Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
He hung his head in shame.
از خجالت سرش راپایین انداخت
Other Matches
She has no sense of shame . She doesnt know the meaning of shame.
خجالت سرش نمی شود
I was put to shame. I was shame-stricken.
رو سیاه شدم
hung
زمان ماضی فعل
hung
اویخت
hung
اویخته
hung
پرش طول با کشیدن پا و دست به عقب پیش از فرود امدن
hung over
پاتیل شده
hung over
خمار
hung over
ناراحت ازاعتیاد
hung up
نگرانچیزیبودن
hung start
شرایطی در استارت توربینهای گاز که در ان احتراق صورت میگیرد ولی موتور به سرعت خودکفایی نمیرسد
hung striker
چاشنی عمل نکرده نارنجک
hung striker
ضارب چاشنی معیوب نارنجک
hung bomb
بمبی که پس از پرتاب خود به خود به هواپیما اویزان بماند
double-hung sashes
پنجره با دو قاب شیشه خور
The child of ones old age is a bell hung from ones.
<proverb>
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
to shame somebody
کسی را شرمنده کردن
shame on you!
<idiom>
رویتان سیاه
shame
ننگین کردن
to shame somebody
کسی را ننگین کردن
shame
شرم
without shame
<adj.>
بی حیا
shame
شرمساری
shame
خجالت دادن
shame
شرمنده کردن
shame
عار
shame
ننگ
shame
شرمساری ازرم
shame
خجلت
to shame somebody
به کسی خجالت دادن
shame on you!
خجالت بکشید!
Shame on you !
تف بر این زندگی
to put somebody to shame
کسی را شرمنده کردن
cover shame
عذر
To shame death.
خود رابمردن زدن
to put somebody to shame
به کسی خجالت دادن
to bring shame upon somebody
به کسی خجالت دادن
to put somebody to shame
کسی را ننگین کردن
to bring shame upon somebody
کسی را ننگین کردن
to put to shame
شرمسارکردن
to bring shame upon somebody
کسی را شرمنده کردن
Shame on you!It is shameful!
خجالت بکش !خجالت دارد !
To be put to shame.
روسیاه شدن
to cry shame upon
اعتراض سخت بر...کردن
he is a shame to his family
ننگ یامایه رسوایی خانواده خود میباشد
cover shame
بهانه
Idlenes is the partnet of want and shame..
<proverb>
عاقبت تنبلى ایتیاج و شرمسارى است .
He feels shame at failing in his exam .
ازاینگه در امتحان مردود شده خجالت می کشد
I blushed with shame. I was terribly ashamed.
ازخجالت آب شدم
head to head polymer
بسپار سر به سر
keep one's head
دست پاچه نشدن
keep one's head
خونسردبودن
go to head of
مست کردن
go head
پیش بروید
from head to f.
ازسرتاپا
with head on
سربه پیش سر به جلو
Off with his head !
سرش را ببرید !
