English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 88 (6 milliseconds)
English Persian
His days are numbered. <idiom> زمان فوت کردنش نزدیک است.
Search result with all words
somebody's days are numbered <idiom> از کار اخراج شدن کسی
somebody's days are numbered <idiom> فوت کردن کسی
somebody's days are numbered <idiom> نومید بودن کسی در موقعیتی
Other Matches
numbered ثبت شده
numbered شماره دار
Those were the days . Good old days . یاد آنروزها بخیر
numbered fleet ناوگان وابسته
numbered fleet ناوگان زیرامر نیروی دریایی
numbered wave امواج پشت سر هم عملیات اب خاکی
a few days چند روزی
Every three days . سه روز درمیان
It took us four days to get there . چهار روزکشید تا آنجا رسیدیم
two days d دو روز درنگ
one or two days یکی دو روز
in the days of در روزگار
these days <adv.> در این روزگار
Two more days to go before (until). . . دوروز مانده تا ...
two days d دو روز معطلی
these days <adv.> امروزه
I've been here for five days. پنج روزه که من اینجا هستم.
the a of days خدای سرمدی قدیم الایام
the a of days خدای ازلی
these days <adv.> این روز ها
the days of old روزگار پیشین
nine days wonder چیزی که جند صباحی تازگی داردو پس از ان زودفراموش میشود
in these latter days در این روزگاراخر
an a days یک روز در میان
in the days of درایام
days یوم
every three days سه روزیکبار
his days عمرش نزدیک است به پایان برسد
days روز
one of these days دراینده نزدیک
in the next few days درهمین چند روزه
One of these days . همین روزها
I will be staying a few days من میخواهم چند روزی بمانم.
Things are going well for me these days . وضع من این روزها میزان است
She has known better days in her youth . معلومه که در جوانی وضعش بهتر بوده
within three days of demand در طی سه روز پس از تقاضا
days on end چند روز متوالی
today of all days مخصوصا امروز
today of all days از همه روزها امروز [باید باشد]
Does it have to be today (of all days)? این حالا باید امروز باشد [از تمام روزها] ؟
appointed days تاریخ ها
appointed days قرار های ملاقات
appointed days وعده های ملاقات
I will be staying a few days من میخواهم یک هفته بمانم.
During the past few days. طی چند روز گذشته
To be counting the days . روز شماری کردن
It was customary in the old days that. . . درگذشته رسم بر این بود که ...
One hardly ever sees him these days. اینروزها کم پیداست
young days جوانی
ember days روزهای روزه ودعا
to end one's days مردن
gang days روزهایی که بمصلامیروندومناجات جمعی میخوانند
settling days روزهای مشخص تصفیه حسابها در بورس
salad days ایام جوانی وبی تجربگی
i stayed there for days سه روز انجا ماندم
ask for days grace دو روز مهلت خواستن
man days نفر در روز
dog days چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
dog days ایام بین اول ژوئیه تا اول سپتامبر که هوا بسیار گرم است
Midsummer Days جشن 42 ژوئن
The days are getting shorter now . روزها دارند کوتاه می شوند
Midsummer's Days جشن 42 ژوئن
pay-days روز پرداخت حقوق
days of grace ایام مهلت
flag days روزهای مناسب یا نامناسب برای حرکات موتوری
days of grace مهلت اضافی
Their birthdays are four days apart. روز تولد شان چهار روز با هم فاصله دارد
I want to take a couple of days off . یک ردوروز مرخصی می خواهم
One of these fin days . انشاء الله یکی از این روزها ( قول آینده )
running days ایام هفته
To give somebody a few days grace . بکسی چند روز مهلت دادن
days sight draft برات دیداری 06 روزه
Every other day . On alternate days . یکروز درمیان
We suffered hunger for a few days . چند روز گرسنگی کشیدیم
His departure has been postponed for two days. حرکت او [مرد] دو روز به تاخیر افتاد.
to sighfor lost days افسوس روزهای تلف شده راخوردن
the days of woman's state of discharge menstrual fromthe "pureness" طهر
I don't socialize much these days. این روزها من با مردم خیلی رفت و آمد ندارم.
Cash is in short supply these days . از حقوق ماهانه ام کم کنید
He is expected to arrive in acople of days. فردا پ؟ فردا قرار است بیاید
In times past . In olden days . درروزگاران قدیم
My shoes stretched after wearing them for a couple of days . پس از چند روز پوشیدن، کفشهایم گشاد شدند.
After a few days out of the office it always takes me a while to get into gear when I come back. بعد از چند روز دور بودن از دفتر همیشه مدتی زمان می برد تا پس از بازگشت دوباره سر رشته امور را به دست بیاورم.
I am inundated with work . I am up to my eyes . I am overly occupied these days. اینروزها سرم خیلی شلوغ است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com