Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
He went home on leave .
مرخصی گرفت رفت منزل
Other Matches
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home .
اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
The hotel was home from home .
هتل مثل منزل خودمان بود ( راحت وکم تشریفات )
Home , sweet home .
هیچ کجا منزل خود آدم نمی شود ( ازنظرراحتی وغیره )
leave me out
من را حساب نکن
[نکنید]
!
by your leave
با اجازه شما
Leave me alone .
کاری بکارم نداشته باش
to take leave
به تعطیلات رفتن
to take leave
مرخصی گرفتن
he is on leave
او در مرخصی است
be on leave
در مرخصی بودن
take leave of
بدرود گفتن با
to leave behind
باقی گذاردن
Take it or leave it.
می خواهی بخواه نمی خواهی نخواه !
let
[leave]
alone
<conj.>
سوای
let
[leave]
alone
<conj.>
قطع نظر از
let
[leave]
alone
<conj.>
گذشته از
let
[leave]
alone
<conj.>
چه برسد به
To take ones leave .
هزار تومان کم آورده ام
leave it over
عجاله بگذارید بماند
leave out
انداختن
leave out
جاگذاشتن
leave behind
<idiom>
جاگذاشتن چیزی درجایی
leave alone
<idiom>
راحت گذاشتن (شخصی)
leave off
قطع کردن دست کشیدن از
leave off
متارکه کردن
leave me alone
کاری بمن نداشته باشید
leave alone
بحال گذاردن
leave me alone
مرابه حال خودبگذارید
leave out
ول کردن صرف نظر کردن از
leave out
<idiom>
حذف کردن
Unless he comes soon, I shall leave.
اگر او
[مرد]
زود نیاد، من میروم.
leave alone
<idiom>
دست از سر کسی برداشتن
to leave on
روشن گذاشتن
[موتور یا خودرو]
Do not leave me alone.
من را تنها نگذار.
I must leave at once.
باید فورا بروم.
take leave of
<idiom>
ترک کردن
leave (let) well enough alone
<idiom>
دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
leave alone
تنها گذاردن
to leave behind
درپس گذاردن
without a by your leave
بی اجازه بی خداحافظی
to leave off
دست کشیدن از
to take leave of any one
اجازه ازکسی گرفتن
to take leave of any one
با کسی بدرود گفتن
to leave out
جا گذاردن
Leave her alone.
اورا تنها (بحال خود ) بگذار
leave
رها کردن
to leave off
کنار گذاشتن
leave
ترک کردن
leave
عازم شدن
leave
رهسپار شدن
leave
دست کشیدن از
leave
:
leave
اذن مرخصی
to leave out
انداختن
leave
برگ دادن
to leave him to him self
او را بحال خود واگذارید اورارها کنید
leave
به ارث گذاشتن اجازه مرخصی
leave
واگذاری
leave
گذاشتن
leave
رخصت
leave
باقی گذاردن
leave
میلههای جامانده
leave
اجازه مرخصی رها کردن ترک کردن
leave
مرخصی
leave
اجازه
leave
ول کردن
leave taking
وداع
leave taking
خداحافظی
leave taking
کسب اجازه مرخصی
I'd like to leave my luggage, please.
من می خواهم اسباب و اثاثیه ام را تحویل بدهم.
He took French leave.
<idiom>
او کار رو پیچوند.
to leave everything as it is
[not to change anything]
رسوم قدیمی را ثابت
[دست نخورده]
نگه داشتن
leave the anchorage
ترک کردن لنگرگاه
He took French leave.
<idiom>
او جیم شد.
leave the jetty
جدا شدن از اسکله
leave with pay
مرخصی با حقوق
leave with pay
مرخصی با استفاده ازحقوق
to leave school
ازاموزشگاه یامدرسه بیرون رفتن
leave taking
بدرودگویی
He is on leave of absence .
مرخصی رفته است
To take French leave .
یواشکی مر خص شدن
i beg leave to say
اجازه میخواهم بگویم
leave hold
رها کردن
you did w to leave the place
خوب کاری کردید که از انجارفتید
To leave something hanging.
چیزی رابلاتکلیف گذاشتن
to take french leave
جیم شدن
to take french leave
بی بدرودرفتن
to take french leave
بی خداحافظی رفتن
To leave behinde.
جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
Why dont you leave me alone?
از جان من چه می خواهی ؟
paternity leave
مرخصیبدلیلتولدنوزاد
leave in the lurch
<idiom>
دست تنها گذاشتن
to leave unsaid
نا گفته گذاردن
to leave someone in the lurch
کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
leave someone free to
مخیر گذاشتن کسی
leave stop
بازداشت
leave area
منطقه استراحت پرسنل درپشت منطقه مواصلات
to leave a margin
حاشیه گذاشتن
absent without leave
نهستی
annual leave
مرخصی سالانه
I leave it in your care .
آنرا به شما می سپارم
ticket of leave
سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
to leave school
ترک تحصیل کردن
stop the leave
بازداشت کردن
Just sign here and leave at that .
