English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
I couldnt find the way back. نتوانستم راه بر گشت را پیدا کنم
Other Matches
I just couldnt go back to sleep again. خواب از سرم پرید.
Much as I tried , I couldnt do it . I simply couldnt do it . هر چه سعی کردم نشد
To find a clear field . To find no rivals . میدان را خالی دیدن
To find a way out. To find a remedy. چاره پیدا کردن
I couldnt agree with you more! <idiom> قربان دهنت. [چه خوب گفتی]
I couldnt agree with you more . آی گفتی . قربان دهنت
I couldnt get to sleep last night. دیشب خوابم نمی برد
She couldnt care less . she is totally unconcerned . عین خیالش نیست
I couldnt (failed to) get that long- cherished wish. داغش به دلم ماند
He couldnt care less. He doesnt give (care)a damn. عین خیالش نیست
find یافتن بوی شکار
find یابش
to find f.with گلدکردن از
find برنامه کمکی در ویندوز که در همه دیسکها دنبال یک فایل یا پوشه یا کامپیوتر مشخص می گردد
find چیز یافته مکشوف
find کشف کردن پیدا کردن
find یافتن
i did not find a there کسی را در انجا نیافتم
find پیدا کردن
Can you find your way out? راهتان را به خارج می توانیدپیدا کنید ؟
I find it's ... به نظر [عقیده] من این ...
find فرمان FIND
find out کشف کردن
find out مکشوف کردن
find out پی بردن
find out دریافتن
find به دست آوردن
to find out کشف کردن
find out <idiom> فهمیدن ،یادگرفتن
to find out پیداکردن
to find out ملتفت شدن فهمیدن
to find out دریافتن
to find in فراهم کردن
to find f.with عیب جستن از
to find in تهیه کردن
find جستن تشخیص دادن
Help me find my keys. کمک کن کلیدهایم را پیدا کنم
Can you find me a porter? آیا میتوانید برای من یک باربر پیدا کنید؟
If I find the time . اگر وقت کنم ( کردم )
find fault with <idiom> ایراد گرفتن
site of the find منبع [باستان شناسی]
find touch بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
Take things as you find them. <proverb> مسائل را همانگونه نه هستند بپذیر .
site of the find چشمه [باستان شناسی]
What find bath. عجب حمام خوبی است
Sooner or later , he wI'll find out . دیر یا زود خواهد فهمید
Can you find me a babysitter? آیا میتوانید برای من یک پرستار بچه پیدا کنید؟
To find fault with something ( someone ) . از چیزی ( کسی ) عیب گرفتن
find and replace پیدا کردن و جایگزین نمودن
if i find an opportunity اگر دست دهد
if i find an opportunity اگر فرصتی پیداکنم
to find oneself بودن
to find fault with عیب جستن
to find fault with از ملامت کردن
to find fault with گله کردن از
to find one work کار برای کسی پیدارکردن
to find satisfactionin any one از کسی خوشنودیاراضی بودن
to find satisfactionin any one از کسی رضایت داشتن
To find fault. بهانه گرفتن
to always find something to gripe about همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
if i find an opportunity اگر مجالی باشد
who seeks will find جوینده یابنده است
to find oneself نیازمندیهای خودرافراهم کردن
There is no fault to find with my work. بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
I have no fault to find with his work . از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
fast bindŠfast find جای محکم بگذارتازودپیداکنی
Find demolition charges to قوطی مواد منفجره همه منظوره
To make ( find , get ) an opportunity . فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
to always look for things to find fault with همیشه دنبال یک ایرادی گشتن
Did you ever find that pen you lost ? قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟
We must find a basic solution. باید یک فکر اساسی کرد
to pick up somebody [to find sexual partners] بلند کردن کسی [زنی] [برای رابطه جنسی] [اصطلاح روزمره]
I racked ( cudgeled ) my brain to find a solution . به مغزم فشارآوردم تا راه حلی پیدا کنم
back to back credit اعتبار اتکایی
back to back housing خانه ی پشت به پشت
