Dictiornary-Farsi | He left a large fortuue. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
He left a large fortuue.	ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت


Other Matches

She was left out in the cold . she was left high and dry .	سرش بی کلاه ماند
He was sitting on my left (left side)	طرف چپ من نشسته بود
I am left out . I am left out in the cold .	کلاهم پ؟ معرکه است
in large	بمقیاس زیاد
large	وسیع
large	جادار
large	پهن
large	درشت لبریز
large	جامع
large	کامل
large	سترگ بسیط
so large	چندان بزرگ بقدری بزرگ
large	حجیم
large	هنگفت
by and large	کلا
by and large	رویهمرفته
large	بزرگ
large n	ازادی
large n	ازادانه
in large	بمقدار زیاد
so large	باین بزرگی
the large one	بزرگه
large n	بتفضیل
at large	به طور کلی [معمولا]
large n	سر بسته همینطوری
by and large <idiom>	روی هم رفته
large n	مفصلا بطور کلی
large adv	بیشتر
large sized	بزرگ
large hande a	دارای دست بگیر گیرنده
large hande a	حریص
large hande a	دست باز
large detail	جزء بزرگ
large aircraft	هواپیمای بزرگ
large adv	زیاد
in large quantities	خیلی خیلی
of a large size	بزرگ
large sized a	بزرگ
it is unusually large	فوق العاده بزرگ است
it is unusually large	ازاندازه معمول بزرگتراست
statute at large	چاپ قانون به طور کلمه به کلمه از روی متن اصلی
large handed	دست باز
large hearted	همدرد
large model	مدل حافظه که کد و داده تا کلید بایت جریان دارند ولی اندازه ترکیبی باید از مگابایت کمتر باشد
large ship	ناو بزرگ
large ship	کشتی بزرگ
large ship	کشتی که بیش از 731 مترطول داشته باشد
large spread	مروحه خیلی باز است
large spread	فاصله گلوله ها راکم کنید
large white	خوک سفید انگلیسی
set at large	ول کردن
large minded	دارای فکر وسیع
large minded	ادم فرفیت دار
large hearted	سخاوتمند بخشنده
large hearted	نظر بلند
large intestine	روده بزرگ
large intestine	معاء غلاظ
large intestine	قولون روده فراخ
large leaved	گل بوته
large minded	ادم فهمیده
large minded	متفکر
set at large	ازاد کردن
in large quantities	بمقادیرزیاد
to a large extent	تا حد زیادی
was grinted in large t.	با حروف درشت چاب
large blade	تیغهبزرگ
large-scale	مقیاس بزرگ
large-scale	در مقیاس بزرگ
large-scale	نسبتا زیاد بمعیار وسیع
large-scale	بمقدار زیاد
large scale	مقیاس بزرگ
large scale	در مقیاس بزرگ
large scale	نسبتا زیاد بمعیار وسیع
large scale	بمقدار زیاد
large wheel	چرخبزرگ
a large car	یک اتومبیل بزرگ
large hearted	مساعد
gentleman at large	قای بیکار
to a large extent	خیلی
to set at large	رهاکردن
to set at large	ازاد کردن
considerably large	بس بزرگ
to a large extent	زیاد
gentleman at large	کسیکه وابسته بدرباراست و کار ویژهای ندارد
sale on a large scale	فروش زیاد
large scale computer	سیستم کامپیوتر قوی
large scale integration	مجتمع سازی در مقیاس بزرگ
large scale raid	حمله ناگهانی تعداد زیاد پلیس
large scale map	نقشه مقیاس بزرگ
large scale computer	که میتواند به حافظه با فرفیت بالا دستیابی داشته باشد و نیز وسایل پشتیبان مثل کاربران چندتایی
There he is in the flesh. there he is as large as life.	خودش حی وحاضر است
very large scale integration	قطعه
very large data base	پایگاه داده بسیار بزرگ
very large scale integration	مجتمع سازی در مقیاس بسیار بزرگ
large chopping knife	ساطور
large detached house	خانهویلایی
he inherited a large fortune	دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
ultra large scale integration	مجتمع سازی در مقیاس ماوراء بزرگ
large scale production method	روش تولیدانبوه
super large scale integration	قط عه
large scale production method	روش تولیدبه مقیاس وسیع
large leaved hybrid petunia	اطلسی دهن اژدر
nothing was left over	چیزی باقی نماند
left over	باقی مانده
left over	زیاد امده
left$	تابع $LEFT در زبان BASIC
right and left	ازهرسوبهرسو
outside left	گوش چپ
on the left	در سمت چپ
nothing was left over	چیزی زیادنیامد
She just left ( went ) . off she went .	گذاشت ورفت
My name has been left out .	اسم من از قلم افتاده است
left inner	بازیکنمهاجمچپ
KEEP LEFT	از سمت چپ حرکت کنید.
