English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
English Persian
Heaven help him this time. خدابدادش برسد
Other Matches
heaven فلک عرش
heaven سپهر
heaven اسمان
i would to heaven کاش خدا میکرد
i would to heaven ای کاش
i would to heaven خدا میکرد
heaven f. خدا نکند
heaven-sent غیرمنتظرهولیبهموقع
heaven گردون
heaven f. حاشا
heaven بهشت
heaven فلک
heaven سبع طباق
heaven سپهرار
heaven خدا عالم روحانی
heaven هفت طبقه اسمان
heaven قدرت پروردگار
heaven عرش هفت اسمان
in seventh heaven <idiom> خیلی خوشحال
the seventh heaven عرش
the kingdom of heaven ملکوت اسمان
heaven born اسمانی
seventh heaven <idiom> شرح دادن درباره خوش بودنت
I forbid you to go . Heaven help you if you go ! اگر رفتی نرفتی ! ( مبا دا بروی )
the vault of heaven گنبد کبود
the vault of heaven گنبد اسمان
the seventh heaven اسمان هفتم
the round of heaven گنبد اسمان
heaven forbid خدانکند
witness heaven! خدا گواه است
heaven born خدایی اسمانی نژاد
heaven born ملکوتی
queen of heaven نام زن ژوپیطر زن زیبا
queen of heaven خرده سیاره
tree of heaven درخت عرعر
To move heaven and earth. زمین وزمان را بحرکت در آوردن ( بهر اقدامی دست زدن )
God (Heaven) forbid! خدا نکند !
Marriage are made in heaven . <proverb> عقدشان توى آسمان بسته شده است .
move heaven and earth <idiom> به هردری زدن
To move heaven and earth. زمین وزمان رابهم دوختن
Spint not against heaven,it will fall back in thy . <proverb> بر آسمان تف مکن,که به صورتت بر مى گردد .
Good gracious ! Good heaven ! My god ! پناه برخدا
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
from time to time <idiom> گاهگاهی
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
at the same time ضمنا"
at the same time در ان واحد
at the same time در عین حال
time is up وقت گذشت
once upon a time یکی بودیکی نبود
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
once upon a time روزی
It's time وقتش رسیده که
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
against time تایم گیری
on time مدت دار
against time رکوردگیری
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
at a specified time در وقت معین یا معلوم
behind time دیر
behind time بی موقع
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
There is yet time. هنوز وقت هست.
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
out of time بیگاه
out of time بیجا
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
take your time عجله نکن
time will tell در آینده معلوم می شود
time out <idiom> پایان وقت
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
once upon a time روزگاری
out of time بیموقع
time in ادامه بازی پس از توقف
one at a time یکی یکی
at another time در زمان دیگری
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
old time قدیمی
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
what is the time? چه ساعتی است
what is the time? وقت چیست
all-time همیشگی
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
one-time پیشین
one-time قبلی
one-time سابق
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
what time is it? چه ساعتی است
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
just in time درست بموقع
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
in time بجا
in time بموقع
in the time to come اینده
in the time to come در
in the mean time ضمنا
two time دو حرکت ساده
in no time خیلی زود
to know the time of d اگاه بودن
to know the time of d هوشیاربودن
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
down time زمان تلف
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
i time time Instruction
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
off time وقت ازاد
about time <idiom> زودتراز اینها
off time مرخصی
down time مرگ
Our time is up . وقت تمام است
many a time چندین بار
many a time بارها
four-four time چهارهچهارم
three-four time نت
two-two time نتدودوم
f. time روزهای تعطیل دادگاه
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
mean time زمان متوسط
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
mean time ساعت متوسط
At the same time . درعین حال
all the time <idiom> به طور مکرر
at any time <adv.> درهمه اوقات
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time زمانی موقعی
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time ساعتی
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time مرورزمان را ثبت کردن
specified time وقت معین
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
any time <adv.> درهمه اوقات
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time عهد
time مدت
time وقت معین کردن
time متقارن ساختن
time تایم
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
there is a time for everything دارد
there is a time for everything هرکاری وقتی
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time ثیر قرار میدهد
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time وقت قرار دادن برای
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time and again چندین بار
time and again بکرات
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time فرصت
time [s] <adv.> دفعه
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time فرصت موقع
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
any time <adv.> همیشه
time out ایست
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
some time or other یک وقتی
some time or other یک روزی
time وقت
time زمان
time گاه
time فرصت مجال
some time مدتی
for the time being <idiom> برای مدتی
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time [s] <adv.> بار
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time اندازه گیری زمان یک عملیات
some time یک وقتی
time TIفرمان E
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time هنگام
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time روزگار
any time <adv.> هر بار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com