English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 187 (9 milliseconds)
English Persian
He is the boss . He runs the show. اوهمه کاره است
Other Matches
He is a show-off. He likes to put on an act. He likes to show off. اهل تظاهر است [اهل نمایش وژست]
boss تکیه گاه یاتاقان شفت ها
boss کارفرما
boss پشت بند حصیری هدف
boss برامدگی تزیینی
boss قبه
boss گل میخ
boss برجستگی
boss نقش برجسته تهیه کردن
boss اربابی کردن
boss برجسته کاری ریاست کردن بر
boss ارباب برجسته
boss رئیس کارفرما
boss ناف روی قطعات ریختگی قوز
boss گلمیج برجستگی
He is not the boss for nothing. بیخود نیست رئیس شده
He is in bad with the boss. با رئیس اش بد است
straw boss مباشرکارگران
straw boss وردست سر عمله
boss formerly boce [بلوک منبت کاری شده برجسته]
straw boss [سرپرست فاقد اختیارات کافی]
boss-eyed چشمهایبهطرفهم
The suggestion didn't go down very well with our boss. کارفرما این پیشنهاد را اصلا نپذیرفت.
He seems to be a level – headed ( rational and knowledgeale ) boss . رئیس فهمیده ای بنظر می رسد ( می آید )
runs دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
runs اجرای سیستم با فرفیت کمتر در صورت بروز خطا
runs اجرای
runs دستورات یک برنامه
runs اجرای سیستم کامپیوتری قدیمی وجدید با هم برای بررسی سیستم جدید پیش از اینکه تنها سیستم مورد استفاده شود
runs کار کردن یک وسیله
runs اجرای مجموعهای دستورات یا برنامه ها یا توابع توسط کامپیوتر
runs دستور RUN
re-runs دوباره دویدن
re-runs برنامهی تکراری
re-runs نمایش مجدد
runs یک امتیاز
runs یک راه عکسبرداری هواپیما
runs به کار انداختن روشن کردن موتور
runs گردش
runs سفر
runs سلسله
runs ردیف
runs نشان دادن
runs اداره کردن
runs دوام یافتن ادامه دادن
runs پخش شدن جاری شدن
runs پیمودن
runs دویدن
runs ردپا حدود
runs مسیر
runs کارکردن موتور
runs دور
runs اجرا
runs امتداد
runs رانش دایر بودن
runs راندن
runs ترتیب محوطه
trial runs استفاده ازمایشی
dummy runs تمرین بدون استفاده ازمهمات جنگی
the train runs without a stop قطار بدون ایست
the train runs without a stop میرود
He is running ( runs ) the factory . او کارخانه را می گرداند
Generosity runs in the family. سخاوت دراین خانواده ارثی است
The engine runs by a battery. این موتور با باتری کار می کند.
The route runs across this country. خط مسیر از این کشور می گذرد.
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work! من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
Two dogs fight for a bone, and a third runs away w. <proverb> دو سگ بر سر استخوانى مى جنگند سومى آنرا بر مى دارد و مى برد .
The book runs to nearly 600 pages. این کتاب تقریبا بالغ بر ۶۰۰ صفحه می شود.