head-on
<idiom>
برعلیه کسی بودن
per head
متوسطمیانگین
R/W head
HEAD WRITE/READ
R/W head
وسیله
one way head
سریکجهته
head to head
رقابت شانه به شانه
head well
چاه پیشکار
head down
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head off
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
go head
ادامه بدهید بفرماید
head up
بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
to keep one's head
ارام یاخون سردبودن
over one's head
<idiom>
به مقام بالاتری رفتن
over one's head
<idiom>
خیلی سخت برای درک
on/upon one's head
<idiom>
برای خودش
keep one's head
<idiom>
head up
<idiom>
رهبر
head well
مادر چاه
head-on
<idiom>
فرجام مواجه شدن با
head way
بلندی طاق سرعت
head way
پیشرفت
head out
<idiom>
ترک کردن
over head
هزینه سربار
head off
<idiom>
مانع شدن از ،جلوگیری کردن
head off
<idiom>
به عقب برگشتن
to head off
عازم شدن
[گردش]
to go off one's head
دیوانه شدن
to get anything into ones head
چیزیراحالی شدن یافهمیدن متقاعدشدن
head way
پیشروی
get it through one's head
<idiom>
فهمیدن ،باورداشتن
head for
به سمت معینی در حرکت بودن
go to one's head
<idiom>
مغرور شدن
off with his head
سرش را از تن جدا کنید
head way
بجلو
head
دهنه ابزار
head
ضربه با سر
head
توپی کامل و سایر متعلقات
head
مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
head
عازم شدن سرپل گرفتن
head
سرپل توالت ناو
head
رهبر یا دسته پیشرو یک ستون
head
پیش رو
head
عناصر اولیه ستون
head
هد
head
انتهای میز بیلیارد
head
رهبری کردن مقاومت کردن
head
موضوع در راس چیزی واقع شدن
head
عنوان مبحث
head
راس
head
نوک پیکان
head
دستشویی قایق بالای بادبان
head
طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
head
دربالا واقع شدن
head
ریاست داشتن بر رهبری کردن
head
انتها دماغه
head
موضوع
head
سالار عنوان
head
رئیس
head
دهانه
head
ابتداء
head
نوک
head
راس عدد
head
کله
head
منتها درجه موی سر
head
فهم
head
دارای سرکردن
head
: سرگذاشتن به
head
مهم
head
عمده
head
اصلی
head
سردرخت
head
سرستون
head
فرق سرصفحه
head
خط سر
head
سر
head
سرفشنگ
head on
شاخ بشاخ
head on
از سر
head on
از طرف سر
head on
روبرو
head on
نوک به نوک
head-on
شاخ بشاخ
head-on
از سر
head-on
از طرف سر
head-on
روبرو
head-on
نوک به نوک
head first
باکله
head first
از سر سراسیمه
head-first
باکله
head-first
از سر سراسیمه
head-first
سربجلو
well head
سر چشمه
head first
سربجلو
head
اولین عنصر داده در لیست بودن
head
دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
head
شبکه یا بدنه
head
بخش بالایی وسیله
head
دادهای که نشان داده آدرس شروع لیست دادههای ذخیره شده در حافظه است
head
بعد بالایی کتاب یا بدنه
head
افت
head
وسیله ارتباطی بین آنتن و شبکه کابل تلویزیونی
head
ارتفاع ریزش سر رولور سر
head
ارتفاع فشاری
head
دماغه
power head
نوک نیزه تیراندازی به ماهی
she has a well poised head
وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
sculptured head
پیکره سر ادمی
sculptured head
سردیس
spindle head
سر هرزگرد
scald head
کچلی
running head
خط عنوان هرصفحه در متن
read head
هد خواندن راس خواندن
record head
نوک ضبط
to poke one's head
دولادولا راه رفتن
recording head
نوک ضبط
rivet head
کله پرچ
to knock head
پیشانی برخاک نهادن
round head
سر گرد
round head
برگردان
shock head
انبوه گیسو
shock head
دارای موی فراوان
to pitch on one's head
از سر پرت شدن
splash head
پاشش گیر
static head
فشار ایستایی
to poke one's head
با سرپایین اویخته راه رفتن
truck head
سکوی نظامی یا بارانداز کنارایستگاه خودروها
swelled head
خودخواه
swelled head
دارای عقاید بزرگ خود فروش
t head bolt
پیچ چکشی شکل " T "
tension head
بار کشش
to knock head
چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
to gather head
قوت گرفتن سرپیداکردن
spear head
گروه جلودار
to gather head
نیروگرفتن
to bob one's head
کوتاه کردن موی سر کسی
spear head
گروه نوک درحمله یا سر جلودار
to knock head
سجود
to keep ones head above water
خود را از بار بدهی رها کردن
ti lift one's head
نیرو گرفتن
to hit someone on the head
بر سر کمی زدن
to hide one's head
ازشرمساری پنهان شدن پناه بردن
the crown of the head
فرق سر
lapping head
سمبه توپ
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com