Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
He passed the ball on to his teammate.
او
[مرد]
توپ را به هم تیمی اش پاس داد.
Other Matches
teammate
همکار همقطار
teammate
همبازی
teammate
همگروه
teammate
عضو تیم
passed
گذراندن
passed
گذر
passed
تصویب شدن
passed
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
passed
انتقال یافتن منتقل شدن
passed
یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
passed
برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
passed
عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
passed
1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
passed
رد کردن چوب امدادی
passed
<adj.>
<past-p.>
اجازه داده شده
passed
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
passed
<adj.>
<past-p.>
تصدیق شده
passed
<adj.>
<past-p.>
پذیرفته شده
passed
<adj.>
<past-p.>
قبول شده
passed
<adj.>
<past-p.>
تایید شده
passed
<adj.>
<past-p.>
تصویب شده
he passed hence
ازاین جهان رخت بربست
he passed hence
این جهان را بدرود گفت
passed
تمام شدن
passed
گردونه گدوک
passed
راه
passed
عبور کردن
passed
رد شدن سپری شدن
passed
رخ دادن
passed
قبول کردن
passed
گذرگاه
passed
گذر عبور
passed
اجتناب کردن
passed
رایج شدن
passed
پاس دادن
passed
وفات کردن
passed
پاس
passed
سبقت گرفتن از خطور کردن
passed
تصویب کردن قبول شدن
passed
گذشتن
passed
معبر جنگی
passed
اجازه عبور
passed
گذرگاه کارت عبور گذراندن
passed
عبورکردن
passed
مسیر کوتاه جنگی
passed
گردنه
passed
معبر
passed
کلمه عبور
passed
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passed
جواز
passed
گذراندن تصویب شدن
passed
بلیط
passed
یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
passed
جواز گذرنامه
passed
پروانه
passed pawn
پیاده رونده یا پاسه شطرنج
he has passed the chair
ریاست داشته است
It passed over my head.
از بالای سرم رد شد
he has passed the chair
رئیس بوده است
Many years passed .
چندین سال گذشت
How many students passed the exam?
چند نفر در امتحان قبول شدند؟
protected passed pawn
پیاده رونده محافظت شده
i passed an uneasy night
دیشب
i passed an uneasy night
ناراحت بودم
i passed an uneasy night
شب بدی گذراندم
I stayed in concealment until the danger passed.
خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
ball
ساچمه
ball
گرهک
ball
ساچمه توپ
ball
توپ
ball
توپ دور از دسترس توپزن
ball
گلوله توپ
ball
بیضه
no ball
اصطلاحیدرورزشچوگان
have something on the ball
<idiom>
باهوش ،زرنگ
on the ball
<idiom>
باهوش
ball
گوی
into a ball
نخ راگلوله کنید
have a ball
<idiom>
روزگارخوش داشتن
best ball
بازی یک نفر درمقابل 2 یا 3نفر برای کسب بهترین امتیاز
ball
توپ بازی مجلس رقص
ball
ایام خوش
ball
گلوله کردن
four ball
مقایسه امتیازهای تیم دونفره در هر بخش باامتیازهای تیم حریف
to a. the ball
اماده انداختن
ball
مجلس رقص
ball
بال
[رقص]
ball
بقچه
[کاموا ]
three ball
مسابقه گلف بین سه بازیگر باسه گوی
to a. the ball
توشدن
ball
کانون
[کاموا]
ball
گلوله
ball
رقص
to a. the ball
توپ رانشان دادن
track ball
گوی پیگردی گوی شیار
bowling ball
توپبولینگ
ball game
مسابقه
black ball
توپسیاه
ball winder
نخپیچ
blue ball
توپآبی
beach ball
توپ بزرگ و رنگارنگ برای بازی در کنارهی دریا و دریاچه و یا استخر
ball stand
محلتوقفتوپ
ball games
گوبازی
ball peen
توپکنوکچکش
ball of clay
توپبرایساختسفال
square ball
پاس عرضی
spot ball
گویی که از نقطه معین هدف ضربه با گوی اصلی بیلیاردقرار می گیرد
ball assembly
توپمجمع
ball games
شرایط وضعیت
ball games
هماورد
ball games
مسابقه
to play ball
توپ بازی کردن
track ball
گوی نشان
to block a ball
نگهداشتن توپ در بازی
to kick a ball
توپ زدن
to keep the ball rolling
رشته سخن رانگسیختن پشتش را امدن
to kick a ball
زدن
to muff a ball
از بی دست و پایی توپ رانگرفتن
to open the ball
اول رقصیدن
to open the ball
پیش قدم شدن
volley ball
والیبال
wash ball
صابون دستشویی
to kick a ball
توپی را
squat under the ball
توپگیری با شیرجه
straight ball
پرتابی در بولینگ که گوی باچرخش مستقیما حرکت میکند
ball games
ورزش یا بازی با توپ
ball game
شرایط وضعیت
ball game
هماورد
ball game
گوبازی
ball game
ورزش یا بازی با توپ
working ball
گوی با سرعت و چرخش کافی
sour ball
کلوچه سخت ترش مزه
long ball
[شوت کردن بلند توپ]
[فوتبال]
to stay on the ball
<idiom>
تند ملتفت شدن و واکنش نشان دادن
high ball
شوت کردن بالا توپ
[فوتبال]
low ball
شوت کردن پائین توپ
[فوتبال]
The ball is in your court.
