English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 140 (7 milliseconds)
English Persian
I am busy . my hands are tied. دستم بند است
Other Matches
I am tied up ( busy) at the moment. الان دستم بند است
someone's hands are tied <idiom> دستهای کسی بسته بودن [اصطلاح مجازی]
My hands are tied. <idiom> دستهایم بسته اند.
My hands are tied. <idiom> نمی توانم [کاری] کمکی بکنم.
(one's) hands are tied <idiom>
tied up گرفتاردرگیر
to be tied up in something دست کسی بند بودن [بخاطر چیزی]
tied down <idiom> مسئولیت شغلی یا خانوادگی داشتن
tied خانهیامزرعهاجارهای
tied on در درگیری هوایی یعنی هواپیمای یاد شده داخل ارایش قسمت من است
tied up <adj.> دست بسته
tied truss خرپای کش دار
tongue-tied زبان بسته
tongue tied زبان بسته
tongue tied گنگ
fit to be tied <idiom> خیلی عصبانی وناامید
busy مشغول
busy اشغال
busy with مشغول
busy at دست بکار
busy at مشغول
busy in دست بکار
busy مشغول کردن
busy دست بکار شلوغ
busy خط تلفن اشغال است
busy 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
I was totally tongue-tied. زبانم حسابی بند آمد
He cant be tied down to family life. پای بند زندگی خانوادگی نیست
I am tied up ( engaged ) on Saturday . شنبه گرفتارم ( وقت ندارم )
as busy as a bee <idiom> مثل خر آسیاب
I am very busy today . امروز خیلی کار دارم
i am busy at the moment اکنون کار دارم
i am busy at the moment فعلا` کاردارم
to busy oneself خودرا مشغول کردن
i was busy at the moment در ان وقت کار داشتم
i am busy at the moment نقدا` مشغولم
busy signal علامت اشغال
I am [will be] busy this afternoon . امروز بعد از ظهر وقت ندارم.
busy body نخودهمه اش
busy body ادم فضول
busy body فضول
Suddenly I was tongue-tied(speechless). ناگهان زبانم بند آمد
The doctor is a busy man . دکتر سرش شلوغ است
The line is busy (engaged). صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
In busy (crowded) streets of Tehran . درخیابانهای شلوغ تهران
hands-off دست زدن موقوف
hands crew
hands قدرت توپگیری
to come to hands دست به یخه شدن
on all hands ازهمه طرف
on all hands بهرطرف
hands-off دست نزنید
hands off دست زدن موقوف
hands off دست نزنید
hands-on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands-on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
hands on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
old hands ادم با سابقه و مجرب
hands on <adj.> کارآمد
on all hands ازهرسو
of all hands ازهمه طرف درهرحال
all hands کلیه پرسنل
second hands مستعمل دست دوم
off one's hands <idiom> از شر چیزی خلاص شدن
all hands همگی اماده همگی
hands down بدون احتیاط
hands off <idiom>
hands down <idiom>
hands down بدون کوشش بسهولت
second hands کار کردن
second hands نیم دار
off one's hands بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
of all hands ازهرسو
second hands عاریه
chafe of hands ساییدگی پوست دست ها
It is in the hands of God . دردست خدا ست
wash one's hands of <idiom> ترک کردن
To seize with both hands. دودستی چسبیدن
To shake hands with someone. با کسی دست دادن
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
play into someone's hands <idiom> (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
To wash ones hands of somebody (something). دست از کسی (چیزی )شستن (قطع مسئولیت ورابطه )
lay hands on someone <idiom> صدمه زدن
lay hands on something <idiom> یافتن چیزی
If I lay my hands on him. اگر دستم به اوبرسد می دانم چکار کنم
To rub ones hands. دستها را بهم مالیدن
hands of Fatima طرح دستان فاطمه [نوعی فرش محرابی که در آن دو نگاره کف دست استفاده می شود و جلوه ای از حالت سجود یک مسلمان و اشاره به اصول دین را نشان می دهد. این طرح بیشتر مربوط به قفقاز و شرق ترکیه بوده است.]
all hands parade سان و رژه عمومی
it injured his hands بدستهایش اسیب زد
join hands توحید مساعی کردن
joint hands تشریک مساعی کردن
lay hands on something بر چیزی دست یافتن
lay hands on something چیزی راتصرف کردن
lay hands on something چیزی را یافتن
lay hands one someone دست روی کسی بلند کردن
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
lay hands upon something چیزی راتایید کردن
open hands سخاوت
imposition of hands هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
imposition of hands دست گذاری
all hands parade همگی به رژه
by show of hands با نشان دادن دست
change hands دست بدست رفتن
to change hands دست بدست رفتن
clean hands پاکی
clean hands بی الایشی
duty hands گروه نگهبانان
duty hands نگهبانان
he is short of hands کارگر کافی ندارد
hour hands عقربه ساعت شمار
open hands دست باز بودن
joint hands شریک شدن
deck hands ملوان ساده
farm hands کارگر مزرعه
farm hands کشتیار
farm hands پالیزگر
to strike hands دست پیمان بهم دادن
to shake hands دست دادن
to link hands دست بهم دادن
deck hands جاشو
to lay hands on دست انداختن بر
to lay hands on دست زدن به
wash your hands دستهای خود را بشویید
to kiss hands دست پادشاه بزرگی راهنگام رفتن به ماموریت بعنوان بدرود بوسیدن
to clasp hands دست بهم زدن
to clasp hands دست یکی شدن
Those who agree,raise their hands. موافقین دستهایشان رابلند کنند
ammunition in hands of troops مهمات موجود در دست یگانها
shake-hands grip طرزقرارگیریدست
Wipe your hands on a towel. دستهایت را با حوله پاک کن
It changed hands a few times before I got it. چند دست گشت تا به من رسید
to get [lay] [put] your hands on somebody <idiom> کسی را گرفتن [دستش به کسی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
He has laid hands on these lands. دست انداخته روی این اراضی
standard poker hands استانداردبرهایدستی
to read people's hands کف بینی کردن
Time hangs heavily on my hands. از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
many hands make light work <proverb> یک دست صدا ندارد
He has suffered a great deal at the hands of his wife . از دست زنش خیلی کشیده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com