English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 97 (6 milliseconds)
English Persian
He is trying to run before he has learned do walk. <proverb> او مى خواهد قبل از آنکه راه رفتن را یاد بگیرد شروع به دویدن کند.
Other Matches
learned فاضل عالمانه
learned دانشمند
learned عالم
learned دانا
the learned professions علوم سه گانه
learned behavior رفتار اموخته
learned man عالم
parrot learned طوطی وار یاد گرفته
I learned my lesson the hard way. I burned my finger. I paid dearly for it. چوبش راخورده ام
walk out on ترک گفتن
walk-up بی آسانسور
walk-on بازیگر فرعی
to take a walk گردش کردن یا رفتن
to walk off ناگهان رفتن
walk out اعتصاب کردن
walk off with دزدیدن
walk out کاری راناگهان ترک کردن
walk out on قال گذاشتن
walk out on خالی ازسکنه کردن
walk off with بلند کردن
walk through بررسی هر مرحله از یک نرم افزار
walk-up آپارتمان طبقهی اول
He can hardly walk. بزور راه می رود
to walk به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
to walk in قدم نهادن در
to walk in توآمدن
to walk in واردشدن
to walk in داخل شدن
to walk قدم زدن
walk (all) over <idiom> انجام هرکاری که دوست داشته باشه
walk out <idiom> ناگهانی رفتن
walk away/off with <idiom> دزدیدن
walk all over someone <idiom> براحتی برنده شدن
take me for for a walk مرابه گردش ببرید
take a walk گردش کردن
i know you by your walk من شما را از گام برداری
walk پیاده رو
walk مسابقه راهپیمایی
walk گام معمولی اسب
go for a walk گردش رفتن
do not walk راه نروید
to walk away with ربودن
to walk away with دزدیدن
to walk off with ربودن
to walk off with دزدیدن
i know you by your walk میشناسم
walk گردش پیاده گردشگاه
walk گردش کننده راه رونده
walk راه پیما
walk راه رو
walk راه رفتن گام زدن
to go for a walk گردش رفتن
walk گردش کردن پیاده رفتن
walk of life <idiom> طرز زندگی کردن
walk on air <idiom> روی ابرها راه رفتن (ازخوشحالی)
to walk around the block دور بلوک خیابان راه رفتن
cat walk راه رو اویخته
walk the plank <idiom> مجبور به استعفا شدن
walk the plank <idiom> مجبور به ترک کشتی بوسیله دزدان دریایی
walk of life شغل
to walk on eggshells <idiom> در برخورد با فردی یا موقعیتی بیش از اندازه مراقب بودن
walk of life پیشه
cat-walk راهرو باریک
walk the floor <idiom> بیقرار بودن
cock of the walk پهلوان میدان
to walk the plank چشم بسته روی الواری که دربغل کشتی نصب سده راه رفتن وتوی دریا افتادن
walk-ups آپارتمان طبقهی اول
walk-ups بی آسانسور
walk back شل کردن
code walk through گردش درطول برنامه
walk back به عقب خم شوید
gravel walk جاده سنگ فرش
gravel walk سنگ فرش
milk walk گشتی که شیر فروش میزند گشت
to walk the chalk بوسیله درست راه رفتن ازمیان خطهای گچ کشیده هوشیاری خود را ثابت کردن
parapet walk سنگرقدم زدن
side walk پیاده رو
to walk a bicycle دوچرخه را با دست بردن
cat walk تک گذر
to walk fast تندراه رفتن
sheep walk چراگاه گوسفند
cat walk ادم رو
to walk . To go on foot. پیاده رفتن
to walk the boards بازیگری کردن
walk-in wardrobe راهرویجارختی
milk walk دور
Lets go for a walk ( stroll) . برویم یک قدری بگردیم ( قدمی بزنیم )
To walk with firm steps . با قدمهای محکم راه رفتن
To walk with ones feet wide apart. گشاد گشاد راه رفتن
To sit (walk) straight. راست نشستن ( راه رفتن )
He cannot sit up, much less walk [ to say nothing of walking] . او [مرد] نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
covered parapet walk گذرگاهسنگرسرپوشیده
Lets walk to the edge of water. بیا تا لب آب قدم بزنیم
learn to walk before yaou run. <proverb> قبل از اینکه بدوى راه رفتن را یاد بگیر.
You cannot make a crab walk straight . <proverb> نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
We had a nice long walk today. امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com