<idiom>
حالا نشان بده که چند مرد حلاجی!
The ball is in your court.
<idiom>
حالا نوبت تو است.
The ball was out of bounds.
توپ خارج
[از زمین بازی]
بود.
Now that you're here, it's a whole new ball game.
حالا که اینجایی قضیه خیلی فرق می کند.
to pass the ball to somebody
توپ را به کسی پاس دادن
short ball
شوت کردن کوتاه توپ
[فوتبال]
ball is in your court
<idiom>
[نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
movement off-the-ball
بازی بدون توپ
[تمرین ورزش فوتبال]
to swat the ball away
با ضربه سخت جلوی توپ را گرفتن
[دربازه بان]
to give the ball away
توپ را
[از دست]
دادن
to let the ball do the work
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
to keep the ball moving
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
a whole new ball game
<idiom>
یک ماجرای کاملا متفاوت
ball-flower
[ابزار تزئینی به سبک گوتیک ثانوی]
She is a ball of fire.
دختر آتش پاره ای (زرنگ وپرتحرک )
tennis ball
توپتنیس
squash ball
توپاسکوآش
rugby ball
توپلاستیکی
red ball
توپقرمز
pink ball
توپصورتی
lead ball
کلاهکتوپی
ivory ball
توپعاجی
hockey ball
توپهاکی
green ball
توپسبز
cricket ball
توپبازیگریکت
cork ball
توپچوبپنبهای
carry the ball
<idiom>
قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
get the ball rolling
<idiom>
شروع چیزی
That's the way the ball bounces.
<idiom>
موضوع اینطوری است.
[اصطلاح روزمره]
ball pens
روان نویس ها
ball pens
خودکار ها
ball pen
روان نویس
[نوشت افزار]
ball pen
خودکار
[نوشت افزار]
play ball with someone
<idiom>
شرکت منصفانه
keep the ball rolling
<idiom>
اجازه فعالیت دادن
keep one's eye on the ball
<idiom>
brown ball
توپقهوهای
snow ball
با گلوله برف زدن
fire ball
نارنجک
eat the ball
اسیر شدن با توپ بجای پرتاب
earth ball
دنبلان
ball bearings
کاسه ساچمه
drop ball
انداختن توپ بین دو بازیگر برای شرع مجدد
drop ball
دراپ بال
ball bearings
یاطاقان ساچمهای
anchor ball
گوی لنگر
ball ammunition
فشنگ مانوری
ball ammunition
مهمات مانوری
dead ball
توپ خارج ازبازی
dead ball
توپ مرده
darning ball
زیر رفویی
cue ball
گوی سفید اصلی که با ان ضربه به گویهای دیگربیلیارد زده میشود
ball back
ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
eight ball billiard
بیلیارد امریکایی
eight ball billiard
تقسیمی از1 تا 7 برای یک نفر و از 9 تا51 برای نفردیگر و شماره 8برای بازیگری که شمارههای خود را بکیسه انداخته
ball bearing
چرخ فلزی که روی ساچمههای فلزی کوچکی باسانی میلغزد
ball bearing
بلبرینگ ساچمهای
fir ball
جوزصنوبر
fir ball
چلغوزه
ball bearing
کاسه ساچمه
ball bearing
یاطاقان ساچمهای
eye ball
تخم چشم خال سیاه هدف
ball bearings
بلبرینگ
eye ball
سیاهی چشم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com