Dictiornary-Farsi | He takes ( heels) much interest in politics. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
He takes ( heels) much interest in politics.	به سیاست خیلی علاقه دارد


Other Matches

politics	علم سیاست امور سیاسی
politics	سیاست مدون
politics	سیاست
politics	اصول سیاسی
politics	علم سیاسی امور سیاسی
politics	علم سیاست
I have nothing to do with politics.	کاری به سیاست ندارم
He is through ( done ) with politics .	سیاست را بوسیده وکنار گذاشته
to launch in to politics	داخل سیاست شدن
power politics	سیاست زور
to talk politics	گفتگوی سیاسی کردن
to retire from politics	از سیاست بازنشسته شدن
party politics	حزب بازی
he is an influence in politics	فلانی نفوذ سیاسی دارد
party politics	سیاست بازیهای حزبی
power politics	سیاست جبر زور طلبی
talk politics	گفتگوی سیاسی
To enter politics .	وارد سیاست شدن
International politics.	سیاست بین الملل
launch into politics	داخل سیاست شدن
Politics someone hell.	سیاست پدر ومادرندارد ( نمی شناسد )
domiciled [law] [politics] <adj.>	محل زندگی
To enter the arena of bloody politics.	وارد صحنه سیاست شدن
takes	خاک کردن
takes	طعمه خوردن ماهی
takes	بردن
takes	تعبیر یا تفسیرکردن حمل کردن بر
takes	اتخاذکردن
takes	پذیرفتن موثر واقع شدن
takes	پیروزی
takes	خوردن پنداشتن
takes	برداشتن
takes	لمس کردن بردن
takes	ستاندن
takes	گرفتن
it takes of the others	از انهای دیگر پیش اشت
it takes of the others	بردیگران مقدم است
(have) what it takes <idiom>	توانایی انجام کار
it takes much room	فضای زیادی را اشغال میکند
double-takes	واکنش دوگانه
he takes a his father	به پدرش ماننداست
he takes a his father	به پدرش می رود
It takes a bit of doing.	همچین کارزیاد آسانی هم نیست
He takes his work seriously.	درکارش جدی است
it takes much room	خیلی جامی برد
the freak takes him	وسواس میگیردش وسواسش میگیرد
double-takes	یکه خوردن
it takes two to tango <idiom>	[یک دست صدا ندارد]
he takes no notice of it	ملتفت نمیشود
he takes no notice of it	نیست
he takes no notice of it	ملتفت
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy.	ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
She takes no thought for tomorrow .	بفکر فردایش نیست
the baby takes notice	بچه می فهمد
He takes my advice. He listens to me.	از من حرف شنوایی دارد
the baby takes notice	بچه ملتفت است
the baby takes notice	بچه باهوش است
unloading takes place in ...	بار در ... تخلیه می شود.
to take to ones heels	در رفتن
to have the heels of any one	کسیرادردوعقب گذاشتن
to take to ones heels	پاشنه راورکشیدن
heels	پشت سم
to take to ones heels	گریختن
heels	قسمت عقبی سر چوب گلف
heels	پس مانده
heels	کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
heels	قسمت عقبی بدنه قایق
heels	پاشنه
heels	پاهای عقب
heels	ته پاشنه کف
heels	پاشنه جوراب پاشنه گذاشتن به
heels	کج شدن یک ور شدن
heels	پاشنه پی دیواره حائل یا سد
heels	چرخیدن
heels	مهمیز
heels	درپاشنه قرارگرفتن
heels	توپ را با پاشنه پا رد کردن
heels	کجی ناو پاشنه ناو
heels	زاویه میل ناو
heels	پاشنه سد
heels	پاشنه در
like a duck takes the water [Idiom]	کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
She wouldnt hear of it . she takes no heed.	گوشش به این حرفها بدهکار نیست
She takes great care of her appearance	خیلی بسرو وضع خود می پردازی
to lay by the heels	بر انداختن
to lay by the heels	در بند نهادن بزمین زدن
kick up one's heels <idiom>	زمان خوبی داشتن
to lay by the heels	باز داشتن
to lay up any ones heels	کسی رابزمین زدن یاکشتن
to kick ones heels	چشم براه ایستادن
to kick one's heels	چشم براه ایستادن منتظرایستادن
to fling up the heels	جفتک انداختن
swing from one's heels	ضربههای قدرتی
lay by the heels	در بند یا زندان نهادن
to fling up the heels	لگدانداختن
lay by the heels	تعقیب کردن
head over heels <idiom>	کاملا ،عمیقا
head over heels <idiom>	منتهای درجه
high heels	کفشپاشنهبلند
Achilles heels	نقطهء ضعف
Achilles heels	نقطهء زخم پذیر
Achilles heels	نقطهء جراحت پذیر
head over heels	وارونه
head over heels	پشت ورو
head over heels	نا امیدانه عمیقا
heels over head	وارونه
heels over head	معلق
cool one's heels <idiom>	به علت بی ادبی دیگران منتظر ماندن
After a few days out of the office it always takes me a while to get into gear when I come back.	بعد از چند روز دور بودن از دفتر همیشه مدتی زمان می برد تا پس از بازگشت دوباره سر رشته امور را به دست بیاورم.
