Dictiornary-Farsi | He hasnt got a single straight intestine. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
He hasnt got a single straight intestine. <proverb>	یک روده راست در شکمش نیست .


Other Matches

Hasnt she come then ?	مگر نیامده ؟
intestine	درونی
intestine	روده امعاء
Presumably she hasnt arrived yet .	از قرار معلوم هنوز واردنشده است
He hasnt a mind of his own.	ازخودش رأیی ندارد (بی اراده)
small intestine	روده باریک
large intestine	قولون روده فراخ
large intestine	معاء غلاظ
small intestine	معاء دقاق
large intestine	روده بزرگ
small intestine	روده کوچک
The letter hasnt arrived yet.	نامه هنوز نرسیده است
The car hasnt got enough pull for the uphI'll.	اتوموبیل سر با لائی را نمی کشد
He is not man enough to do it . He is not the man for it . He hasnt got the guts to do it .	مردش نیست
straight out	بی پرده
straight right	راست مستقیم در بوکس
straight out	رک مستقیما
out of the straight	ناراست
straight out	راست حسینی
straight off	مستقیما درجلو موج روبه ساحل
straight off	یکراست
straight off	بلادرنگ
straight off	بفوریت
to get straight A's	همه درسها را [همیشه] ۲۰ گرفتن
go straight <idiom>	آدم درستکاری شدن
Now get this straight.	گوشهایت را خوب با ؟ کن ببین چه می گویم
To become straight.	راست شدن
straight <adj.>	تروتمیز
straight <adj.>	مرتب
straight <adj.>	منظم
out of the straight	کج
out of straight	منحنی
out of straight	غیرمستقیم
straight out <idiom>	آشکارا
straight out	یکراست
straight	عمودی
straight away	بی درنگ
straight	افقی بطورسرراست
straight	مستقیما
straight	قسمت مستقیم
straight	راسته
straight	راحت مرتب
straight	بی پرده
straight	مستقیم
straight	راست
straight	رک صریح
straight	درست
straight f.	پنج برگ ردیف ویکرنگ
straight away	روبروی سبد
straight away	بی تامل
straight rails	ریلمستقیم
straight skirt	دامنراسته
shoot straight <idiom>	منصفانه رفتار کردن
Keep (go) straight on (ahead).	راست برو جلو
The picture is not straight .	عکس کج است ( راست قرار نگرفته )
straight dagger	کارد
straight wing	بالمستقیم
straight sets	فردیکهتمامیستهاراببرد
straight-faced	خونسرد درونریز
straight halving	کام و زبانه کردن
straight line	یکراست
He came straight home.	صاف آمد خانه
Is my hat on straight?	کلاهم راصاف روی سر گذاشتم ؟
straight angle	زاویه 081 درجه
straight arm	حریف را با مشت جلو امده ازخود دور کردن
straight line	صاف
straight edge	لبه مستقیم
straight edge	قد
straight edge	کشو
straight edge	شمشه
straight face	چهره رسمی و بی نشاط قیافه بی تفاوت
straight line	پرتو
straight left	چپ مستقیم در بوکس
straight line	مستقیم
straight line	خط مستقیم
straight line	دارای خط مستقیم
straight stairs	پلکان راست
straight ticket	اخذ رای دستجمعی برای نمایندگان یک حزب
straight edge	خط کش
straight ball	پرتابی در بولینگ که گوی باچرخش مستقیما حرکت میکند
straight position	فرم مستقیم
straight ladder	نردبانراست
straight jaw	گیرهمستقیم
straight flush	کارتهایدلاعدادپشتهم
straight eye	قزنصاف
straight blade	تیغهمستقیم
straight bet	شرطمستقیم
straight bar	میل گرد مستقیم
home straight	خطمستقیموسطبازی
straight bow	کمان راست
back straight	مستقیمامعکوس
straight blow	ضربه مستقیم در بوکس
straight line	بخط مستقیم
straight from the shoulder <idiom>	راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
to come straight to the point <idiom>	مستقیما [رک ] به نکته اصلی آمدن
keep a straight face	از خنده خودداری کردن
put straight	مرتب کردن
straight "A " student	دانش آموزی [دانش جویی] که همیشه همه درسها را ۲۰ می گیرد
straight line	خط [هندسه] [ریاضی]
Go straight ahead.	مستقیم بروید.
