team	تیم گروهانی
company secretary	مسئول مالی و حقوقی شرکت
company seal	مهر شرکت
commercial company	شرکت تجاری
company commander	فرمانده گروهان
company funds	اعتبارات گروهانی
company grade	در رده گروهان
company grade	پرسنلی که در رده گروهان کار می کنند
company law	قوانین شرکت
company law	قوانین مربوط به شرکتها
company network	شبکه همکار
constituent company	شرکت وابسته به شرکت یاشرکتهای دیگر
controlled company	شرکتی که تحت کنترل شرکتی باشد
controlling company	موسسهای که یک یا چندموسسه دیگر را تحت کنترل یاتملک داشته باشد paterncompany
to overcapitalize a company	سرمایه شرکتی را بیش ازاندازه واقعی ان براورد کردن
to request the company of:	حضور کسی را خواستن
electric company	شرکت برق
trading company	شرکت تجارتی
doctor to the company	پزشک شرکت
trust company	شرکت امین یا امانت دار بانکی که امانات وسپرده هارا نیز نگهمیدارد
branch of a company	شعبه شرکت
winding up of a company	انحلال شرکت
dissolution of a company	انحلال شرکت
unlimited company	شرکت با مسئولیت نامحدود
mutual company	شرکت تعاونی
cooperative company	شرکت تعاونی
controlling company	holdingcompany
carrier company	تیم یا گروه چهار نفرهای که برای ماموریت خارج ازکشور انتخاب می شوند
company network	شبکه شرکت
proprietary company	شرکت خصوصی
a stand-alone company	یک شرکت مستقل
to have a holding in a company	در شرکتی دارائی سهام داشتن
to join company with somebody	به کسی ملحق شدن [همراه کسی شدن]
to part company with any one	رفاقت را با کسی بهم زدن
parent company	شرکت مادر شرکت مرکزی
parent company	شرکت اصلی
parent company	شرکت مادر
company secretary	منشی شرکت
proprietary company	شرکتی که سهام ی ن دردسترس عموم گذارده نشده است
private company	شرکت خصوصی
to shake up [a company] <idiom>	سازمان [شرکتی را ] اساسا تغییر دادن
offshore company	شرکت صندوق پستی در خارج از کشور [ برای سود در مالیات]
Company town	شهرک کارگران
aircraft company	شرکت ساخت هواپیما [اقتصاد]
directorate [of a company]	هیئت نظاره [اقتصاد] [اصطلاح رسمی]
directorate [of a company]	هیئت مدیره [اقتصاد] [اصطلاح رسمی]
liquidation of company	تصفیه امور شرکتها
separate company	گروهان مستقل
public company	شرکت سهامی عام
holding company	شرکت در سرمایه گذاری درسهام
holding company	شرکتی که سایر شرکتها را تحت کنترل دارد
holding company	کمپانی مسلط
holding company	شرکت سرمایه گذاری درسهام
holding company	شرکت صاحب سهم
That evening we had company .	آن روز بعد از ظهر مهمان داشتیم
holding company	شرکت مالک
holding company	شرکت مرکزی
holding company	شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند
headquarters company	گروهان قرارگاه
headquarters company	گروهان ارکان
What's your insurance company?	شرکت بیمه شما کدام است؟
limited company	شرکت با مسئولیت محدود شرکت سهامی
supply company	شرکت تامین کننده
invalidation of company	بطلان شرکت
ship's company	پرسنل ناو
ship's company	خدمه ناو
shipping company	شرکت حمل و نقل
insurance company	شرکت بیمه
shipping company	شرکت کشتی رانی
shipping company	شرکت کشتیرانی
software company	شرکت نرم افزاری
incorporated company	شرکت ثبت شده
stock company	شرکت سهامی
subsidiary company	شرکت فرعی
He has no influence in this company .	دراین شرکت کاره ای نیست
record	رکورد
on record	ثبت شده
record	سابقه
record	صفحه گرامافون