Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 141 (7 milliseconds)
English
Persian
He shed his fair.
ترسش ریخت
Other Matches
shed
کارخانه سرپوشیده
shed
دهنه
[فضا و فاصله بین نخ های تار یا چله هنگامی که بصورت ضربی جهت عبور پود از هم جدا می شوند.]
shed
الونک
shed
کپر
shed
برگ ریزان کردن
shed
پوست ریختن
shed
پوست انداختن
shed
خون جاری ساختن جاری ساختن
shed
انداختن افشاندن افکندن
shed
ریختن
weaving shed
[فضای خالی بین تارهای ضربی جهت عبور دادن پود.]
shed space
فضای بسته چند تونله محوطه چند تونله
lime shed
انبار اهک
counter shed
پودکشی
[عمل رد کردن پود بین تارها که در آن با ضربی کردن تارها، فضای خالی ایجاد می شود.]
air shed
جای هم هوا
shed stick
چوب هاف
[چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
to shed light on
روشن کردن
potting shed
آلونک
shed space
انبار چندراهه
to shed tears
اشک ریختن
to shed light on
نور افشاندن بر
transit shed
سایبانحملونقل
machinery shed
ماشینبذرافشان
shed stick
چوبنخ
diesel engine shed
الونکموتوردیزل
To shed blood. Bloodshed.
خون ریختن ( کشتار )
batten
[shed stick]
کجی
[چوب متحرک در دار که پود را در گره ها محکم می کند]
You are not being fair .
کم لطفی می فرمایید
It is not fair that . . .
آخر انصاف نیست که …
this is not fair
این انصاف نیست
that is not fair
این انصاف نیست
fair value
قیمت عادله
fair
بی طرفانه
fair
بازارمکاره
fair
<adj.>
منظم
fair
بدون ابر منصف
fair
بور
fair
نسبتا خوب متوسط
fair
لطیف
fair
زیبا
fair
<adj.>
مرتب
fair
نمایشگاه
fair
نمایشگاه کالا
fair
بازار مکاره هفته بازار عادلانه
fair
منصف
fair
بیطرفانه
fair
منصفانه
to bid fair
اختمال یا امیدواری دادن
the fair sex
از مابهتران
fair weather
بی وفا
to play fair
مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
fair mindedness
بیطرفی
fair game
شکار قانونی
fair wind
باد موافق
fair weather
نیم راه
fancy fair
بازارکالای تجملی
play fair
مردانه معامله کردن
play fair
مردانه بازی کردن
the fair sex
جنس لطیف یعنی زن
fair game
شکار مجاز
as fair as a rose
<idiom>
مثل ماه
fair copies
نسخه درست
a fair comment
نظر بی طرفانه
fair shake
<idiom>
رفتار درست
fair play
<idiom>
عدالت ،مساوی ،عمل درست
fair game
<idiom>
موضوع تهاجم
fair and square
<idiom>
راست وبی پرده
fair sex
زنان
fair sex
جنس لطیف
fair game
مسخره کردنی
fair game
دست انداختنی
fair game
طعمهی حاضر و آماده
fair game
آماج روا
trade fair
نمایشگاه بازرگانی
fair deal
سیاست منصفانه
fair deal
روش منصفانه
fair drawing
تصویر مناسب
fair drawing
طرح مناسب برای چاپ و تکثیر
fair competition
رقابت منصفانه
fair faced
خوبرو
fair faced
حق به جانب
fair haired
موبور
fair maid
یکجورشاه ماهی یاساردین
fair market
هفته بازار
fair market
بازار مکاره
fair minded
خالی از اغراض
fair competition
رقابت عادلانه
fair catch
بل گرفتن توپ لگدزده یا بلندشده از زمین یا پرتاب شده
trade fair
نمایشگاه تجاری
fair-weather
خوب هنگام هوای صاف
fair-weather
بی وفا
fair-weather
نیم راه
fair-weather
درخورهوای صاف
fair play
رازی
fair play
شرایط برابر
fair play
انصاف
county fair
بازار مکاره
county fair
بازار روز
fair copy
نسخه درست
fair arbitration
حکومت عدل
fair mindedness
انصاف
fair mindedness
ازادگی ازتعصب
fair trade
کسب حلال
fair spoken
مودب
fair return
بازده منصفانه
fair spoken
ملایم
fair territory
محدوده خطا
fair trade
تجارت عادلانه
fair trade
تجارت منصفانه
fair tide
جریان اب موافق
fair trade
تجارت مشروع
fair trade
کسب منصفانه
fair spoken
خوش بیان
fair weather
مناسب برای
fair price
قیمت مناسب
fair price
قیمت بیطرفانه
fair return
بازده عادلانه
fair weather
دارای هوای صاف
fair price
قیمت عادلانه
fair price
قیمت منصفانه
culture fair tests
ازمونهای فرهنگ- نابسته
fair-weather friend
آدم بی وفا
overseas trade fair
نمایشگاه بین المللی بازرگانی
fair trade laws
قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
fair wear and tear
خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
fair-weather friend
رفیق نیمه راهه
fair equivalent remuneration
اجرت المثل
tradition of fair authority
حدیث حسن
Please be unbiased(fair,objective).
تعصب بخرج ندهید
There was no end of visitors at the fair.
تا دلت بخواهد در نمایشگاه آدم بود
the weather inclines to fair
هوا میخواهد باز شود هوادارد باز میشود
fair-weather friend
<idiom>
شخصی که تنها دوست است
fair damages
[Law]
جبران خسارت عادلانه
fair average quality
کیفیت متوسط مناسب
fair or clean copy
پاکنویس
reasonable of average wage fair
اجرت المثل
fair words butter no parsnips
به حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
A fair face may hide a foul heart.
<proverb>
از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد.
[ضرب المثل]
He shed his fear . His fear was dispelled.
ترسش ریخت
The fair sex The female sex.
جنس لطیف ( مؤنث )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com