to be left	زیاد امدن
to be left	ماندن
left <adv.>	سمت چپ
to the left <adv.>	سمت چپ
on the left <adv.>	سمت چپ
left	: چپ درطرف چپ
keep to the left	دست چپ بروید
i took up where he left	از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
left d.	نظام به چپ
left	: زمان ماضی فعل leave
from right and left	از هر سو
from right and left	از چپ وراست
left	ضربه چپ
left	جناح چپ
left ventricle	ونتریکلچپ
hard left	اعضایتندرویحزبسیاسی
left valve	لبهچپ
left tackle	دفاعچپ
left safety	مهرهمفمنچپ
left outside linebacker	مهرهنطآخریبیرونیچپ
left-hander	چپ دست
left-of-centre	معتقدبهسوسیالیزم
left-hander	پیچ به سمت چپ
Since I left school.	ازوقتیکه مدرسه را ترک کردم
He left just before you arrived.	درست پیش پای شما رفت
we left a card on him	کارتی در خانه اش گذاشتیم
Left parting	جداشونده چپ
The first line is left out.	سطر اول جا افتاده است
The would left a mark.	جای زخم باقی ماند
left lung	ریهچپ
left-handers	ادم چپ دست
left-wingers	جناح چپی
left-winger	جناح چپی
we left for paris	عازم پاریس شدیم
left winger	جناح چپی
left-handers	پیچ به سمت چپ
left-handers	چپ دست
left atrium	آتریوم چپ
left centre	مرکزچپ
left channel	بلندگویسمتچپ
left cornerback	مهرهگوشهعقبچپ
left defence	دفاعچپ
left field	سمتچپزمین
left fielder	دفاعچپزمین
left forward	فورواردچپ
left guard	محافظچپ
left half	نیمهچپ
left halfback	هافبکچپ
battery left	رگبار از راست یا از چپ
left-hander	ادم چپ دست
left-handed	دورو مشکوک
left-handed	با دست چپ بازی کردن
to be left in disbelief <idiom>	قابل فهم نبودن
to be left in disbelief <idiom>	باور نکردنی بودن
left-handed	دست چپ
left-handed	دوپهلو
left-handed	چپ دست
left parenthesis (	پرانتز باز
to be [left] stranded	سرگردان شدن
to be [left] stranded	دربدر شدن
left-hand	چپ دست
left-hand	دست چپ
to jink right [left]	ناگهان مسیر را به راست [چپ] تغییر دادن
left wing	شخص دست چپی
out in left field <idiom>	از جواب صحیح دورشدن
left-wing	مربوط به جناح چپ
I arrived as soon as he left ( went ) .	همین که رفت من آمدم
I left my hat , a new one at that .	کلاهم را که نوهم بود جاگذاشتم
There is no time left .	دیگر وقتی نمانده
He left for good . And away he went .	رفت که رفت
He got all dressed up and left .	شال وکلاه کردورفت
When it comes to me there is no more food (left).	به من که می رسد غذا تمام شده
the parting on the left	فرق سر به چپ
Please turn left now.	لطفا حالا شما به چپ بپیچید.
No left [right] turn!	گردش به چپ [راست] ممنوع!
to turn left [right]	به چپ [راست] پیچیدن
left wing	مربوط به جناح چپ
left-wing	شخص دست چپی
by the left or right flank	به جناح راست یا چپ ناو
left hander	دست چپی
left handedly	غیر صمیمانه از روی عدم خلوص
left for ward	در فوتبال پیشرو چپ
left justify	هم تراز کردن از چپ
left shift	تغیر مکان به چپ ریاضی یک بیت از داده در کلمه . عدد دودویی با هر تغییر مکان دوبرابر میشود
left handed	چپ گرد
left handed	واقع در سمت چپ ناشی