English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
His word is his bond. HE is a man of his word. حرفش حرف است
Other Matches
He is a man of his word . He is as good as his word . قولش قول است
at his word بفرمان او
at his word بحرف او
word for word طابق النعل بالنعل
word for word تحت اللفظی
word for word کلمه به کلمه
upon my word به شرافتم قسم
to word up کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
in a word <idiom> به طور خلاصه
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
May I have a word with you? ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
say the word <idiom> علامت دادن
last word <idiom> نظر نهایی
keep one's word <idiom> سرقول خود بودن
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
get a word in <idiom> یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
I want to have a word with you . I want you . کارت دارم
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
to word up کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
to keep to one's word درست پیمان بودن
to keep to one's word درپیمان خوداستواربودن
not a word of it was right یک کلمه انهم درست بود
last word بیان یا رفتار قاطع
last word اتمام حجت
last word حرف اخر
i came across a word بکلمه ای برخوردم
in a word خلاصه
in a word خلاصه اینکه مختصرا
in one word خلاصه
in one word خلاصه اینکه مختصرا
say a word سخن گفتن
say a word حرف زدن
to keep to one's word سرقول خودایستادن
the last word حرف اخر
the last word سخن قطعی
the last word ک لام اخر
the last word سخن اخر
that is not the word for it لغتش این نیست
take my word for it قول مراسندبدانید
to say a word حرف زدن
to say a word سخن گفتن
keep to one's word سر قول خود بودن
word بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word for word <adv.> مو به مو
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word بالغات بیان کردن
word لغات رابکار بردن
word فرمان
word طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word مشابه 10721
word تعداد کلمات در فایل یا متن
word تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word for word <adv.> نکته به نکته
word for word <adv.> کلمه به کلمه
word موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word عهد
word اطلاع
word حرف
word لغت
word کلمه
a word or two چند تا کلمه [برای گفتن]
word پیغام خبر
word لفظ
word قول
word عبارت
word گفتار
word واژه سخن
word واژه
to impawn one's word قول دادن
to get in a word edgeways سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
to get a word in edgewise طرفی را میان صحبت شخص پرچانه دیگر انداختن
to forfeit ones word پیمان پکستن بدقول درامدن
the root of a word اصل کلمه
the word is sanctioned by use کثرت استعمال این واژه راجزواژههای درست دراورده است
to pass one's word قول دادن
to forfeit ones word بدقولی کردن
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
to p an element to a word جزئی از سر واژهای دراوردن
to plight one's word متعهدشدن
to plight one's word عهد کردن
introductory word کلمهای که در اغازجملهای بکاربرده شودو معنی ویژهای نداشته باشد
to plight one's word قول دادن
to pledge one's word قول یا پیمان دادن
to pawn one's word پیمان بستن
to pawn one's word عهد کردن
to pawn one's word قول دادن
to pause upon a word روی واژهای ایست کردن درادای واژهای معطل شدن
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
key word مفتاح
to rime one word with another یک کلمه رابا کلمه دیگر قافیه اوردن
the root of a word ریشه واژه
speak a word چیزی بگویید حرفی بزنید
memory word کلمه حافظه
say a good word for تعریف کردن
reserved word کلمه محفوظ
repetition of a word باز گوئی یاتکرارسخن
relying on his word باستناد سخن وی
procedure word کلماتی که قبل از شروع مکالمه مخابره می شوند
one word sentence جمله تک واژهای
numeric word کلمه عددی
instruction word کلمه دستورالعمل
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
mum's the word این سخن فاش کردنی نیست این حرف را باید پنهان داشت
machine word کلمه ماشین
score out that word ان واژه را خط بزنید
score out that word روی ان واژه خط بکشید
say a good word for دفاع کردن
that word is obsolescent میشود
that word is obsolescent ان واژه کم کم دارد مهجور
loan word واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
stimulus word واژه محرک
status word کلمه وضعیت نما
speak a word سخنی بگویید
smear word عنوان یا لقب اهانت امیز تهمت
loan word لغت اقتباسی
send word for him پیغام برای او بفرستید
send word خبر دادن
send word پیغام دادن
microsoft word یک برنامه پردازش کلمه که توسط شرکت microsoft به وجود امده است مایکروسافت ورد
to send word پیغام دادن
word book قاموس
Is that your final word ? همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
How do you pronounce [say] that [this] word? این واژه چه جور تلفظ می شود؟
Word of honor . قول شرف
to have the final [last] word <idiom> حرف خود را به کرسی نشاندن
This is an elusive word . این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
He didnt say a word. یک کلام هم حرف نزد
I always stick to my word. من همیشه سر حرفم می ایستم
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
written word کلماتنوشتاری
word-blind کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
word class ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
What is the meaning of this word ? معنی این لغت چیست ؟
In what sense are you using this word ? این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
give someone one's word <idiom> قول دادن یا بیمه کردن
word book کتاب لغت
word book واژه نامه
word choice بیان
word choice کلمه بندی
word choice جمله بندی
A mans word is one . <proverb> یرف مرد یکى است .
Do not say a word until you know it is exactly rig. <proverb> تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
A word is enough to the wise . <proverb> براى عاقل یک یرف بس است .
mum's the word <idiom> دهان قرص
word book فرهنگ لغات
word of mouth <idiom> از منبع موثق
word book لغت نامه
word book دیکشنری
word correction اصلاحکلمه
swear-word کفر
word of command فرمان نظامی
word mark علامت کلمه
word mark نشان کلمه
word length درازای کلمه
word length طول کلمه
word hoard لغت نامه
word frequency بسامد واژگانی
word fluency سیالی واژگانی
word deafness واژه کری
word count واژه شماری
word book کتاب لغت
word and deed گفتاروکردار قول وفعل
word addressable نشانی پذیری کلمه
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to stick to one's word سر قول خود ایستادن
word of command فرمان انتصاب
word of honour قول شرف
word order ترتیب واژه ها
swear-word ناسزا
swear-word فحش
four-letter word واژهی قبیح
four-letter word واژهیچهار حرفی
buzz word لغت بابروز
buzz word رمز واژه
word wrap سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word wrap حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
word warp فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
word time زمان کلمه
word star یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
word square جدول کلمات متقاطع
word square acrostic
word salad سالاد کلمات
word salad اشفته گویی
word picture بیان یا شرح روشن
to send word خبردادن
in word and deed درگفتارو عمل
computer word کلمه کامپیوتری
abide by one's word سر قول خود ایستادن
cross word جدول معمائی
full word تمام کلمه
full word کلمه کامل
function word کلمه دستوری
abide by one's word بر قول خود استوار بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com