Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 172 (8 milliseconds)
English
Persian
I'll show you ! just you wait !
حالاخواهی دید ! ( درمقام تهدید )
Other Matches
He is a show-off. He likes to put on an act. He likes to show off.
اهل تظاهر است
[اهل نمایش وژست]
wait a second
تامل کنید
wait
انتظار کشیدن معطل شدن
wait
پیشخدمتی کردن
wait a second
یک خرده صبر کنید
wait a second
اندکی صبر کنید
Would you wait for me, please?
ممکن است لطفا منتظرم باشید؟
wait up for
<idiom>
به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
to wait
پیشخدمتی
to wait
کردن دیدنی کردن
to wait
خدمت رسیدن
wait a little
کمی صبر کنید
to wait for any one
منتظر کسی شدن
wait
چشم براه بودن منتظر شدن
wait
صبر کردن
wait upon
پیشخدمتی کردن خدمت رسیدن و خدمت کردن
Wait up!
صبر بکن!
[تا کسی بیاید یا برسد]
wait on
خدمت رسیدن و خدمت کردن
wait on
پیشخدمتی کردن
wait a second
یک دقیقه
it will p to wait
جورهمه مارا اوبایدبکشد
wait table
<idiom>
سرو کردن غذا
Wait a minute .
یکدقیقه صبر کن
zero wait state
که آن قدر سریع است که با سرعت قط عات دیگر در کامپیوتر کار میکند و نیاز نیست به صورت مصنوعی سرعت آن کم شود یا وضعیت انتظار درج شود
Can you wait until tommorrow?
می توانی تافردا صبر کنی ؟
If you wI'll wait a moment.
اگر یک لحظه تلفن زد مرا خبرکن
Wait a minute .
یک دقیقه مهلت بده
lie in wait
<idiom>
جایی قیم شدن
to wait one's leisure
منتظرفرصت محال بودن
Do you think it advisable to wait here
آیا مصلحت هست که اینجا منتظر بمانیم
it will pay to wait
به منتظر شدنش نمیارزد صبر کردنش ارزش دارد
wait a bit
اندکی
zero wait state
وضعیت یک وسیله
wait time
زمان انتظار
wait time
خیر بین یک درخواست برای داده و ارسال داده از حافظه
wait state
حالت انتظار
wait state
1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
wait loop
پردازندهای که یک حلقه برنامه را تکرار میکند تا عملی رخ دهد
he made me wait
مرا منتظر یا معطل نگاه داشت
wait condition
1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
wait a minute
اندکی صبر کنید
to wait one's leisure
پی فرصت گشتن
wait a minute
یک دقیقه صبر کنید
wait state
وضعیت انتظار
Tell him, he needs to wait for a moment.
به او
[مرد]
بگوئید یک دقیقه صبر کند.
wait a bit
صبرکنید
zero wait state computer
کامپیوتر با وضعیت انتظاری صفر
don't wait the dinner for me
ناهاعرابرای خاطرمن معطل نکنید
to wait for a favorable opportunity
منتظر یک فرصت مطلوب بودن
wait on (someone) hand and foot
<idiom>
به هر نحوی پذیرایی کردن
Time and tide wait for no man .
<proverb>
زمان و جریان آب هرگز منتظر کسى نمى مانند.
time and tide wait for no man
<proverb>
کوزه بودش آب می نامد به دست آب را چون یافت خود کوزه شکست
to show up
جلوه گر شدن
to show up
رسوا کردن لودادن
to show up
نشان دادن
show up
<idiom>
سر و کله اش پیدا می شود
no show
مسافری که جا برای خودمحفوظ کرده ولی برای سفرحاضر نمیشود
i did it for show
برای نمایش یا فاهر ان کاررا کردم
show
اثبات
show
جلوه
show
ارائه نمایش
to show off
نمایش دادن
show off
خودنمایی کردن ادم خودنما
show-off
جلوه دادن
show-off
خودنمایی کردن ادم خودنما
show
نشان دادن
show
نمودن
show
ابرازکردن
show
فهماندن
show
نشان
show-off
<idiom>
قپی آمدن
show off
جلوه دادن
no-show
<idiom>
شخصی که جایی را رزرو میکندولی نه آن را کنسل ونه آن را استفاده میکند
show me
دیر باور
to show f.
سرجنگ داشتن
show up
حاضر شدن حضور یافتن
show up
سر موقع حاضر شدن
Please show me the way out I'll show you !
لطفا " را ؟ خروج را به من نشان دهید
show off
<idiom>
پزدادن
show one out
راه بیرون رفتن را به کسی نشان دادن
show me
شکاک
to show f.
