English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
Her husband cant get a word in edgeways . به همسرش مهلت یک کلمه حرف نمی دهد
Other Matches
to get in a word edgeways سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
The husband and wife got into an argument . The husband and wife had an acrimonious exchange . زن و شوهر بگو مگوشان شد [بگو مگو کردند]
edgeways ازطرف لبه
edgeways لب بلب
edgeways بطرف جلوباشد
edgeways درحالی که لبه
He is a man of his word . He is as good as his word . قولش قول است
His word is his bond. HE is a man of his word. حرفش حرف است
husband زوج
husband جفت کردن
husband گیاه پرطاقت
husband شوی
husband شوهر
husband نر
husband شخم زدن کاشتن
husband باغبانی کردن شوهردادن
husband کشاورز
husband and wife زن وشوهر
animal husband دام پروری
animal husband پرورش جانوران اهلی
he is a bad husband خانه دار خوبی نیست
her much older husband شوهر بسیار مسن تر از او [زن]
ship's husband مباشر و مالک نماینده کشتی
he is a bad husband صرفه جو نیست
The husband and wife dont get on together. زن وشوهر باهم نمی سازند
privacy between husband and wife خلوت بین زن و شوهر
She leads her husband by the nose . سوار شوهرش است ( تسلط ونفوذ )
She lost her husband in the crowd . شوهرش رادرمیان جمعیت گه کرد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
to keep to one's word درست پیمان بودن
to keep to one's word درپیمان خوداستواربودن
to keep to one's word سرقول خودایستادن
word for word کلمه به کلمه
in a word خلاصه
in a word خلاصه اینکه مختصرا
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
word قول
upon my word به شرافتم قسم
i came across a word بکلمه ای برخوردم
to word up کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
in a word <idiom> به طور خلاصه
to word up کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
say the word <idiom> علامت دادن
last word <idiom> نظر نهایی
keep one's word <idiom> سرقول خود بودن
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
get a word in <idiom> یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
in one word خلاصه
in one word خلاصه اینکه مختصرا
word for word تحت اللفظی
not a word of it was right یک کلمه انهم درست بود
word for word طابق النعل بالنعل
say a word سخن گفتن
say a word حرف زدن
to say a word سخن گفتن
to say a word حرف زدن
the last word حرف اخر
take my word for it قول مراسندبدانید
that is not the word for it لغتش این نیست
the last word سخن قطعی
I want to have a word with you . I want you . کارت دارم
keep to one's word سر قول خود بودن
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
the last word ک لام اخر
last word حرف اخر
last word اتمام حجت
last word بیان یا رفتار قاطع
May I have a word with you? ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
the last word سخن اخر
word روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word for word <adv.> کلمه به کلمه
word for word <adv.> مو به مو
word نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word بالغات بیان کردن
word لغات رابکار بردن
word اطلاع
word for word <adv.> نکته به نکته
word سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word تعداد کلمات در فایل یا متن
word مشابه 10721
word موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word واژه
word کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
a word or two چند تا کلمه [برای گفتن]
at his word بحرف او
word لفظ
word کلمه
word تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word گفتار
word واژه سخن
word حرف
word عبارت
word پیغام خبر
word فرمان
word عهد
at his word بفرمان او
word لغت
word warp فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
word process ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word salad اشفته گویی
word salad سالاد کلمات
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
word and deed گفتاروکردار قول وفعل
word square acrostic
to send word پیغام دادن
word square جدول کلمات متقاطع
to send word خبردادن
word star یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
to stick to one's word سر قول خود ایستادن
word time زمان کلمه
word picture بیان یا شرح روشن
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word book کتاب لغت
word length درازای کلمه
word mark نشان کلمه
word mark علامت کلمه
word of command فرمان نظامی
word frequency بسامد واژگانی
word fluency سیالی واژگانی
word deafness واژه کری
word count واژه شماری
word of command فرمان انتصاب
word of honour قول شرف
word length طول کلمه
word addressable نشانی پذیری کلمه
word order ترتیب واژه ها
word hoard لغت نامه
word choice جمله بندی
word book کتاب لغت
word book قاموس
In what sense are you using this word ? این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
What is the meaning of this word ? معنی این لغت چیست ؟
Is that your final word ? همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
word book فرهنگ لغات
word book لغت نامه
word book دیکشنری
How do you pronounce [say] that [this] word? این واژه چه جور تلفظ می شود؟
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
give someone one's word <idiom> قول دادن یا بیمه کردن
A mans word is one . <proverb> یرف مرد یکى است .
Do not say a word until you know it is exactly rig. <proverb> تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
A word is enough to the wise . <proverb> براى عاقل یک یرف بس است .
mum's the word <idiom> دهان قرص
word of mouth <idiom> از منبع موثق
word choice بیان
word book واژه نامه
to have the final [last] word <idiom> حرف خود را به کرسی نشاندن
Word of honor . قول شرف
word class ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
word correction اصلاحکلمه
swear-word کفر
swear-word ناسزا
swear-word فحش
four-letter word واژهی قبیح
four-letter word واژهیچهار حرفی
buzz word لغت بابروز
buzz word رمز واژه
word wrap سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word-blind کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
written word کلماتنوشتاری
This is an elusive word . این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
I always stick to my word. من همیشه سر حرفم می ایستم
word choice کلمه بندی
He didnt say a word. یک کلام هم حرف نزد
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
word wrap حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
to rime one word with another یک کلمه رابا کلمه دیگر قافیه اوردن
procedure word کلماتی که قبل از شروع مکالمه مخابره می شوند
instruction word کلمه دستورالعمل
in word and deed درگفتارو عمل
in the p sense of the word بمعنی واقعی کلمه
his bare word قول خشک وخالی او
head word کلمه یاجملهای که در سراغاز فصل یا بخش کتاب نوشته میشود
he is a man of his word گفتاروکردارش یکی است قولش درست است
half word نیم کلمه
ghost word کلمه غیرمصطلح
function word کلمه دستوری
full word کلمه کامل
full word تمام کلمه
double word کلمه مضاعف
introductory word کلمهای که در اغازجملهای بکاربرده شودو معنی ویژهای نداشته باشد
key word مفتاح
one word sentence جمله تک واژهای
numeric word کلمه عددی
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
mum's the word این سخن فاش کردنی نیست این حرف را باید پنهان داشت
microsoft word یک برنامه پردازش کلمه که توسط شرکت microsoft به وجود امده است مایکروسافت ورد
memory word کلمه حافظه
machine word کلمه ماشین
loan word لغت اقتباسی
loan word واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
abide by one's word بر قول خود استوار بودن
data word کلمه داده
cross word جدول لغز
cross word جدول معمائی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com