Dictiornary-Farsi | He was spending money right,left and centre. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
He was spending money right,left and centre.	چپ وراست پول خرج می کرد


Other Matches

spending money	خرجی
spending money	پول توجیبی
left centre	مرکزچپ
left-of-centre	معتقدبهسوسیالیزم
She was left out in the cold . she was left high and dry .	سرش بی کلاه ماند
spending	مخارج
luxury spending	مخارج تجملی
military spending	مخارج نظامی
social spending	هزینه هایسرویسهایرفاهاجتماعی
rate of spending	میزان مخارج
rate of spending	نرخ مخارج
national spending	مخارج ملی
municipal spending	مخارج شهرداری
He was sitting on my left (left side)	طرف چپ من نشسته بود
I am left out . I am left out in the cold .	کلاهم پ؟ معرکه است
Money for jam . Money for old rope .	پول یا مفتی
Protection money. Racket money.	باج سبیل
money begets money <idiom>	پول پول می آورد
centre	قرار دادن یک متن در مرکز کاغذ یا صفحه نمایش
centre	قرار دادن مناسب نوک خواندن / نوشتن روی دیسک مغناطیسی یا نوار
centre	نقط ه میانی چیزی
right-of-centre	جناحراست محافظهکاران
centre third	سومینخطمیانی
centre	میان
centre	مرکز
centre	تمرکز یافتن
centre	درمرکز قرارگرفتن
centre	وسط ونقطه مرکزی
centre	محل
centre	سوراخ مرکزی که با سوراخ کد گذاری روی نوار پانچ شده در یک امتداد قرار دارند
centre	شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centre	محل نقاط سوراخ شده اطراف مرکز نواز کاغذی
off-centre	لنگی
off-centre	لنگ زدن
right centre	مرکزقائم
centre	وسط
off centre	لنگ زدن
off centre	لنگی
civic centre	میانگاه شهر
centre castle	پل فرماندهی
centre game	بازی مرکزی
centre of activities	مرکز عملیات
centre-aisle	راهرویمیانی
centre of pressure	مرکز فشار
centre pawns	پیادههای مرکزی شطرنج
civic centre	مرکز شهر
centre-stage	شرائطبسیار حساسو مهم
community centre	محلاجتماعات
detention centre	پذیرشهتل
garden centre	مکاندفنزباله
health centre	مرکز سلامتی
off centre load	بار خارج از مرکز
centre of mass	گرانیگاه
centre of gravity	مرکز ثقل
centre of gravity	گرانیگاه
leisure centre	مرکزتفریحیورزشی
centre of mass	مرکز ثقل
reception centre	مکانیکهبرایافرادبیخانماناقامتگاهموقتیفراهممیآورد
nerve centre	مرکز فرمان
fluid centre	مرکز سیال
conference centre	مرکزکنفرانس
centre-back	میانیعقب
profit centre	مرکز سود
centre plate	keel drop
profit centre	واحد دخل و خرج کننده
profit centre	قسمتی از سازمان که مسئولیت محاسبه هزینه هاو درامدها را به عهده دارد
cost centre	مرکز هزینه یابی
centre chief	مهاجممیانی
centre lane	بیندوخط
centre hole	مرکزگودال
centre half	نیمهمیانی
centre forward	مرکز
How far is it to city centre?	تا مرکز شهر چقدر راه است؟
Take me to the city centre?	مرا به مرکز شهر ببرید.