to show up جلوه گر شدن
show off جلوه دادن
show نشان دادن
show نمودن
show ابرازکردن
Please show me the way out I'll show you ! لطفا " را ؟ خروج را به من نشان دهید
show off <idiom> پزدادن
show up سر موقع حاضر شدن
show up حاضر شدن حضور یافتن
to show up نشان دادن
to show f. تسلیم نشدن رام نشدن
show off خودنمایی کردن ادم خودنما
show-off جلوه دادن
show-off خودنمایی کردن ادم خودنما
to show up رسوا کردن لودادن
to show one out راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
to show one out کسیرا از در بیرون کردن
to show off خودنمایی کردن
to show off نمایش دادن
show up کسی را لو دادن
show-off <idiom> قپی آمدن
show فهماندن
show up <idiom> سر و کله اش پیدا می شود
show me دیر باور
no show مسافری که جا برای خودمحفوظ کرده ولی برای سفرحاضر نمیشود
show نشان
i did it for show برای نمایش یا فاهر ان کاررا کردم
show ارائه نمایش
show جلوه
show اثبات
no-show <idiom> شخصی که جایی را رزرو میکندولی نه آن را کنسل ونه آن را استفاده میکند
whole show <idiom> همه چیز
show up <idiom> فاهر شدن ،رسیدن
show up <idiom> راحت دیدن
show one out راه بیرون رفتن را به کسی نشان دادن
to show f. سرجنگ داشتن
show me شکاک
show-jumping course نمایشرشتهبرش
talk show میزگرد
talk show نمایش گفت و شنودی
show someone the door <idiom> خواستن از کسی که برود
show one's cards <idiom> برگ آس را رونکردن
show business نمایشگری
show business حرفهی هنرپیشگی و نمایش
to show somebody up [in a competition] از کسی جلو زدن [در مسابقه ورزشی]
All show and no substance. <proverb> از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد. [ضرب المثل]
to show compassion دلسوزی کردن
To show ones mettle . غیرت خود را نشان دادن
The show has been postponed. نمایش عقب افتاده است
Can you show me on the map where I am? آیا ممکن است به من روی نقشه نشان بدهید که کجا هستم؟
steal the show <idiom> دراجرا مورد توجه بودن
to show compassion رحم کردن
I'll show you ! just you wait ! حالاخواهی دید ! ( درمقام تهدید )
to show somebody up [in a competition] کسی را شکست دادن [در مسابقه ورزشی]
get the show on the road <idiom> شروع کار روی چیزی
show trial محاکمهعلنی
show-offs جلوه دادن
raee show نمایش چیزی که در صندوق یا جعبه باشد
run the show اختیار داری کردن
run the show مدیریت کردن
show bill تابلو اعلان نمایش
show case قفسه جلو مغازه
show case ویترین جعبه اینه
show him that it is false جای اوکنیدکه اشتباه است
show him your ticket بلیط خودرا باو نشان دهید
show one round همه جا را به کسی نشان دادن
show one the door کفش کسی را جفت کردن
show place جای تماشایی
puppet show خیمه شب بازی
outward show صورت فاهر
outward show نمایش فاهر
show-offs خودنمایی کردن ادم خودنما
show jumping مسابقه پرش با اسب
show partiality غرض ورزیدن
by show of hands با نشان دادن دست
dumb show نمایش صامت وبدون حرف
dumb show پانتومیم
dumb show نمایش بااشاره وحرکات
galanty show نمایش اشکال بوسیله سایه انداختن
in outward show بصورت فاهر
peep show شهر فرنگ
outward show نمایش بیرون
show room نمایشگاه
show to the door تا دم در بردن
show your ticket to him بلیط خودراباونشان دهید
to show one's teeth تهدید کردن
to show ones cards قصد خودرا اشکارکردن
to show ones face فاهریاحاضرشدن
to show one round کسیرا دور گرداندن وجاهای تماشایی راباو نشان دادن
to show temper کج خلق شدن
to show temper رنجیدن
chat show رجوع شود به show talk
floor show نمایش روی صحن
floor show برنامه
to show one to the door کسیرا تا دم در بردن یارهنمایی کردن
slide show نمایش اسلاید
side show نمایش فرعی
side show موضوع فرعی
to run the show در کاری اختیار داری کردن
to show the white feather بزدلی کردن
to show the white feather زه زدن
to show somebody up [by behaving badly] کسی را رسوا کردن
to show somebody up [by behaving badly] باعث خجالت کسی شدن [با رفتار بد خود]
Punch and Judy show نمایش خیمه شب بازی
show one's (true) colors <idiom> نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
She did not show any interest in my problems, let alone help me. مشکلاتم برای او [زن] بی اهمیت بودند گذشته از کمک به من.
to show the white feather ازمیدان در رفتن
To show disrespect ( be respectful) to someone. نسبت به هرکسی بی احترامی کردن
to show a bold front جسارت کردن
to show a bold front پر رویی کردن
Scientic experiments show that … تجربه های علمی نشان می دهد که
She wont show up today. امروز پیدایش نمی شود
to show round the premises دورتادورعمارت رانشان کسی دادن
he made a show of goung چنان وانمودکردکه گویی میرود
slide show package بسته نمایش اسلاید
To show a deficit . To run short . کسر آوردن
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you ! خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
To turn tail . To show a clean pair of heels . فرار را بر قرار ترجیح دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com