Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
He writes with the left hand.
با دست چپ می نویسد
Other Matches
He writes a legible ( beautiful ) hand .
خط خوانایی ( قشنگه ) دارد
left hand
دست چپ
left-hand
چپ دست
left-hand
دست چپ
left-hand
واقع در سمت چپی
left hand
واقع در دست چپ دست چپی
left hand
کج
left hand polarization
قطبش چپ گرد
left hand helix
مارپیچ به سمت چپ
left hand drive
فرمان به سمت چپ
left hand rotation
چپ گرد
left hand thread
پیچ چپ گرد
left hand rule
قانون دست چپ
left-hand drive
فرمان به سمت چپ
left hand side
سمت چپ
left hand rule for electron flow
قاعده چپگرد برای جریان الکترون
She was left out in the cold . she was left high and dry .
سرش بی کلاه ماند
He was sitting on my left (left side)
طرف چپ من نشسته بود
writes
سوخت شده محسوب کردن شرح چیزی را نوشتن
to writes down
واردکردن یادداشت کردن
to writes down
ثبت کردن
writes
نوشتن
writes
سیستم ذخیره سازی دیسک نوری که امکان نوشتن به همراه چندین عمل خواندن روی فایل میدهد
writes
وسیله ارسالی که میتواندداده راسوی رسانه مغناطیسی بنویسد
writes
وسیله ارسالی که میتواند داده را روی رسانه مغناطیسی بنویسد
writes
سیستم ذخیره سازی دیسک نوری که امکان یک عمل نوشتن به همراه چندعمل خوا ندن روی فایل می دهد
writes
با اب وتاب شرح دادن
writes
کسر کردن
writes
رای دادن به کسی که نامش در لیست کاندیدهای حزبی نیست حذف
writes
ثبت رای کتبی
writes
بعنوان یادداشت و برای ثبت نوشتن درج کردن
writes
تحریر کردن
writes
تالیف کردن
writes
وسیله مخصوص که به کامپیوتر امکان خواندن حروف دستنویس روی یک صفحه مخصوص میدهد
writes
انشاکردن
writes
حافظه موقت برای نگهداری داده برای وسیله ذخیره سازی و وقتی که نوشته میشود.
writes
قراردادن متن یا داده روی دیسک یا نوار
writes
خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
he writes for the papers
برای روزنامه هامقاله مینویسد
to writes down a person
چیزی برضدکسی نوشتن وازان راه اورابی اعتبارکردن
he writes himself captain
درنوشتن خودراسروان مینامد
I am left out . I am left out in the cold .
کلاهم پ؟ معرکه است
He writes well . he wields a formidable pen .
قلم خوبی دارد
pass from hand to hand
ترتب ایادی
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
left over
زیاد امده
to be left
ماندن
left over
باقی مانده
on the left
در سمت چپ
from right and left
از هر سو
left
<adv.>
سمت چپ
left inner
بازیکنمهاجمچپ
to the left
<adv.>
سمت چپ
outside left
گوش چپ
from right and left
از چپ وراست
right and left
ازهرسوبهرسو
She just left ( went ) . off she went .
گذاشت ورفت
My name has been left out .
اسم من از قلم افتاده است
on the left
<adv.>
سمت چپ
to be left
زیاد امدن
left
: زمان ماضی فعل leave
nothing was left over
چیزی باقی نماند
keep to the left
دست چپ بروید
left$
تابع $LEFT در زبان BASIC
left
ضربه چپ
KEEP LEFT
از سمت چپ حرکت کنید.
left
جناح چپ
left
: چپ درطرف چپ
left d.
نظام به چپ
i took up where he left
از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
nothing was left over
چیزی زیادنیامد
left incline
میل به چپ
left guard
محافظچپ
left justification
تغییر مکان عدد دودویی به سمت چپ عدد
half left
فرمان نیم به چپ چپ یا نیم به راست راست
guide left
فرمان نفر راهنما به راست یابه چپ فرمان نفر هادی به راست یا چپ
left hander
ادم چپ دست
left handedness
ریا
left justification
زوج کردن حاشیه سمت چپ متن
left hander
دست چپی
left heart
قلب چپ
left heart
نیمه چپ قلب
the parting on the left
فرق سر به چپ
left forward
فورواردچپ
left half
نیمهچپ
left justification
تمایل به چپ
left slide
حرکت موج سوار روی موج بسمت چپ روبرو ساحل
left the ban
رفع ممنوعیت
left turn
به چپ چپ
left turn
حرکت به چپ به سمت چپ چرخیدن
left shift
تغیر مکان به چپ ریاضی یک بیت از داده در کلمه . عدد دودویی با هر تغییر مکان دوبرابر میشود
left justify
دستور چاپ که حاشیه سمت چپ متن را از رج میکند
left unsaid
مسکوت عنه مانده
left ward
چپ
left halfback
هافبکچپ
out in left field
<idiom>
از جواب صحیح دورشدن
left tackle
دفاعچپ
left justified
هم تراز شده از چپ
left shift
تغییر مکان به چپ
left valve
لبهچپ
He left just before you arrived.
