English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 130 (7 milliseconds)
English Persian
He is ahead of me in french. درزبان فرانسه از من جلواست
Other Matches
to get ahead of پیش افتادن از
go-ahead مشهور
go-ahead امتیاز برتر
go ahead <idiom> آماده کار شدن
get ahead <idiom> پیشرفت کردن
look ahead جمع کننده سریع که وجود رقم نقلی ناشی از جمع را پیش بینی میکند. و تاخیر ناشی از آن را حذف میکند
get ahead جلو افتادن
get ahead پیش رفتن
go ahead : متهور
go ahead مترقی
go ahead پیش رونده
go ahead نشانه ترقی
go ahead بفرمایید
go ahead : light green
look ahead عمل برخی CPUها برای بازیابی دستورات و بررسی آنها پیش از اجرا
go-ahead فعال
ahead روبجلو
ahead درامتداد حرکت کسی
Go ahead! انجام بدهید دیگه!
ahead جلو
ahead سربجلو
Go ahead! اول تو برو تو
Go ahead! بفرما
ahead دارای امتیاز بیشتر
ahead پیش
ahead به جلو
fetch ahead فرایند واکشی یک دستورالعمل قبل از انکه اخرین دستوراجرای ان تمام شود
dead ahead <idiom> درست درپشت ،قبل
ahead of time <idiom> زود
Keep (go) straight on (ahead). راست برو جلو
to press ahead with با زور ادامه دادن
signal ahead چراغراهنماپیشرویشماست
dead ahead درست سینه
pull ahead جلو زدن [در رانندگی]
to steam ahead or away با حرارت کار کردن
to forge ahead پیش قدم شدن
dead ahead درست در سینه ناو
to forge ahead پیش رفتن
type ahead ویژگی ای که باعث از بین رفتن کلمه میشود
slow ahead اهسته به جلو
Go straight ahead. مستقیم بروید.
dead ahead درست درسمت سینه ناو
line ahead کشتی هایی که پشت سر هم میروند
traffic signals ahead چراغراهنمایپیشرواست
I have a short trip ahead. قرار است یک مسافرت کوتاهی بروم
road works ahead جادهدردستاحداثاست
Difficult times lie ahead. دوران سختی درپیش است
the french فرانسوی ها
keep up your french زبان فرانسه راهمانقدرکه میدانیدنگاه دارید
he does not know french او زبان فرانسه نمیداند فرانسه بلد نیست
to take french بی خداحافظی رفتن
to take french بی بدردو رفتن
French فرانسوی کردن
to take french بی خبر رفتن جیم شدن
My French is not up to much. فرانسه ام چندان تعریفی ندارد
French فرانسه زبان فرانسه
French : فرانسوی
French مقشر کردن
French :خلال کردن
french beans لوبیا سبز
French cut تراشفرانسوی
French stick قرصدراز نازک نان
He took French leave. <idiom> او کار رو پیچوند.
He took French leave. <idiom> او جیم شد.
French fries سیب زمینی سرخ کرده
to take french leave بی خداحافظی رفتن
to talk french فرانسه حرف زدن
to take french leave جیم شدن
French Guiana گیانای فرانسه
French Guiana گویان فرانسه
French Polynesia پولینزی فرانسه
French cuff سردستپیراهنمردانهفرانسوی
french dressing سس سالاد
French window پنجره لولادار
to take french leave بی بدرودرفتن
To take French leave . یواشکی مر خص شدن
French Order سبک معماری فرانسوی
French door دری که تخته میانیش شیشه مستطیلی دارد
French windows درپنجرهای
french wheat دیلار
french wheat گندم سیاه
French door درب دارای دولنگه
french drain زهکش خشکه چینی
french chalk گچ فرانسوی
french chalk گچ درزیگران گچ خیاطی
french chalk پودر خشک کن
French windows اقشقشه
French window درپنجرهای
French window اقشقشه
French doors درب دارای دولنگه
French doors دری که تخته میانیش شیشه مستطیلی دارد
French bean لوبیا
French bean لوبیای سبز
French beans لوبیا
French beans لوبیای سبز
French horn نوعی شیپور
French polish روغن جلا
French dressing چاشنی سالاد فرانسوی
french chop گوشت دنده
french mustard خردل با سرکه
french master اموزگار
french toast نوعی نان شیر مال سرخ کرده
french telephone تلفن دارای گوشی ودهانی نصب بر روی یک دسته
french marigold گل جعفری
french revolution انقلابی که درسال 9871 در فرانسه اتفاق افتاد و باعث امحاء سیستم فئودالی و انتقال قدرت حاکمه به طبقه بورژوا شد
french revolution انقلاب فرانسه
french master فرانسه
french pastry شیرینی اردینه فرانسوی
french leave مرخصی بدون اطلاع قبلی جیم شدن
french heel پاشنه کفش زنانه بلند وخمیده بجلو
french curve پیستوله
pedlar french زبان ویژه دزدان
law french اصطلاحات امیخته با فرانسه که در زبان حقوقی بکارمیرود
french defence دفاع فرانسوی شطرنج
french fry برشهای سیب زمینی رادرروغن سرخ کردن
french fry برش سیب زمینی سرخ کردن
french grass اسپرس
French Renaissance Revival احیای سبک رنسانس
To speake broken French. فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
french or haricot bean لوبیا
French betting layout صفحهشرطبندیفرانسوی
quotation marks (French) علائمنقلقول
French roulette wheel چرخهقمارفرانسوی
French knot stitch گرهفرانسوی
french onion soup سوپ پیاز فرانسوی
By [In] comparison with the French, the British eat far less fish. در مقایسه با فرانسوی ها، انگلیسی ها به مراتب کمتر ماهی می خورند.
She speaks French as if it were her mother tongue . She speaks Frinch like a native . فرانسه را آنقدر قشنگ صحبت می کند گویی زبان مادریش است
He is giving her French lessons in exchange for English lessons به اودرس فرانسه می دهد ودرعوض انگیسی می گیرد
She is French on her fathers on her fathers side. از طرف پدر فرانسوی است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com