to back up با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
behind his back پشت سراو
back up دور زدن [با اتومبیل]
go back on <idiom> به عقب برگشتن
off one's back <idiom> توقف آزار رساندن
come back بازگشتن
come back برگشتن
come back بازگشت بازیگر
to get back to somebody به کسی خبر دادن
take back <idiom> ناگهانی بدست آوردن
back out دوری کردن از موج
come back دوباره مد شدن
to get back to somebody کسی را باخبر کردن
on one's back <idiom> پافشاری درخواستن چیزی
back تیر اصلی پشت بند
(a) while back <idiom> هفتها یا ماهای گذشته
at the back در پشت
back out دوری کردن از الغاء کردن
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
back out کهنه و فرسوده شدن
back out نکول کردن
get off one's back <idiom> به حال خودرها کردن
get back at <idiom> صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
to look back سرد شدن
to come back پس امدن
to come back برگشتن
to back up یاری یاکمک کردن
to back out of دبه کردن
to back out of جرزدن
the back of beyond دورترین گوشه جهان
right back بک راست
out back مایع روان شده
out back چسب مایع
to look back از پیشرفت خودداری کردن
to get back بازیافتن
to keep back دفع کردن پنهان کردن
to keep back مانع شدن
to keep back جلوگیری کردن از
to keep back بازداشتن
up and back بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
to go back برگشتن
with one's back to the w درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
to get one's own back تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to get back one's own انتقام خودراگرفتن
on the way back در برگشتن
on ones back بستری
look back سر خوردن
get back دوباره بدست اوردن
To back down . کوتاه آمدن
Back and forth. پس وپیش ( جلو وعقب )
back out <idiom> زیر قول زدن
(do something) behind someone's back <idiom> بدون اطلاع کسی
come back <idiom> برگشتن به جایی که حالاهستی
come back <idiom> به فکر شخص برگشتن
come back <idiom> دوباره معروف شدن
from way back <idiom> مدت خیلی درازی
go back برگشتن
look back سرد شدن
I'll take back what i said. حرفم را پس می گیرم
keep back نزدیک نشوید
keep back جلونیایید
keep back مانع شدن
keep back دفع کردن
to get back دوباره بدست اوردن
To be taken a back. جاخوردن ( یکه خوردن )
Welcome back. رسیدن بخیر
get back <idiom> برگشتن
back off ازاد بریدن قطع کردن
back up معکوس ریختن
back-up پشتیبانی یا کمک
back-up کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back عقب
back پشت
back پس
back عقبی گذشته
back پشتی
back-up کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back-up معکوس ریختن
back-up پشت قرار دادن
back up کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back up پشتیبانی یا کمک
back پشتیبان
back-up اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back-up تکمیل کردن
back-up تقویت کردن تقویتی
back-up جاگیری پشت یار
back-up اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back فهرنویسی کردن
back پشت چیزی نوشتن
back پشت سر
at the back of پشت
at the back of در عقب
at the back of به پشتی
to back روی چیزی شرط بستن
back down از ادعایی صرفنظر کردن
back up کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back جبران ازعقب
back پشتی کنندگان تکیه گاه
back به عقب
back سوارشدن
back برپشت چیزی قرارگرفتن
back بعقب رفتن بعقب بردن
back پشتی کردن پشت انداختن
back درعقب برگشت
back پاداش
back بدهی پس افتاده
back up پشت قرار دادن
back off پشت را تراشیدن
back مدافع خط میدان
to back somebody up از کسی پشتیبانی کردن
back فهر
to back somebody up یاری کردن به کسی
to back out [of] دوری کردن [از]
back پشت را تقویت کردن
back پشت نویسی کردن
back تنظیم بادبان پشت کمان
back off کاستن سرعت در سر پیچ
back off عقب بردن
back off عقب رفتن
back off عقب زدن
back of پشت سر
back of در پشت
back nine نیمه دوم پیست 81 قسمت
back پشت ریختن پشت انداختن
back سمت عقب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com