English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 152 (8 milliseconds)
English Persian
I did it unwittingly. I lost count. از دستم دررفت
Other Matches
He has lost count. حساب از دستش دررفته
to count for lost از دست رفته بحساب آوردن
Anyone can count the seeds in an apple, but only Gold can count the number of apples in a seed. هر کسی نمی تواند تعداد دانه های داخل یک سیب را بشمارد اما فقط خدا می تواند تعداد سیب های نهفته در یک دانه را بشمارد
unwittingly سهوا"
unwittingly <adv.> ناآگاهانه
Get lost! <idiom> دورشدن
lost گلوله ناپیدا
to get lost گم شدن
lost از دست رفته تلف شده
lost ضاله
to get lost گم کردن
lost زیان دیده
lost cause هدف تحقق نیافتنی
i lost my a دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت
to get lost گمراه شدن
lost causes هدف تحقق نیافتنی
lost مفقود
lost منحرف
lost causes جنبش یا آرمان از دست رفته
lost گم شده
lost گمشده
lost cause جنبش یا آرمان از دست رفته
lost از دست رفته ضایع
lost شکست خورده گمراه
to count out یکی یکی شمردن وبیرون دادن
I'm going to count to three. <idiom> تا سه میشمارم.
take the count بلند شدن پس از شماره 01
to count up جمع زدن
to count up حساب کردن
to count طرفدار شمردن
to count down شمردن
count out <idiom> بیرون نگهداشتن
to count down دادن
count on <idiom> بستگی داشتن به
He cant count yet. هنوز شمردن بلد نیست
re count از سرشمردن
Count me out . دور مرا خط بکش ( من یکی که نیستم )
re count دوباره شمردن
to count بشماره مردم یا سپاهی لشگر نگاه کردن
count down از بالا به پایین شمردن شمارش معکوس
to count [as] معتبر بودن
count تعداد ایمپولز
count شمارش
count ایجاد جمع کل از تعداد موضوعات
count تعداد جریانهای ضربهای شمردن
count تداد میلههای افتاده با گوی اول بولینگ بعد ازکسب استرایک
count حساب امتیازهای یک ضربه بیلیارد ناتوانی درانداختن تمام میلههای بولینگ
count تعداد امتیاز توپزن
count فرض کردن
count پنداشتن
count حساب کردن
count شمردن
count شمار
count کنت
to count [as] به حساب رفتن
Count me in! روی من حساب کن!
Count me in! من حاضرم برای اشتراک!
to count [as] به شمار رفتن
count out ناک اوت
count off شمارش به ترتیب شماره بترتیب شماره " بشمار "
count by ones یکی یکی بشمارید
no love lost <idiom> سوء نیت ،احساسبدی داشتن
She lost her loved ones . تمام عزیزانش را از دست داد
I have lost my wallet . کیف پولم را گه کرده ام
lost documents اسناد و مدارک گم شده
lost document مدرک گم شده
we lost sight of him از نظر ما ناپدید شد او را گم کردیم
She lost her way home . راه خانه اش را گه کرد
long-lost کسیکهمدتهایمدیدیاسترویتنشدهاست
To be lost . To disappear . ازمیان بر افتادن
He lost everything that was dear to him. آنچه برایش عزیز بود از دست داد
lost chain زنجیره از دست رفته
contact lost تماس قطع شد
contact lost هدف ازمیدان تعقیب خارج شد
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
We lost our way in the dark. راهمان راتوی تاریکی گه کردیم
contact lost هدف گم شد
lost time زمان گمگشته
lost chain زنجیره گم شده
lost child طفل لقیط
lost time زمان مفقوده
lost article شیئی گمشده
lost cluster تعداد شیارهای دیسک که بیت شناسایی آنها خراب شده است . سیستم عامل این ناحیه را علامت گذاری کرده تا توسط فایل استفاده شود ولی داده آنها توسط فایل مشخصی قابل شناسایی نیست
lost head افت بار
lost target تیر خطا
lost mass افت جرم
he lost the seat مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
lost ball گوی گم شده در مسیر بازی گلف که به فاصله 5 دقیقه پیدا نشود
sleep was lost to me خواب بمن حرام شد
lost and untraceable غایب مفقودالاثر
lost animal حیوان ضاله
she has lost her roses چهره گلگونش زعفرانی شده است
lost animal حیوان گمشده
i lost the train به قطار نرسیدم
i lost the train قطار را از دست دادم
lost article لقطه
i lost sight of it از نظرم نهان گشت
i lost my friends دوستان خود را از دست دادم دوستانم از من جدا شدند
i have lost all patience طاقتم طاق شده است
he lost the seat دوباره بوکالت برگزیده نشد
knot count رجشمار [گره زرعی] [تعداد گره در طول مشخصی از فرش]
frequency count شمار بسامد
thread count [تعداد رشته نخ تار یا پود در یک طول مشخص]
long count شمردن تا 01 در ناک اوت
head count جمع افراد
record count شمارش رکوردها
background count عکس العمل تشعشع
yarn count نمره نخ
head count تعداد مردم شمرده شده
head count سرشماری
head count شمارش مردم
count nouns اسم شمردنی
count noun اسم شمردنی
word count واژه شماری
blood count شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
Every day that you go unheeded, you need to count on that day هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
record count شمار مدارک
quick count کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
To count up to ten . تا ده شمردن
To count the money . پول شمردن
count palatine قلمرو
count palatine قلمرو خود امتیازات شاهانه داشت
count out of the house مذاکرات را به علت فقدان حدنصاب قطع کردن
Count the money to see if it is right. پو ؟ را بشما ؟ ببین درست است
If you count the children too. اگر بچه ها راهم حساب کنید ( بشمارید )
mandatory eight count شمردن تا 8 در ناک اوت
pollen count درصد گردههای گیاهی در هوا
We should not have lost sight of the fact that ... ما نباید فراموش می کردیم در نظر بگیریم که ..
the army lost heavily ارتش تلفات سنگین داد
Time lost cannot be won again. <idiom> فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
to recover lost time وقت گمشده را جبران کردن)
We lost the case . We were convicted. دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
She lost her husband in the crowd . شوهرش رادرمیان جمعیت گه کرد
I have lost my interest in football . دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
lost property office دفتر اشیای گم شده
The ship and all its crew were lost . کشتی با کلیه سر نشینانش گه ( مفقود ) شد
I have lost a lot of blood. خون زیادی از من رفته است
lost wax process ریخته گری با مدلهای مومی
lost wax process فرایند مدلهای مومی
Did you ever find that pen you lost ? قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟
to sighfor lost days افسوس روزهای تلف شده راخوردن
Dont count (bank)on me. روی من حساب نکنید
reference count technique تکنیک شمارش ارجاعات
Can count on the fingers of one hand <idiom> رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست [اتفاق نادر و به دفعات محدود]
count one's chickens before they're hatched <idiom> روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
Get lost ! scram ! Beat it! Get out !Get out of my sight ! Be off with you ! برو گمشو !
Don't count your chickens before they're hatched. <proverb> جوجه رو آخر پاییز می شمارند.
Dont count your chickens before they are hatched. جوجه ها راآخر پائیز می شمارند
Don't count your chickens before they are hatched. <proverb> جوجه رو آخر پاییز می شمارند.
The deal is off. Forget it . That doesnt count . مالیده !(مالیده است ؟ بهم خورده ؟ لغو شده )
He lost control of the car and swerved towards a tree. او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com