English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 79 (6 milliseconds)
English Persian
I have stopped dealing with him . دیگربا اومعامله نمی کنم
Other Matches
course of dealing دوره مذاکرات خرید
course of dealing زمان انجام معامله
course of dealing دوره خرید و فروش
dealing معامله
dealing خرید و فروش
dealing سر وکارداشتن
dealing داد و ستد معامله
dealing رفتار
dealing طرزرفتار
dealing تقسیم
dealing مکاتبات و ارتباط دوستانه یا بازرگانی
dealing خریدوفروش و معامله
Do you know who you are dealing with? میدانی با کی طرفی ؟
double dealing دورویی
plain dealing بازی
plain dealing سودای درست
plain dealing معامله راست حسینی راست باز
plain dealing درست
plain dealing بیرپا
retail dealing خرده فروشی
wheeling and dealing رسیدنبههدفبههرطریقممکن
plain dealing راست
dealing for money معاملات پولی
double-dealing تزویر
dealing in slaves برده فروشی
dealing in futures معامله سلف
double dealing حقه بازی
dealing arrangments نحوه توزیع
forward dealing معامله به وعده
option dealing معاملات اختیاری
option dealing سفته بازی روی ترقی سهام
double-dealing دوروئی
stopped ایستگاه نقطه
stopped نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
stopped ایست
stopped ورجستن
stopped برخورد
stopped گیره
stopped متوقف کننده
stopped مانع
stopped توقف منزلگاه بین راه
stopped منع
stopped خواباندن بند اوردن
stopped تعطیل کردن
stopped سدکردن
stopped نگاه داشتن
stopped از کار افتادن مانع شدن
stopped ایستادن توقف کردن
stopped ایستاندن
stopped ناک دان
stopped استوپ داور بوکس
stopped لیست کلمات که قابل استفاده نیستند یا برای فایل یا جستجوی کتابخانه مفید نیستند
stopped ن شود پیام به درستی دریافت شده است پیش از ارسال بیشتر داده
stopped دستوری که فرآیند را موقتاگ متوقف میکند تا کاربر داده وارد کند
stopped زمانی که دیسک گردان طول می کشد تا متوقف شود پس از اینکه توان دیگری ندارد
stopped دستور برنامه نویسی کامپیوتر که اجرای برنامه را متوقف میکند
stopped بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف
stopped انجام ندادن عملی
stopped توقف انجام کار
stopped جلوگیری منع
stopped مکث
stopped قطع کردن
stopped توقف
stopped متوقف کردن ایستگاه
stopped ایستادن
He is not tactful (diplomatic)in dealing with people. دررفتارش با مردم سیاست بخرج نمی دهد
payment stopped توقف پرداخت
The clock has stopped. ساعت دیواری خوابیده است
The police stopped me. پلیس جلویم را گرفت
payment stopped دستور عدم پرداخت
end stopped دارای وقفه نهایی منطقی دارای سکته منطقی
end stopped دارای سکته ملیح
Water must be stopped at its source . <proverb> آب را از سر بند باید بست .
His heart stopped beating. قلبش از کار ایستاد
We started when the wind stopped . هنگامی که باد ایستادحرکت کردیم
The patients hrart stopped beating. قلب بیمار از کار افتاد ( ایستاد )
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot. <proverb> در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
The bus stopped for fuel [ to get gas] . اتوبوس نگه داشت تا بنزین بزند.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com