تسلیم نشدن رام نشدن
to show off
خودنمایی کردن
to show one out
کسیرا از در بیرون کردن
to show one out
راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
show up
کسی را لو دادن
whole show
<idiom>
همه چیز
show up
<idiom>
راحت دیدن
show up
<idiom>
فاهر شدن ،رسیدن
get the show on the road
<idiom>
شروع کار روی چیزی
show business
حرفهی هنرپیشگی و نمایش
steal the show
<idiom>
دراجرا مورد توجه بودن
show someone the door
<idiom>
خواستن از کسی که برود
show one's cards
<idiom>
برگ آس را رونکردن
to show somebody up
[in a competition]
کسی را شکست دادن
[در مسابقه ورزشی]
The show has been postponed.
نمایش عقب افتاده است
show trial
محاکمهعلنی
show-jumping course
نمایشرشتهبرش
talk show
میزگرد
talk show
نمایش گفت و شنودی
To show ones mettle .
غیرت خود را نشان دادن
to show compassion
رحم کردن
show business
نمایشگری
to show compassion
دلسوزی کردن
Can you show me on the map where I am?
آیا ممکن است به من روی نقشه نشان بدهید که کجا هستم؟
All show and no substance.
<proverb>
از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد.
[ضرب المثل]
to show somebody up
[in a competition]
از کسی جلو زدن
[در مسابقه ورزشی]
floor show
برنامه
show-offs
جلوه دادن
run the show
اختیار داری کردن
show bill
تابلو اعلان نمایش
show case
قفسه جلو مغازه
show case
ویترین جعبه اینه
show him that it is false
جای اوکنیدکه اشتباه است
show him your ticket
بلیط خودرا باو نشان دهید
show one round
همه جا را به کسی نشان دادن
show one the door
کفش کسی را جفت کردن
show place
جای تماشایی
show room
نمایشگاه
show to the door
تا دم در بردن
raee show
نمایش چیزی که در صندوق یا جعبه باشد
puppet show
خیمه شب بازی
outward show
صورت فاهر
show-offs
خودنمایی کردن ادم خودنما
show partiality
غرض ورزیدن
by show of hands
با نشان دادن دست
dumb show
نمایش صامت وبدون حرف
dumb show
پانتومیم
dumb show
نمایش بااشاره وحرکات
galanty show
نمایش اشکال بوسیله سایه انداختن
in outward show
بصورت فاهر
peep show
شهر فرنگ
outward show
نمایش بیرون
outward show
نمایش فاهر
show your ticket to him
بلیط خودراباونشان دهید
side show
نمایش فرعی
side show
موضوع فرعی
to show temper
کج خلق شدن
to show temper
رنجیدن
to show ones face
فاهریاحاضرشدن
to show ones cards
قصد خودرا اشکارکردن
to show one's teeth
تهدید کردن
to show one to the door
کسیرا تا دم در بردن یارهنمایی کردن
to show one round
کسیرا دور گرداندن وجاهای تماشایی راباو نشان دادن
show jumping
مسابقه پرش با اسب
slide show
نمایش اسلاید
chat show
رجوع شود به show talk
floor show
نمایش روی صحن
to run the show
در کاری اختیار داری کردن
run the show
مدیریت کردن
Punch and Judy show
نمایش خیمه شب بازی
She did not show any interest in my problems, let alone help me.
مشکلاتم برای او
[زن]
بی اهمیت بودند گذشته از کمک به من.
to show the white feather
ازمیدان در رفتن
to show the white feather
بزدلی کردن
to show the white feather
زه زدن
to show somebody up
[by behaving badly]
کسی را رسوا کردن
to show somebody up
[by behaving badly]
باعث خجالت کسی شدن
[با رفتار بد خود]
To show disrespect ( be respectful) to someone.
نسبت به هرکسی بی احترامی کردن
he made a show of goung
چنان وانمودکردکه گویی میرود
He is the boss . He runs the show.
اوهمه کاره است
to show a bold front
پر رویی کردن
slide show package
بسته نمایش اسلاید
show one's (true) colors
<idiom>
نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
Scientic experiments show that …
تجربه های علمی نشان می دهد که
to show round the premises
دورتادورعمارت رانشان کسی دادن
She wont show up today.
امروز پیدایش نمی شود
to show a bold front
جسارت کردن
To show a deficit . To run short .
کسر آوردن
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you !
خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
To turn tail . To show a clean pair of heels .
فرار را بر قرار ترجیح دادن
Leave it I'll tomorrow . Let it wait tI'll tomorrow .
بگذار بماند تا فردا
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com