Dictiornary-Farsi | He was utterly devastated when his wife left him. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
He was utterly devastated when his wife left him.	وقتی که زنش او [مرد] را ترک کرد روحش خرد و افسرده شد.


Other Matches

The husband and wife got into an argument . The husband and wife had an acrimonious exchange .	زن و شوهر بگو مگوشان شد [بگو مگو کردند]
utterly	بکلی
utterly	کاملا
utterly	مطلقا
utterly tuined	یکسر ویران پاک خراب
She was left out in the cold . she was left high and dry .	سرش بی کلاه ماند
I was devastated. <idiom>	من را بسیار ناراحت کرد [اصطلاح روزمره]
to be devastated	از نظر روحی خرد شدن
devastated	بسیارمتاثروشکزده
I was devastated. <idiom>	من را واقعا پریشان کرد. [اصطلاح روزمره]
They were devastated by the news.	این خبر آنها را بسیار پریشان کرد.
He was sitting on my left (left side)	طرف چپ من نشسته بود
I am left out . I am left out in the cold .	کلاهم پ؟ معرکه است
in right of his wife	بواسطه
i took her to wife	او را به زنی گرفتم
wife	زن
wife	عیال
in right of his wife	حقی که زنش دارابود
wife	خانم
wife	همسر
wife	اهل
wife	معقوده
wife	خانواده
wife	زوجه
to take a wife	زن گرفتن
to take a wife	عیال اختیارکردن
to take a wife	زن اختیارکردن
to take to wife	بزنی گرفتن
to take to wife	بحباله نکاح دراوردن
He always gives in to his wife.	همیشه تسلیم زنش است
to take to wife	ازدواج کردن با
man and wife	زن وشوهر
temporary wife	زوجه موقت
to give to wife	بزنی دادن
to give to wife	شوهردادن
He has divorced his wife.	از زنش جدا شده ( او را طلاق داده است )
She has been a good wife to him.	همسر خوبی برایش بوده
wife's equity	حق قانونی زن
temporary wife	منقطعه
She is a perfect wife .	یک همسر کامل است
He turned away from his wife .	از همسرش رو گردان شد
He beats up his wife.	زنش راکتک می زند
wife's equity	عبارت است از مقدار مناسب و معقولی ازاثاث البیت و ..... که زن میتواند برای خود و اطفالش نگهدارد و شوهر حق تصرف در ان یا انتقال دادنش راندارد
husband and wife	زن وشوهر
aplural wife	زن بیش از یکی
aplural wife	بیش از یک زن
privacy between husband and wife	خلوت بین زن و شوهر
The husband and wife dont get on together.	زن وشوهر باهم نمی سازند
His wife impeded ( obstrucceted ) him .	زنش مانع کاراوبود
All the world and his wife were at this party .	هر کی را بگویی دراین میهمانی بود
She made a good wife.	اوزن خوبی ازآب درآمد
Who is worse shod than the shoemakers wife?. <proverb>	کهنه تر از کفش زن کفاش ,کفشى هست ؟.
He has suffered a great deal at the hands of his wife .	از دست زنش خیلی کشیده
marriage portion due to the wife in resp	مهرالمتعه
What followed was the usual recital of the wife and children he had to support.	سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او [مرد] باید از آنها حمایت بکند.
Mentioning his ex-wife's name was like waving a red flag in front of a bull.	تا اسم زن قبلی او [مرد] را آوردم خونش به جوش آمد.
left$	تابع $LEFT در زبان BASIC
She just left ( went ) . off she went .	گذاشت ورفت
left	: چپ درطرف چپ
left	ضربه چپ
to the left <adv.>	سمت چپ
left <adv.>	سمت چپ
left	جناح چپ
to be left	زیاد امدن
left	: زمان ماضی فعل leave
left over	زیاد امده
My name has been left out .	اسم من از قلم افتاده است
nothing was left over	چیزی باقی نماند
KEEP LEFT	از سمت چپ حرکت کنید.
from right and left	از هر سو
i took up where he left	از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
from right and left	از چپ وراست
to be left	ماندن
left d.	نظام به چپ
keep to the left	دست چپ بروید
right and left	ازهرسوبهرسو
on the left <adv.>	سمت چپ
nothing was left over	چیزی زیادنیامد
left over	باقی مانده
on the left	در سمت چپ
outside left	گوش چپ
left inner	بازیکنمهاجمچپ
left defence	دفاعچپ
left field	سمتچپزمین
left forward	فورواردچپ
left fielder	دفاعچپزمین
left channel	بلندگویسمتچپ
left cornerback	مهرهگوشهعقبچپ
left centre	مرکزچپ
to be [left] stranded	سرگردان شدن
left halfback	هافبکچپ
to be [left] stranded	دربدر شدن
left parenthesis (	پرانتز باز
we left a card on him	کارتی در خانه اش گذاشتیم
we left for paris	عازم پاریس شدیم
left atrium	آتریوم چپ
left guard	محافظچپ
He left for good . And away he went .	رفت که رفت
Left parting	جداشونده چپ
to be left in disbelief <idiom>	باور نکردنی بودن
There is no time left .	دیگر وقتی نمانده
I left my hat , a new one at that .	کلاهم را که نوهم بود جاگذاشتم
I arrived as soon as he left ( went ) .	همین که رفت من آمدم
out in left field <idiom>	از جواب صحیح دورشدن
the parting on the left	فرق سر به چپ
to turn left [right]	به چپ [راست] پیچیدن
No left [right] turn!	گردش به چپ [راست] ممنوع!