درست پیش پای شما رفت
The first line is left out.
سطر اول جا افتاده است
The would left a mark.
جای زخم باقی ماند
left ventricle
ونتریکلچپ
left lung
ریهچپ
When it comes to me there is no more food (left).
به من که می رسد غذا تمام شده
left back
پشتیبان چپ
left parenthesis (
پرانتز باز
Since I left school.
ازوقتیکه مدرسه را ترک کردم
it was left unfinished
ناتمام ماند
left outside linebacker
مهرهنطآخریبیرونیچپ
to be
[left]
stranded
دربدر شدن
hard left
اعضایتندرویحزبسیاسی
inside left
بغل چپ
to be
[left]
stranded
سرگردان شدن
left-of-centre
معتقدبهسوسیالیزم
left safety
مهرهمفمنچپ
left court
زمین سرویس سمت چپ
left face
بچپ چپ
left handed
چپ گرد
There is no time left .
دیگر وقتی نمانده
I left my hat , a new one at that .
کلاهم را که نوهم بود جاگذاشتم
left handedly
غیر صمیمانه از روی عدم خلوص
left handedly
باریا
left handedly
بطورمشکوک یا مبهم یا دوپهلو
I arrived as soon as he left ( went ) .
همین که رفت من آمدم
left handedness
چپ دستی
left handed
واقع در سمت چپ ناشی
He left for good . And away he went .
رفت که رفت
He got all dressed up and left .
شال وکلاه کردورفت
left flank
جناح چپ
left flank
میسر
left footed
چپ پا
left for ward
در فوتبال پیشرو چپ
left about turn
عقب گرد
left handed
چپ دست
left handedness
دوروئی
left centre
مرکزچپ
soon after he left for paris
چندی
left-wing
شخص دست چپی
No left
[right]
turn!
گردش به چپ
[راست]
ممنوع!
soon after he left for paris
سوی پاریس رهسپار شد.
left wing
مربوط به جناح چپ
left wing
شخص دست چپی
left channel
بلندگویسمتچپ
left cornerback
مهرهگوشهعقبچپ
left defence
دفاعچپ
straight left
چپ مستقیم در بوکس
left-handed
دست چپ
to turn left
[right]
به چپ
[راست]
پیچیدن
left-wingers
جناح چپی
left-winger
جناح چپی
to jink right
[left]
ناگهان مسیر را به راست
[چپ]
تغییر دادن
we left a card on him
کارتی در خانه اش گذاشتیم
left atrium
آتریوم چپ
ragged left
چپ ناهموار
Please turn left now.
لطفا حالا شما به چپ بپیچید.
left justify
هم تراز کردن از چپ
we left for paris
عازم پاریس شدیم
left-wing
مربوط به جناح چپ
left winger
جناح چپی
battery left
رگبار از راست یا از چپ
left-handed
با دست چپ بازی کردن
left-handers
ادم چپ دست
left-hander
پیچ به سمت چپ
to be left in disbelief
<idiom>
قابل فهم نبودن
left-handed
دورو مشکوک
dress left
از چپ نظام یا از راست نظام
left-handed
دوپهلو
left-hander
چپ دست
eyes left
نظر به چپ
left-hander
ادم چپ دست
left-handed
چپ دست
much sugar was left
قند زیادی باقی ماند
left field
سمتچپزمین
left fielder
دفاعچپزمین
to be left in disbelief
<idiom>
باور نکردنی بودن
Left parting
جداشونده چپ
not a scrap is left
ذرهای باقی نمانده است
by the left or right flank
به جناح راست یا چپ ناو
left-handers
پیچ به سمت چپ
left-handers
چپ دست
My left leg is in plaster .
پای چپ؟ را گچ گرفته اند
He is blind in the left eye .
چشم چپ اش کور ( نابینا ) است
left flank march
سمت چپ رو
left round bracket
پرانتز باز
He left a great name behid him .
نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ )
left handed polarization
قطبش چپ گرد
Northing is left to accident.
حساب همه چیز از پیش شده
left flank march
فرمان سمت چپ رو
elvis has left the building
<idiom>
[نمایش به اتمام رسیده]
ragged left alignment
هم ترازی راست
left pulmonary vein
سیاهرگپالمناریچپ
He left his family in Europe .
خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
left handed compliment
تعارف غیر صمیمانه
She left me in the lurch . She stood me up.
مرا کاشت ورفت
Where is the left-luggage office?
دفتر بار امانتی کجاست؟
left safety back
مهرهمحافظعقبی
left defensive end
مهرهتدافعیانتهایچپ
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com