straight barrel vault	طاق ضربی
To give it straight from the shoulder.	مطلبی راصاف وپوست کنده گفتن
straight barrel vault	طاق اهنگ طاق گهوارهای
straight line code	کد مستقیم
straight line coding	برنامه نوشته شده برای جلوگیری از استفاده حلقه و انشعاب برای اجرای سریع تر
to give one the straight tip	محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
straight run pitch	تفاله اولین تقطیر
straight pool billiard	بازی مداوم 1/41 بیلیاردکیسهای
straight line code	کد خط مستقیم
To put things straight(right).	کارها را درست کردن
straight chain structure	ساختار راست زنجیر
straight from the horse's mouth <idiom>	درست از خود شخص نقل قول کردن
straight-up ribbed top	سرکشبافتی
The smoke rose straight up.	دود راست رفت بالا
To sit (walk) straight.	راست نشستن ( راه رفتن )
To give it to someone straight from the shoulder . To tell someonestraight	صاف وپوست کنده مطلبی را به کسی گفتن
bevelled steel straight edge	فولاد کج بر
straight line method of depreciation	استهلاک به روش خط مستقیم
graduated steel straight edge	شینه سنجش
to set or put things straight	چیزهایاکارهارادرست ومرتب کردن
You cannot make a crab walk straight . <proverb>	نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
Straight hair (road,line).	موی ( جاده و خط ) صاف
single	تنها یک نفری
single	استفاده از اعدادی که در یک کلمه ذخیره میشوند
single	فرد
single	تک
single	عزب
single	منفرد
every single day <adv.>	هر روز
single	واحد
single value	ارزش منحصر بفرد
single up	یک لا کردن طنابها
every single day <adv.>	همه روز
single	انفرادی
single	مسابقه یکنفره
single	ضربهای بایک امتیاز با تعویض محل دوتوپزن
single	قایق یک نفره
single	جدا کردن برگزیدن
single	مجرد
single	ازدواج نکرده
single	ریبون چاپگر که فقط یک بار قابل استفاده است
single	انتخاب کردن
single	فقط یک
every single day <adv.>	بطور روزانه
every single day <adv.>	روزبروز
every single day <adv.>	روزانه
every single day <adv.>	روز به روز
single	یک نفره
single a	زنای مردزن داریازن شوهر یازن شوهرداربامردبیزن
is he still single?	ایا هنوزعزب یا مجرد است
is he still single?	ایا هنوز تک است
single zero	صفرمنفرد
single	تنها
single last	دوخت لب به لب
every single day <adv.>	بطور یومیه
single valued	تک ارز
single valued	تک ارزشی
single valued	تک مقدار
single way switch	کلید یکراهه
single whip	قرقره قلاب تک قرقرهای
with single cream	با کرم یا خامه کم
single flight	پرواز رفت
single sign-on	ورود یگانه به سیستم [رایانه شناسی]
a single room	یک اتاق یک نفره
single tax	مالیات واحد
single user	تک کاربری
single throw	یک لنگی
single track	تک راهه
single track	فاقد وسعت معنوی فاقد درک عقلانی
single transposition	نوعی تبدیل به رمز که فقط ازیک نوع کلید رمز استفاده میشود
single tax	مالیات بر درامد انفرادی
single unit	یکان منفرد
single unit	یکان مستقل
single-minded	امین
single tax	مالیات انفرادی
single yarn	نخ یک لا [این نخ از تابیده شدن الیاف در یک جهت بوجود می آید و قبل از مرحله چندلا تابی است.]
single-use tableware	ظروف یک بار مصرف
single scull	پارویتکنفره
single twist	تکدورانی
single seat	صندلییکنفره
single reed	نیتکی
single-digit <adj.>	یک رقمی
to be single-minded <idiom>	مصمم بودن [اصطلاح]
single line	ردیف تکی
single line	ردیف مجزا
single hearted	یکدل
single line	خط تنها
single line	خط مجزا
single-decker	اتوبوسیکطبقه
single sex	مدرسهباشگاهویاارگانغیرمختلط
single parent	بچهایکهفقطیاپدرویامادرداشتهباشد
single cream	خامهپرچرب
single-digit <adj.>	تک رقمی
single phase	برق یک فاز
single interlocking	یک پیچه
single base	تک مادهای
single ignition	احتراق تک برقی
single hearted	بی ریا
single hearted	وفادار
single hearted	امین