English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 85 (1 milliseconds)
English Persian
I don't socialize much these days. این روزها من با مردم خیلی رفت و آمد ندارم.
Other Matches
socialize بکارهای اجتماعی تخصیص دادن بصورت سوسیالیستی دراوردن
socialize اجتماعی کردن
Those were the days . Good old days . یاد آنروزها بخیر
nine days wonder چیزی که جند صباحی تازگی داردو پس از ان زودفراموش میشود
one or two days یکی دو روز
in these latter days در این روزگاراخر
in the next few days درهمین چند روزه
the a of days خدای ازلی
the a of days خدای سرمدی قدیم الایام
these days <adv.> در این روزگار
these days <adv.> این روز ها
two days d دو روز درنگ
Every three days . سه روز درمیان
It took us four days to get there . چهار روزکشید تا آنجا رسیدیم
One of these days . همین روزها
a few days چند روزی
I've been here for five days. پنج روزه که من اینجا هستم.
Two more days to go before (until). . . دوروز مانده تا ...
these days <adv.> امروزه
two days d دو روز معطلی
one of these days دراینده نزدیک
days روز
in the days of درایام
an a days یک روز در میان
every three days سه روزیکبار
his days عمرش نزدیک است به پایان برسد
days یوم
the days of old روزگار پیشین
in the days of در روزگار
days on end چند روز متوالی
within three days of demand در طی سه روز پس از تقاضا
appointed days وعده های ملاقات
I will be staying a few days من میخواهم چند روزی بمانم.
Things are going well for me these days . وضع من این روزها میزان است
I want to take a couple of days off . یک ردوروز مرخصی می خواهم
somebody's days are numbered <idiom> از کار اخراج شدن کسی
appointed days قرار های ملاقات
somebody's days are numbered <idiom> فوت کردن کسی
His days are numbered. <idiom> زمان فوت کردنش نزدیک است.
somebody's days are numbered <idiom> نومید بودن کسی در موقعیتی
today of all days مخصوصا امروز
today of all days از همه روزها امروز [باید باشد]
Does it have to be today (of all days)? این حالا باید امروز باشد [از تمام روزها] ؟
appointed days تاریخ ها
I will be staying a few days من میخواهم یک هفته بمانم.
Midsummer Days جشن 42 ژوئن
She has known better days in her youth . معلومه که در جوانی وضعش بهتر بوده
settling days روزهای مشخص تصفیه حسابها در بورس
salad days ایام جوانی وبی تجربگی
running days ایام هفته
man days نفر در روز
ask for days grace دو روز مهلت خواستن
i stayed there for days سه روز انجا ماندم
gang days روزهایی که بمصلامیروندومناجات جمعی میخوانند
ember days روزهای روزه ودعا
dog days چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
dog days ایام بین اول ژوئیه تا اول سپتامبر که هوا بسیار گرم است
days of grace ایام مهلت
days of grace مهلت اضافی
flag days روزهای مناسب یا نامناسب برای حرکات موتوری
pay-days روز پرداخت حقوق
Midsummer's Days جشن 42 ژوئن
to end one's days مردن
young days جوانی
Their birthdays are four days apart. روز تولد شان چهار روز با هم فاصله دارد
One hardly ever sees him these days. اینروزها کم پیداست
It was customary in the old days that. . . درگذشته رسم بر این بود که ...
To be counting the days . روز شماری کردن
One of these fin days . انشاء الله یکی از این روزها ( قول آینده )
During the past few days. طی چند روز گذشته
The days are getting shorter now . روزها دارند کوتاه می شوند
days sight draft برات دیداری 06 روزه
Every other day . On alternate days . یکروز درمیان
To give somebody a few days grace . بکسی چند روز مهلت دادن
the days of woman's state of discharge menstrual fromthe "pureness" طهر
We suffered hunger for a few days . چند روز گرسنگی کشیدیم
to sighfor lost days افسوس روزهای تلف شده راخوردن
His departure has been postponed for two days. حرکت او [مرد] دو روز به تاخیر افتاد.
He is expected to arrive in acople of days. فردا پ؟ فردا قرار است بیاید
Cash is in short supply these days . از حقوق ماهانه ام کم کنید
In times past . In olden days . درروزگاران قدیم
After a few days out of the office it always takes me a while to get into gear when I come back. بعد از چند روز دور بودن از دفتر همیشه مدتی زمان می برد تا پس از بازگشت دوباره سر رشته امور را به دست بیاورم.
My shoes stretched after wearing them for a couple of days . پس از چند روز پوشیدن، کفشهایم گشاد شدند.
I am inundated with work . I am up to my eyes . I am overly occupied these days. اینروزها سرم خیلی شلوغ است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com