centre console	میزفرمانمرکزی
centre flag	پرچموسطی
centre fielder	بازیکنمرکزی
centre field	مرکززمین
centre circle	دایرهمرکزی
centre back	نیمهعقب
surrending the centre	تفویض مرکز
centre court	حیاطمیانی
centre base	ستونمرکزی
centre line	خطمرکزی
centre spot	خالوسط
centre strap	نوارمیانی
shopping centre	مرکزخرید
centre wheel	چرخهمیانی
centre span	مرکزپل
centre electrode	الکترودمرکزی
centre post	قسمتبدونآرایش
centre Keelson	مرکزالوارکیل
remand centre	بازداشتگاهموقت
centre mark	نقطهمرکزی
centre pocket	گودال
centre point	نقطهمرکزی
centre pocket	مرکزی
centre of crest circle	مرکز انحنای ستیغ
centre back vent	پیلیپشت
centre of crest circle	مرکز خمیدگی
urban centre of a community	مرکز شهرک
What's the fare to city centre?	نرخ کرایه تا مرکز شهر چقدر است؟
in the centre near the railway station	در مرکز شهر نزدیک ایستگاه قطار
Which bus goes to the town centre?	کدام اتوبوس به مرکز شهر میرود؟
centre holding variation	واریاسیون حفظ مرکز درجوئوکو پیانو
centre counter defence	دفاع متقابل مرکزی
retail centre [British]	مرکز خرید [تجارت و بازرگانی]
centre service line	خطسویسزنیمیانی
shopping centre [British]	مرکز تجاری [تجارت و بازرگانی]
shopping centre [British]	مرکز خرید [تجارت و بازرگانی]
shopping centre [British]	مجتمع تجاری [تجارت و بازرگانی]
retail centre [British]	مجتمع تجاری [تجارت و بازرگانی]
shopping centre [British]	مجتمع خرید [تجارت و بازرگانی]
retail centre [British]	مجتمع خرید [تجارت و بازرگانی]
centre face-off circle	دایرهمرکزیمحلروبروشدنحریفها
Can I drive to the centre of town?	آیا می توانم تا مرکز شهر با ماشین بروم؟
principal centre of affairs	مرکز مهم امور
retail centre [British]	مرکز تجاری [تجارت و بازرگانی]
retail shopping centre [British]	مرکز خرید [تجارت و بازرگانی]
retail shopping centre [British]	مرکز تجاری [تجارت و بازرگانی]
retail shopping centre [British]	مجتمع خرید [تجارت و بازرگانی]
runway centre line markings	خطوسطخیابان
retail shopping centre [British]	مجتمع تجاری [تجارت و بازرگانی]
right and left	ازهرسوبهرسو
to be left	زیاد امدن
from right and left	از هر سو
from right and left	از چپ وراست
on the left <adv.>	سمت چپ
to the left <adv.>	سمت چپ
left <adv.>	سمت چپ
left	ضربه چپ
She just left ( went ) . off she went .	گذاشت ورفت
left	: چپ درطرف چپ
left$	تابع $LEFT در زبان BASIC
KEEP LEFT	از سمت چپ حرکت کنید.
left over	زیاد امده
left	جناح چپ
left over	باقی مانده
i took up where he left	از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
My name has been left out .	اسم من از قلم افتاده است
left	: زمان ماضی فعل leave
keep to the left	دست چپ بروید
to be left	ماندن
left d.	نظام به چپ
nothing was left over	چیزی زیادنیامد
nothing was left over	چیزی باقی نماند
left inner	بازیکنمهاجمچپ
outside left	گوش چپ
on the left	در سمت چپ
left handed	واقع در سمت چپ ناشی
left handedly	غیر صمیمانه از روی عدم خلوص
left handedly	باریا
left handed	چپ دست
left hand	کج
left hand	واقع در دست چپ دست چپی
left shift	تغییر مکان به چپ
left shift	تغیر مکان به چپ ریاضی یک بیت از داده در کلمه . عدد دودویی با هر تغییر مکان دوبرابر میشود
left slide	حرکت موج سوار روی موج بسمت چپ روبرو ساحل
straight left	چپ مستقیم در بوکس
soon after he left for paris	سوی پاریس رهسپار شد.
left handedly	بطورمشکوک یا مبهم یا دوپهلو
left justify	دستور چاپ که حاشیه سمت چپ متن را از رج میکند
left heart	نیمه چپ قلب
left hander	دست چپی
left hander	ادم چپ دست
left handedness	ریا
left handedness	دوروئی
left handed	چپ گرد
left incline	میل به چپ
left justification	زوج کردن حاشیه سمت چپ متن
left justification	تغییر مکان عدد دودویی به سمت چپ عدد
left justification	تمایل به چپ
left heart	قلب چپ
left justified	هم تراز شده از چپ
left justify	هم تراز کردن از چپ
left handedness	چپ دستی
soon after he left for paris	چندی
we left a card on him	کارتی در خانه اش گذاشتیم
left channel	بلندگویسمتچپ
left cornerback	مهرهگوشهعقبچپ
left defence	دفاعچپ
left field	سمتچپزمین
left fielder	دفاعچپزمین
left forward	فورواردچپ
left half	نیمهچپ
left halfback	هافبکچپ
left lung	ریهچپ
left outside linebacker	مهرهنطآخریبیرونیچپ
not a scrap is left	ذرهای باقی نمانده است
left guard	محافظچپ
left safety	مهرهمفمنچپ
much sugar was left	قند زیادی باقی ماند
left tackle	دفاعچپ
left valve	لبهچپ
left ventricle	ونتریکلچپ
left atrium	آتریوم چپ
Since I left school.	ازوقتیکه مدرسه را ترک کردم
left the ban	رفع ممنوعیت
left turn	به چپ چپ
left turn	حرکت به چپ به سمت چپ چرخیدن