اینجا را امضاء کن ودیگر کارت نباشد
emergency leave
مرخصی اضطراری
absent without leave
نهستی بدون اجازه
to beg leave
خواستن
to beg leave
اجازه رفتن
sick leave
مرخصی استعلاجی
sick leave
استراحت بیماری
leave of absence
ایام ترک خدمت
It's time to leave.
وقته رفتنه.
compassionate leave
مرخصی ارفاقی
emergency leave
سطح اماد اضطراری
emergency leave
سطح امادلازم برای بسیج
Lets leave it at that .
بگذریم !
To leave someone in the lurch .
کسی را قال گذاشتن ( هنگام نیاز )
to proceed on leave
بمرخصی رفتن
proceed on leave
بمرخصی رفتن
May I take my leave ? May I be excused ?
مرخص می فرمایید ؟
leave your books w me
درنظر
leave your books w me
برای
leave your books w me
پیش
leave year
سال کار بدون محاسبه ایام مرخصی یا ترک خدمت
to leave school
ازتحصیل دست کشیدن
leave year
سال خدمتی
french leave
مرخصی بدون اطلاع قبلی جیم شدن
to apply for leave
درخواست مرخصی کردن
to leave hold of
رها کردن
to leave hold of
ول کردن
shore leave
مرخصی ملوانان وافسران برای رفتن بخشکی
leave of absence
مرخصی
Leave her alone. Stop bothering her.
دست از سر دخترک بردار
Leave this space blank.
این محل را خالی بگذارید ( چیزی در آن محل ننویسید )
Turn off the light before you leave.
پیش از رفتن چراغ را خاموش کن
to leave word in the house
در خانه سپردن
Leave world with your father that. . .
به پدرتان بسپارید که ...
to leave no stone unturned
زمین واسمان رابهم دوختن همه وسایل رابکاربردن
Leave it tI'll tomorrow morning .
آنرا بگذارتا فردا صبح
leave no stone unturned
<idiom>
به هردری زدن
leave (someone) holding the bag
<idiom>
تقصیر راگردن کسی دیگری انداختن
Your train will leave from platform 8.
قطار شما از سکوی شماره 8 حرکت خواهد کرد.
leave hanging (in the air)
<idiom>
بدون تصمیم قبلی
leave a bad taste in one's mouth
<idiom>
حس تنفر وانزجار ایجاد کردن
What platform does the train to York leave from?
قطار یورک از کدام سکو حرکت می کند؟
I want to leave the car in the railway station
من میخواهم اتومبیل را در ایستگاه قطار تحویل بدهم.
indefinite leave to remain
[British E]
جواز اقامت دائمی
To leave ones mark in the pages of history .
درتاریخ از خود نام ونشانی با قی گذاشتن
Dont leave off tI'll tomorrow what you can do today .
کار امروز به فردا مگذار (میفکن )
home
که معمولا در بالا سمت چپ قرار دارد
home
امور مالی شخصی و پردازش کلمه است
home
روش بررسی و حمل تراکنشهای باک به خانه کاربر به وسیله ترمینال یا مودم
third home
بازیگر مهاجم
home
کلیدی که نشانه گر را به شروع خط متن می برد
home
اولین رکورد داده در فایل
home
نقط ه شروع چاپ روی صفحه
at home
پذیرایی در ساعت معین
home
محل زندگی کسی
WI'll you take me home?
مرا به منزل می رسانید ؟
home
خانه
home
منزلگاه
home
میهن
home
بازی
home
ریز کامپیوتر طراحی شده برای مصرف خانگی که برنامههای کاربردی آن شامل آموزش
home
مرزوبوم
home
میهن وطن
home
اقامت گاه
home help
کمکحالبیمار
home
شهر بخانه برگشتن
home
خانه دادن
home
بطرف خانه
home
وطن اسایشگاه
home
جا به داخل لوله راندن
home
زمین خودی
home
وطن
home
منزل
come home
کشیده شدن لنگر به طرف ناو
nobody home
<idiom>
فکرش جای دیگر است
may i see you home?
برسانم
may i see you home?
اجازه دهید شمارابخانه
It came home to me.
به فکرم رسید.
It came home to me.
به نظرم رسید.
Is there anybody at home ? Anybody home ?
کسی منزل هست ؟
home
زادبوم
home
وطن
at home
<idiom>
درخانه
home
سرزمین پدر و مادر
home
میهن
home like
راحت
home like
وطنی
On my way home. . .
اگر سرم راببرند امضاء نخواهم کرد
home like
خانگی
On my way home. . .
سرراهم بمنزل ...
to leave yourself open to the charge of lacking seriousness
خود را در معرض اتهام فاقد جدیت بودن گذاشتن
stately home
خانهاشرافی
Try to be home before dark.
سعی کن قبل از تاریک شدن بیایی منزل
close to home
<idiom>
به احساسات شخصی نزدیک شدن
take-home pay
حقوق خالص
take-home pay
مزد خالص
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com