Dictiornary-Farsi | Her sad story moved us to tears. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 131 (7 milliseconds)

English	Persian
Her sad story moved us to tears.	داستان غم انگیزش همه ما را بگریه انداخت


Other Matches

tears	پارگی
tears	دریدن
tears	پاره کردن
tears	چاک
f. tears	گریه زورکی
tears	گسیختن گسستن
tears	: دراندن
tears	گریه
tears	سرشک
tears	اشک
tears	:
tears	چاک دادن
job's tears	شجره التسبیح
move to tears	اشک از چشمان کسی جاری شدن
crocodile tears	اشک تمساح
crocodile tears	اشک دروغی
to shed tears	اشک ریختن
to rain tears	اشک ریختن
to rain tears	اشک باریدن
to melted in to tears	بگریه در امدن
to gulp down ones tears	گریه رادرگلوحبس کردن
to burst into tears	مانندانارترکیدن
to burst into tears	زیرگریه زدن
they mingle their tears	با هم گریه می کنند
job's tears	دمع ایوب
self moved	دارای حرکت بادی
self moved	دارای حرکت خود بخود
moved	حرکت فریبنده
moved	پیش رفتن
moved	حرکت کردن تکان خوردن
moved	تحریک کردن
moved	تغییردادن انتقال دادن
moved	مانوور برای گرفتن نفر جلو
moved	اسباب کشی
moved	جنبیدن
moved	متاثر ساختن
moved	نقل مکان
moved	تکان دادن
moved	وادار کردن تحریک کردن
moved	پیشنهاد کردن تغییر مکان
moved	حرکت کردن
moved	حرکت جنبش
moved	دستوری که محل بلاک متن که توسط نشانه گر بلاک مشخص شده است را تغییر میدهد
moved	کپی کردن اطلاعات از یک مکان حافظه در حافظه اصلی به مکان دیگر
moved	بازی کردن
moved	بجنبش دراوردن
moved	جنبش تکان
moved	حرکت دادن
moved	حرکت
moved	اسباب کشی کردن تکان
moved	اقدام
moved	نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
moved	تغییر دادن محل چیزی
moved	اسباب کشی کردن
tears fell down his cheeks	اشک از چشمانش سرازیر شد
tears rained down his cheeks	اشک بر چهره اش روان شد
tears suffused his eyes	اشک در چشمانش پر شد
to kiss away a child's tears	بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
he laughed till the tears came	انقدر خندیدکه اشکش سرازیرشد
To burst into tears (laughter).	زیر گریه ( خنده ) زدن
to wepp bitter tears	زارزار گریستن
to cry bitter tears	زارزارگریستن
to be moved to another school	به آموزشگاه دیگری فرستاده شدن
Tears remedy every irremediable ailment. <proverb>	گریه بر هر درد بى درمان دواست .
To begin to weep . to burst into tears .	گریه افتا دن
The massive storm has moved across Iceland.	این طوفان بزرگ از روی ایسلند رد شد.
story	نقل
story	بصورت داستان در اوردن
the story goes	اورده اند
the story goes	گویند
story	طبقه
to tell a story	گفتن
story	شرح
to tell a story	حکایت
story	روایت گزارش
story	داستان
story	حکایت
story	اشکوب داستان گفتن
it is quite another story now	ان دفتر را گاو خورد
And what a story it was too !	وآن هم چه داستانی !
it is quite another story now	اوضاع اکنون دگرگون
it is quite another story now	ان سبوبشکست وان پیمانه ریخت
That's another story.	این داستان [قضیه] دیگری است.
The story goes that …	آورده اند که (چنین روایت کنند )…
To cook up a story <idiom>	[یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
Read the story	فرم تریو
scare story	داستانترسناک
sob story <idiom>	داستان اشک آور
That story is as old as the hills.	داستان خیلی طول و دراز است.
success story	همیشهموفقوغیرطبیعی
The moral of the story is that …	نتیجه اخلاقی این داستان اینست که ...
tall story	داستانیاچیزیباورشمشکلباشد
The whole story was faked up .	تمام داستان قلابی وساختگه بود
love-story	رمانیاداستانعشقی
sob story	داستان گریه اور
story teller	قصه گو
story board	مجموعه تصاویر یا رسم ها که پیشبرد نقاشی متحرک یا ویدیویی را نشان میدهد
story=storey	اشکوب
story=storey	طبقه
storey=story	اشکوب
storey=story	طبقه
fish story	ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد
an interesting story	حکایت جالب توجه
an interesting story	داستان با مزه
short story	داستان کوتاه
story teller	دستان سرای
to heighten a story	داستانی رابزرگ کردن حکایتی رابسط دادن
this story is improbable	این داستان راست نمینماید این داستان بعید بنظر میرسد
story teller	افسانه نویس
story teller	افسانه گو حکایت نویس
story teller	راوی
the story is at an end	استان به پایان رسیده است
story teller	نقال
story teller	ناقل
the story is probale	این داستان راست مینماید این حکایت احتمال داردراست باشد
invention of a false story	جعل داستان دروغی
cock and bull story	داستان جعلی برای تعریف ازخود
to tell a coke-and-bull story <idiom>	[یک مشت راست ودروغ سر هم کردن]
cock-and-bull story	داستان جعلی برای تعریف ازخود
stick to (a story/the facts) <idiom>	وفادارماندن
The moral point of this story is that…	مقصود از این کتاب داستان درواقع اینست که ...
hard-luck story	نالهوزاریکردنبهقصدکمکگرفتن
cock and bull story	چاخان
story recall test	ازمون یاداوری داستان
cock-and-bull story	چاخان
make a picture story test	آزمون داستان سازی مصور
I dont believe a word of it ! A likely story ! Tell that to the marines!	تو گفتی ومنهم باور کردن !
A shocking tale . A moving story .	داستانی تکان دهنده
to make a long story short <idiom>	قصه را کوتاه کردن
to make a long story short <idiom>	خلاصه کردن قصه