Dictiornary-Farsi | I am tied up ( engaged ) on Saturday . | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 43 (4 milliseconds)

English	Persian
I am tied up ( engaged ) on Saturday .	شنبه گرفتارم ( وقت ندارم )


Other Matches

Next Saturday . This coming Saturday.	شنبه دیگه
Saturday	روز شنبه
She's agreed to fill in for me on Friday, but I'd be pushing my luck if I asked her to do it on Saturday, too.	او [زن] موافقت کرد روز جمعه جاینشین من باشد اما من شورش را در می آوردم اگر از او [زن] درخواست بکنم که شنبه هم جاینشین من بشود.
to become engaged	نامزد کردن
tied down <idiom>	مسئولیت شغلی یا خانوادگی داشتن
unless you are otherwise engaged	اگر کار دیگری نداری
to get engaged	نامزد کردن
to become engaged	عقد کردن
to get engaged	عقد کردن
engaged <adj.>	تعبیه شده
engaged <adj.>	توکار
tied up <adj.>	دست بسته
to be tied up in something	دست کسی بند بودن [بخاطر چیزی]
engaged	سفارش شده
tied on	در درگیری هوایی یعنی هواپیمای یاد شده داخل ارایش قسمت من است
tied	خانهیامزرعهاجارهای
engaged	نامزد
tied up	گرفتاردرگیر
engaged	نامزد شده
engaged column	ستون درون جرزیا دیوار
engaged column	ستون مقید
an engaged column	نیم ستون
engaged column	نیم ستون
tongue-tied	زبان بسته
someone's hands are tied <idiom>	دستهای کسی بسته بودن [اصطلاح مجازی]
My hands are tied. <idiom>	دستهایم بسته اند.
My hands are tied. <idiom>	نمی توانم [کاری] کمکی بکنم.
engaged in war	داخل جنگ
pre engaged	دارای تعهد قبلی
fit to be tied <idiom>	خیلی عصبانی وناامید
(one's) hands are tied <idiom>
tongue tied	گنگ
an engaged couple	دو تن نامزد
tongue tied	زبان بسته
tied truss	خرپای کش دار
He cant be tied down to family life.	پای بند زندگی خانوادگی نیست
I am busy . my hands are tied.	دستم بند است
The line is busy (engaged).	صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
I am tied up ( busy) at the moment.	الان دستم بند است
in love - engaged - married	عاشق . نامزد . متاهل [مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]
I was totally tongue-tied.	زبانم حسابی بند آمد
Suddenly I was tongue-tied(speechless).	ناگهان زبانم بند آمد