Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
I had a terrible (hard) time of it.
پدرم درآمد
Other Matches
hard time
روزگار سخت
I had a very hard time ot it.
دراینکار پوستم کنده شد
give (someone) a hard time
<idiom>
لحظات سختی برای کسی فراهم کردن
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
terrible
<adj.>
وحشتناک
terrible
<adj.>
هولناک
terrible
<adj.>
سهمناک
terrible
بسیار بد سهمناک
terrible
هولناک
terrible
وحشت اور ترسناک
terrible
وحشتناک
terrible
<adj.>
بسیار بد
terrible
<adj.>
ترسناک
enfant terrible
مزاحم
enfant terrible
مصدع
he is a terrible worker
معرکه میکند درکارکردن معرکه است در........
enfant terrible
کسی که با افهارات بی جاوکارهای بی موردموجب تصدیع خاطرگردد
to have a terrible dream
خواب وحشتناک دیدن
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
i hard him out
سخنانش را تا اخر گوش داده ام
it is hard to say
نمیتوان گفت
hard on (someone/something)
<idiom>
آزار دادن کسی یا چیزی
hard of d.
ناگوارا
hard up
<idiom>
کمبود پول
hard of d.
دیرهضم
However hard he tried ...
با این وجود که او
[مرد]
سخت تلاش کرد ...
hard up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
it is hard to say
به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
come down hard on
<idiom>
به سختی تنبه کردن
it is not very hard
چندان سخت نیست
I am hard at it .
سخت مشغولم
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
hard by
نزدیک
hard by
درنزدیکی
hard right
اعضایتندرویحزبسیاسی
hard
سفت
hard-up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard
متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard
تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard
مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard
مستقیما درمسیر موردنظر
hard
بسرعت
hard
بشدت
hard
خسیس درمضیقه
hard
زمخت
hard
سخت گیر نامطبوع
hard
قوی
hard
مشکل شدید
hard
دشوار
hard
سخت
hard
خطای موقت در سیستم
hard
خطا
hard
کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard to please
مشکل پسند
hard to please
نازک نارنجی سخت راضی شو
hard
که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard
سخت در مقابل نرم
hard
دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard
که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard
یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard pan
قشر سنگی شده
hard layer
لایه سخت
hard laid
سفت تابیده
hard mouthed
بد دهنه
hard rubber
لاستیک سخت
hard sauce
مخلوطی از خامه وشکروچاشنی
hard layer
لایه سفت
hard lines
سختی
hard maple
افرای قندی قند افرا
hard radiation
تابش یا پرتو سخت
hard mouthed
سرکش
hard lines
بدبختی
hard mouthed
خودسر
hard mouth
بد دهنگی
hard mouth
بد لگامی
hard mouthed
بدلگام
hard sector
قطاع سخت افزاری
hard sectored
دیسک لرزانی که در ان سوراخهایی به منظور تعیین حدود هر قطاع یا بخش تعبیه و منگنه شده است
hard sectoring
می دیسک که هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود و گاهی توسط مجموعهای نقاط پانچ شده اطراف hub مرکزی صورت می گیرد که هر سوراخ شروع سکتور ران نشان میدهد
hard stand
بارانداز هوایی
hard stand
بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard starboard
سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard spun
[نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
hard starboard
ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard stock
اجر سخت
hard superconductor
ابر رسانای سخت
hard surface
رافرش کردن
hard surface
اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard surface
سخت کردن سطحی
hard times
روزگارسخت
hard times
هنگام تنگدستی
hard tube
لامپ سخت
hard vacuum
خلاء سخت
hard ware
فلز الات
hard water
اب سخت
hard drive
دستگاه دیسک سخت
[رایانه شناسی]
hard surfacing
سخت گردانی سطحی
hard set
سخت شده
hard set
منقبض شده
hard set
ثابت شده
hard set
سفت شده
hard shell
سخت پوست
hard shell
کاسه دار
hard shell
سخت
hard surface
سطح چیزی
hard shell
متعصب
hard soil
زمین سفت
hard soil
خاک سفت
hard soil
رویه محکم
hard solder
لحیم برنجی
hard solder
لحیم سخت
hard solder
جوش سخت
hard space
فاصله واصل
hard drink
مشروب قوی و پر الکل
hard water
اب سنگین
hard labor
اعمال شاقه
hard-nosed
<idiom>
سرسخت بودن
hard boiled
سرسخت وخشن
hard boiled
پرتعصب
hard boiled
سفت سفت پز
hard boiled
زیاد سفت شده
hard boiled
سخت جوشیده
hard board
تخته فشاری
hard bitten
سخت گاز گرفته شده
hard bitten
گاز گیر
half hard
نیم سخت
hard brick
اجر بهی
hard feelings
<idiom>
عصب وخشم
hard as nails
<idiom>
ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
hard copal
کوپال سخت
hard bested
درگرفتار
hard colors
رنگهای سنگین
hard coal
ذغال سنگ سخت
hard clam
حلزون دارای کفههای صدفی سخت
hard chine
خن زاویهای
hard charge
بشدت و حداکثر سرعت راندن
hard bitten
سخت گیر
hard bitten
سرسخت
hard bake
بادام سوخته
hard baked
سفت پز
hard baked
سفت پخته شده
hard ball
baseball =
hard base
سکوی پرتاب مستحکم
hard base
سکوی پرتاب موشک ضد ترکش اتمی
hard base
باز سختbaseball
hard beach
ساحل مستحکم
hard beach
قسمت مستحکم ساحل یا اسکله اسکله روسازی شده
hard advertising
تبلیغات تهاجمی
hard acid
اسید سخت
To do something the hard way . to do something in a roundabout way.
لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
These coins are very hard to come by .
این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
hammer hard
چکش خورده
hammer hard
چکشی
hammer hard
سخت
hard bitten
سگ خو
hard bill
پرندگان سخت منقار
hard port
فرمان سمت را به سمت مغناطیسی تغییر دهید درعملیات دریایی
hard port
ناو را باچرخش سریع به سمت جلوهدایت کنید
hard bested
درفشار
hard copy
نسخه چاپی
die hard
جان سخت
hard head
ادم بی کله
hard handed
خسیس
hard handed
دارای دستهای پینه خورده سخت گیر
hard hack
اسپیره
hard ware
فروف فلزی
hard hack
بوته کوتاهی که دراتازونی میروید
hard ground
زمین سخت
hard ground
زمین سفت
hard goods
اجسام سخت
hard head
بی مخ
hard head
شاخ جنگی
die hard
پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
to work hard
سخت و با زحمت زیاد کار کردن
[اصطلاح روزمره]
hard hyphen
خط تیره واصل
hard hyphen
خط کجی که به هنگام هجی کردن مورد نیاز بوده وهمیشه چاپ می گردد
hard heartedness
قساوت
hard heartedness
سنگدلی
hard heartedly
از روی سخت دلی
hard heartedly
بیرحمانه
hard goods
اجسام پایدار ومقاوم
hard glass
شیشه سخت
hard error
خطای ملموس
hard error
خطای سخت افزاری
hard drive
گرداننده سخت
hard core
مصالح اوار
hard core
مصالح تخریب
hard core
پی جاده
hard core
زیرسازی جاده
hard copy
نسخه ملموس خروجی چاپی
hard sell
<idiom>
باپشتکاروسعی چیزی رافروختن
hard face
سخت کردن سطحی
hard failure
نارسایی سخت افزاری خرابی سخت افزاری
hard game
بازی دشوار
hard fisted
جوکی
elder hard
سر بلیط
hard fisted
خسیس
hard finish
روکاری زبر
hard fiber
فیبر سخت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com