Dictiornary-Farsi | I had my car broken into last week. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 93 (6 milliseconds)

English	Persian
I had my car broken into last week.	هفته پیش از ماشینم دزدی کردند.


Other Matches

week	هفت روز
last week	هفته گذشته
this d. a week	یک هفته از امروز
per week	هر هفته
next week	هفته گذشته
for a week	برای یک هفته
a week	یک هفته
She comes here at least once a week .	دست کم هفته ای یکبار اینجا می آید
week	هفته
A whole week	یک هفته تمام
inside of a week	در یک هفته کمتر
inside of a week	کمتر از یک هفته
What is the price per week?	قیمت برای یک هفته چقدر است؟
gang week	هفتهای سه روزدران بمصلامیروندومناجات جمعی میخوانند
What's the charge per week?	اجاره آن برای یک هفته چقدر است؟
passion week	هفته پیش از رستاخیز مسیح
rag week	هفتهایکهدرآنبرایامورخیریهپولجمعمیکنند
work week	کارهفته
write me every week	هر هفته برای من نامه بنویسید
what day of the week is it?	امروز چند شنبه است امروزچه روزی است
week end	اخر هفته
week day	روز معمولی هفته
tomorrow week	هشت روز دیگر
to morrow week	از فردا یک هفته
She is week and wet.	آدم شل و ولی است
passion week	هفته مصیبت
Holy Week	هفتهی مقدس
A week from today	هفت روز پس از امروز
at least four times a week	کم کمش چهار بار در هفته
We stayed at the seaside for one week .	یک هفته کنا ردریا ماندیم
Every day of the week but Sundays.	همه روز هفته غیر از یکشنبه ها
one anxious week of waiting	یک هفته انتظار با نگرانی
Trade ( business ) is slack this week .	این هفته بازار ( تجارت ) کساد است
Tune in next week for another episode of 'Happy Hour'.	هفته آینده کانال [تلویزیون] را برای قسمت دیگری از {ساعت شادی} تنظیم کنید.
broken	شکسته
broken <adj.>	خراب
broken	شکسته شده
broken	منقطع منفصل
broken	نقض شده
broken	رام واماده سوغان گیری
broken-down	ازپای درامد
broken down	ازپای درامد
broken <adj.>	شکسته [دستگاهی]
wind broken	خسته
My car has broken down.	اتومبیلم خراب شده است.
a broken arm	بازوی شکسته
broken-hearted <adj.>	دل شکسته
Burglars have broken in.	دزد ها [با زور] آمده بودند تو.
The socket is broken.	پریز برق شکسته است.
The lamp is broken.	لامپ خراب است.
to be broken on the wheel	روی چرخ گاری مردن [نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
broken home	خانواده گسیخته
broken stone	سنگ شکسته
broken stone	سنگریزه
broken stone	خرده سنگ
broken sleep	خواب بریده بریده
broken rock	صخره
broken marriage	زناشویی گسیخته
broken hardening	سخت گردانی شکسته
broken ground	زمین ناهموار
broken field	محوطه دفاعی فراسوی خط تجمع
broken fibres	تار عضلانی پاره شده
broken english	انگلیسی دست و پا شکسته
broken country	زمین دوعارضه
broken bricks	سنگریزه
broken-hearted	دلشکسته
broken hearted	دلشکسته
broken homes	خانواده گسیخته
broken stowage	فضای خالی اطراف امادها وبارها در داخل کشتی
heart broken	محنت زده
wind broken	ریوی شده
broken country	زمین مضرس
wind broken	دچار پربادی
heart broken	دل شکسته
broken bricks	پاره اجر
In my broken English .	با انگلیسی دست وپا شکسته ام
broken winded	تنگ نفس
broken wind	یلپپیک
broken weather	هوای بی قرار
broken money	پول خرد
The dog has broken loose .	سگ زنجیرش را باز کرد وفرار کرده است
To speake broken French.	فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
My face has broken with pimples.	صورتم جوش زده است
The door – handle has broken off.	دسته درشکسته است
broken traffic line	خط گسسته برای امد و شد
broken traffic line	خط چین برای امد و شد
he received a broken hand	دستش شکست
He broken an Olympic record.	رکورد المپیک را شکست
He felt like he'd finally broken the jinx.	او [مرد] این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
That jar is broken and that measure spilt . <proverb>	آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work!	من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
The house next door was broken into/burgled/burglarized yesterday.	دیروز دزد خانه همسایه را زد.

I had my car broken into last week.

هفته پیش از ماشینم دزدی کردند.