lay fast by the heels	تعقیب کردن
lay fast by the heels	در بند یا زندان نهادن
to turn orclap by the heels	درزندان افکندن
drag one's feet/heels <idiom>	آهسته کار کردن
To kick ones heels. To mark time.	درجا زدن
To turn tail . To show a clean pair of heels .	فرار را بر قرار ترجیح دادن
in one's best interest	به صلاح خود شخصی
self interest	غرض شخصی
self interest	نفع شخصی
It is of no interest to me at all.	من به این موضوع اصلا"علاقه ای ندارم
of no interest	بدون اهمیت [بدون جلب توجه]
to have an interest [in]	سهم داشتن [شریک بودن] [در]
the interest of it is gone	مزه اش رفت
the interest of it is gone	دیگر خوش مزگی یا تازگی ندارد
interest	سهم [قسمت]
interest	بهره [اقتصاد]
interest	اهمیت [مهم ] [جالب]
own best interest	صلاح
interest	رغبت
i do it in your interest	به خاطر شما این کار رامیکنم
interest	دلبستگی
interest	سودیا بهره
interest	بر سر میل اوردن
it is of interest to me	من در ان علاقه مندم
it is of interest to me	برای من سودمند است
interest	ذینفع کردن
interest	سود
interest	توجه نظر
interest	بهره
interest	تنزیل
interest	سود مصلحت
interest	علاقه .
interest	فرع
at % interest	با بهره 21 درصد
interest	ربح
interest	علاقه
interest	مصلحت
interest on interest	ربح مرکب
self-interest	نفع شخصی
interest on interest	ربح در ربح
i take no interest in that	هیچ بدان دلبستگی ندارم هیچ از ان خوشم نمیاید
interest	علاقمند کردن
interest	نفع
interest	سهیم کردن
to lose interest	جلب توجه نکردن
to lose interest	بی میل شدن
interest blank	برگ رغبت سنج
vital interest	مصلحت حیاتی
that point was of p interest	ان نکته جالبیست ویژهای داشت
interest groups	گروههای ذینفع
conflict of interest	برخورد منافع
accrued interest	بهره ای که عاید شده ولی هنوز پرداخت نشده است
accrued interest	بهره متعلقه
vested interest	منافع مقرره
May be I can interest you in this issue .	شاید بتوانم علاقه شما را به این مطلب جلب نمایم
simple interest	سود پول بر اساس سال 063 روزه
simple interest	سود ساده
compound interest	ربح مرکب
Principal and interest .	مایه وسود
bank interest	بهره بانکی
conflict of interest	تضاد منافع
high interest	بهره سنگین
high interest	بهره گران
economic interest	منافع اقتصادی
point of interest	نقطهبهره
default interest	بهره معوق
interest-free	وام بدونبهره
declaration of interest	اعلام بهره
contractual interest	بهره کل وامی که وام گیرنده باید به وام دهنده بپردازد
interest group	علایقگروهی
interest for delay	بهره دیرکرد
pure interest	سود ویژه منافعی که پس از کسر کلیه استهلاکات به سرمایه گذارپرداخت میشود
pure interest	بهره خالص
pure interest	منافع خالص
vested in interest	واگذاری حق انتفاع موجل
put out to interest	به بهره گذاشتن
questionof interest	پرسشهای جالب توجه موضوعهای جالب توجه
rat of interest	نرخ بهره
rat of interest	نرخ ربح
primary interest	هدف توجه اصلی
public interest	منافع عامه
public interest	نفع عمومی
personal interest	نفع شخصی
moneyed interest	پول داران
primary interest	مسئولیت اصلی
compound interest	بهره مرکب
principal and interest	اصل پول و بهره
profound interest	دلبستگی زیاد
profound interest	میل مفرط
public interest	منافع عمومی
rate of interest	نرخ بهره