Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 147 (7 milliseconds)
English
Persian
He is a show-off. He likes to put on an act. He likes to show off.
اهل تظاهر است
[اهل نمایش وژست]
Other Matches
ask him if he likes to go
از او بپرسید "میل دارید بروید یا نه "
likes
دوست داشتن
likes
مایل بودن
likes
دل خواستن
likes
نظیر بودن
likes
بشکل یاشبیه
likes
بودن مانند
likes
هم شکل
likes
قرین
likes
نظیر همانند
likes
متشابه
likes
شبیه همچون
likes
بسان
likes
هم جنس
likes
متمایل به تساوی
ask him if he likes to go
از او بپرسید ایا میل دارد برودیا نه
likes
همگونه
likes
مثلا
likes
فی المثل
likes
مثل
likes
احتمالا
likes
شاید
likes
همچنان
likes and dislikes
چیزهایی که شخص میل داردو چیزهایی که شخص ازانهابیزاراست
After dinner he likes to retire to his study.
پس از شام او
[مرد]
دوست دارد به اتاق مطالعه خود کناره گیری بکند.
She likes loose - fitting dresses .
از لباس های گشاد خوشش نمی آید
Looks likes he is asking for trouble . looks like he is sticking his neck out .
مثل اینکه سرش به گردنش ( تنش ) زیادی می کند
to show up
نشان دادن
whole show
<idiom>
همه چیز
show one out
راه بیرون رفتن را به کسی نشان دادن
show me
شکاک
show me
دیر باور
show off
خودنمایی کردن ادم خودنما
show-off
جلوه دادن
Please show me the way out I'll show you !
لطفا " را ؟ خروج را به من نشان دهید
show off
<idiom>
پزدادن
show-off
<idiom>
قپی آمدن
show up
<idiom>
فاهر شدن ،رسیدن
show off
جلوه دادن
show up
کسی را لو دادن
to show up
رسوا کردن لودادن
to show up
جلوه گر شدن
to show one out
راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
to show one out
کسیرا از در بیرون کردن
to show off
نمایش دادن
to show f.
تسلیم نشدن رام نشدن
to show f.
سرجنگ داشتن
to show off
خودنمایی کردن
show up
سر موقع حاضر شدن
show up
حاضر شدن حضور یافتن
show up
<idiom>
راحت دیدن
show up
<idiom>
سر و کله اش پیدا می شود
show
ابرازکردن
show
فهماندن
show
ارائه نمایش
show
جلوه
i did it for show
برای نمایش یا فاهر ان کاررا کردم
show
نمودن
show-off
خودنمایی کردن ادم خودنما
show
اثبات
no show
مسافری که جا برای خودمحفوظ کرده ولی برای سفرحاضر نمیشود
show
نشان
show
نشان دادن
no-show
<idiom>
شخصی که جایی را رزرو میکندولی نه آن را کنسل ونه آن را استفاده میکند
show business
نمایشگری
floor show
برنامه
floor show
نمایش روی صحن
show business
حرفهی هنرپیشگی و نمایش
talk show
نمایش گفت و شنودی
to show temper
کج خلق شدن
chat show
رجوع شود به show talk
to show temper
رنجیدن
talk show
میزگرد
show-jumping course
نمایشرشتهبرش
show someone the door
<idiom>
خواستن از کسی که برود
show one's cards
<idiom>
برگ آس را رونکردن
Can you show me on the map where I am?
آیا ممکن است به من روی نقشه نشان بدهید که کجا هستم؟
get the show on the road
<idiom>
شروع کار روی چیزی
to show somebody up
[in a competition]
کسی را شکست دادن
[در مسابقه ورزشی]
to show compassion
رحم کردن
To show ones mettle .
غیرت خود را نشان دادن
The show has been postponed.
نمایش عقب افتاده است
I'll show you ! just you wait !
حالاخواهی دید ! ( درمقام تهدید )
to show compassion
دلسوزی کردن
All show and no substance.
<proverb>
از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد.
[ضرب المثل]
to show somebody up
[in a competition]
از کسی جلو زدن
[در مسابقه ورزشی]
show trial
محاکمهعلنی
steal the show
<idiom>
دراجرا مورد توجه بودن
show-offs
جلوه دادن
outward show
صورت فاهر
puppet show
خیمه شب بازی
raee show
نمایش چیزی که در صندوق یا جعبه باشد
run the show
اختیار داری کردن
run the show
مدیریت کردن
show bill
تابلو اعلان نمایش
show case
قفسه جلو مغازه
show case
ویترین جعبه اینه
show him that it is false
جای اوکنیدکه اشتباه است
show him your ticket
بلیط خودرا باو نشان دهید
outward show
نمایش فاهر
outward show
نمایش بیرون
show-offs
خودنمایی کردن ادم خودنما
show jumping
مسابقه پرش با اسب
show partiality
غرض ورزیدن
by show of hands
با نشان دادن دست
dumb show
نمایش صامت وبدون حرف
dumb show
پانتومیم
dumb show
نمایش بااشاره وحرکات
galanty show
نمایش اشکال بوسیله سایه انداختن
in outward show
بصورت فاهر
peep show
شهر فرنگ
show one round
همه جا را به کسی نشان دادن
to show ones face
فاهریاحاضرشدن
to show one to the door
کسیرا تا دم در بردن یارهنمایی کردن
side show
موضوع فرعی
to run the show
در کاری اختیار داری کردن
to show one's teeth
تهدید کردن
to show ones cards
قصد خودرا اشکارکردن
slide show
نمایش اسلاید
side show
نمایش فرعی
show your ticket to him
بلیط خودراباونشان دهید
to show one round
کسیرا دور گرداندن وجاهای تماشایی راباو نشان دادن
show one the door
کفش کسی را جفت کردن
show place
جای تماشایی
show room
نمایشگاه
show to the door
تا دم در بردن
to show the white feather
زه زدن
to show somebody up
[by behaving badly]
باعث خجالت کسی شدن
[با رفتار بد خود]
to show the white feather
بزدلی کردن
to show the white feather
ازمیدان در رفتن
Punch and Judy show
نمایش خیمه شب بازی
to show somebody up
[by behaving badly]
کسی را رسوا کردن
he made a show of goung
چنان وانمودکردکه گویی میرود
He is the boss . He runs the show.
اوهمه کاره است
She did not show any interest in my problems, let alone help me.
مشکلاتم برای او
[زن]
بی اهمیت بودند گذشته از کمک به من.
Scientic experiments show that …
تجربه های علمی نشان می دهد که
She wont show up today.
امروز پیدایش نمی شود
To show disrespect ( be respectful) to someone.
نسبت به هرکسی بی احترامی کردن
show one's (true) colors
<idiom>
نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
to show round the premises
دورتادورعمارت رانشان کسی دادن
slide show package
بسته نمایش اسلاید
to show a bold front
جسارت کردن
to show a bold front
پر رویی کردن
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you !
خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
To show a deficit . To run short .
کسر آوردن
To turn tail . To show a clean pair of heels .
فرار را بر قرار ترجیح دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com