Please turn left now.	لطفا حالا شما به چپ بپیچید.
to jink right [left]	ناگهان مسیر را به راست [چپ] تغییر دادن
He got all dressed up and left .	شال وکلاه کردورفت
left half	نیمهچپ
left lung	ریهچپ
left outside linebacker	مهرهنطآخریبیرونیچپ
left safety	مهرهمفمنچپ
left tackle	دفاعچپ
left valve	لبهچپ
left ventricle	ونتریکلچپ
hard left	اعضایتندرویحزبسیاسی
left-of-centre	معتقدبهسوسیالیزم
Since I left school.	ازوقتیکه مدرسه را ترک کردم
He left just before you arrived.	درست پیش پای شما رفت
The first line is left out.	سطر اول جا افتاده است
The would left a mark.	جای زخم باقی ماند
to be left in disbelief <idiom>	قابل فهم نبودن
When it comes to me there is no more food (left).	به من که می رسد غذا تمام شده
left handedly	باریا
left face	بچپ چپ
left court	زمین سرویس سمت چپ
left back	پشتیبان چپ
left about turn	عقب گرد
it was left unfinished	ناتمام ماند
inside left	بغل چپ
half left	فرمان نیم به چپ چپ یا نیم به راست راست
guide left	فرمان نفر راهنما به راست یابه چپ فرمان نفر هادی به راست یا چپ
eyes left	نظر به چپ
left flank	جناح چپ
left footed	چپ پا
left for ward	در فوتبال پیشرو چپ
left handedly	غیر صمیمانه از روی عدم خلوص
left flank	میسر
left handed	چپ گرد
left handed	واقع در سمت چپ ناشی
left handed	چپ دست
left wing	مربوط به جناح چپ
left hand	کج
left hand	واقع در دست چپ دست چپی
left hand	دست چپ
dress left	از چپ نظام یا از راست نظام
by the left or right flank	به جناح راست یا چپ ناو
battery left	رگبار از راست یا از چپ
left wing	شخص دست چپی
left-handed	دست چپ
left-handed	با دست چپ بازی کردن
left-handed	دورو مشکوک
left-handed	دوپهلو
left-handed	چپ دست
left-hand	دست چپ
left-wing	شخص دست چپی
left-wing	مربوط به جناح چپ
left-hander	ادم چپ دست
left-hand	واقع در سمت چپی
left-wingers	جناح چپی
left-winger	جناح چپی
left winger	جناح چپی
left-handers	پیچ به سمت چپ
left-handers	چپ دست
left-handers	ادم چپ دست
left-hander	پیچ به سمت چپ
left-hander	چپ دست
left-hand	چپ دست
left handedly	بطورمشکوک یا مبهم یا دوپهلو
left incline	میل به چپ
left slide	حرکت موج سوار روی موج بسمت چپ روبرو ساحل
left the ban	رفع ممنوعیت
left turn	به چپ چپ
left handedness	ریا
left turn	حرکت به چپ به سمت چپ چرخیدن
left unsaid	مسکوت عنه مانده
left hander	ادم چپ دست
left shift	تغیر مکان به چپ ریاضی یک بیت از داده در کلمه . عدد دودویی با هر تغییر مکان دوبرابر میشود
left justification	زوج کردن حاشیه سمت چپ متن
left justification	تغییر مکان عدد دودویی به سمت چپ عدد
left justification	تمایل به چپ
left justify	هم تراز کردن از چپ
left shift	تغییر مکان به چپ
left heart	نیمه چپ قلب
left heart	قلب چپ
left ward	چپ
left justify	دستور چاپ که حاشیه سمت چپ متن را از رج میکند
soon after he left for paris	چندی
straight left	چپ مستقیم در بوکس
ragged left	چپ ناهموار
not a scrap is left	ذرهای باقی نمانده است
left handedness	چپ دستی
much sugar was left	قند زیادی باقی ماند
left justified	هم تراز شده از چپ
left hander	دست چپی
soon after he left for paris	سوی پاریس رهسپار شد.
left handedness	دوروئی
left round bracket	پرانتز باز