Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
I have thought long and hard about it.
خیلی عمیق و دراز مدت درباره اش فکر کردم.
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
i thought of you
جای شما را خالی کردم همواره فکر شما را میکردم
well-thought-out
بسیاربادقتبرنامهریزیشده
well-thought-of
به نیکنامی یادشده
second thought
<idiom>
دوباره به چیزی فکر کردن
I thought so.
منم همینطور فکر کردم.
well-thought-of
<adj.>
خوشنام
if i had thought of that
هیچ درنظرم
if i had thought of that
هیچ درفکرش نبودم
if i had thought of that
نبود
thought
اندیشه
thought
گمان
thought
افکار خیال
thought
عقیده
thought
نظر
thought
قصد
thought
سر مطلب
thought
فکر
thought
چیزفکری
thought
استدلال تفکر
i thought it necessary to
لازم دانستم که
thought out
فکر شده
well-thought-of
معتبر
thought out
سنجیده مطالعه شده
well-thought-of
مشهور
well-thought-of
نیکنام
well thought of
به نیکنامی یادشده
well thought of
معتبر
thought-out
فکر شده
thought-out
سنجیده مطالعه شده
well thought of
مشهور
thought-out
تفکر شده
as thought
مثل اینکه
he thought
ناخوش است
he thought
خیال می کرد
thought out
تفکر شده
well thought of
نیکنام
as thought
گویا
as thought
گویی
thought reading
اندیشه خوانی
thought transference
انتقال فکر
train of thought
رشته افکار
thought-provoking
فیلمرمانیانمایشنامهجدیدیکهباعثشودشمادیدجدیدترینسبتبهچیزیپیداکنید
food for thought
<idiom>
درمورد چیز باارزش فکر کردن
free thought
ازادی فکر لامذهب
free thought
وارستگی از مذهب
economic thought
اندیشه اقتصادی
economic thought
تفکر اقتصادی
Take no thought of the morrow.
نگران فردا
[آینده]
نباش.
he thought out a plan
فکری بنظرش رسید
on second thought
[American E]
پس ازفکربیشتری
on second thought
[American E]
پس ازتامل بیشتری
merry thought
جناغ
thought-provoking
<adj.>
به تفکر بر انگیزنده
he thought out a plan
تدبیری اندیشید
afore thought
سبق تصمیم
imageless thought
تفکر بی تصویر
thought broadcasting
انتشار فکر
the seat thought
مرکز اندیشه یا فکر
syntaxic thought
اندیشه منطقی
thought disorder
اختلال فکر
merry thought
جناغ مرغ
infantilism of thought
کوته فکری
Dont be long. Step on it . Dont take long over it . Get a move on.
طولش نده (زود باش )
formal thought disorder
اختلال صوری فکر
thought stopping technique
فن بازداری اندیشه
content thought disorder
اختلال محتوایی فکر
To be absorbed ( immersed ) in thought .
غرق در فکر واندیشه بودن
She takes no thought for tomorrow .
بفکر فردایش نیست
schools of economic thought
مکاتب اندیشههای اقتصادی
Forget it . dont give it a thought .
اصلا"فکرش راهم نکن
Attitude of mind . Mode of thought .
طرز فکر
He fell into deep thought. He began to ponder .
بفکر فرو رفت
hard
بشدت
hard
خسیس درمضیقه
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard
زمخت
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
hard by
نزدیک
However hard he tried ...
با این وجود که او
[مرد]
سخت تلاش کرد ...
hard
بسرعت
hard
مستقیما درمسیر موردنظر
hard
مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard up
<idiom>
کمبود پول
hard
که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard on (someone/something)
<idiom>
آزار دادن کسی یا چیزی
hard
خطا
hard of d.
دیرهضم
hard of d.
ناگوارا
hard
که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard
خطای موقت در سیستم
hard
یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard
تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard
متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard
کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard
سخت گیر نامطبوع
hard to please
نازک نارنجی سخت راضی شو
come down hard on
<idiom>
به سختی تنبه کردن
hard to please
مشکل پسند
I am hard at it .
سخت مشغولم
hard
دشوار
it is hard to say
به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
i hard him out
سخنانش را تا اخر گوش داده ام
hard up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard-up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard
سخت
hard
سفت
hard
قوی
hard
مشکل شدید
it is not very hard
چندان سخت نیست
it is hard to say
نمیتوان گفت
hard right
اعضایتندرویحزبسیاسی
hard
دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard by
درنزدیکی
hard
سخت در مقابل نرم
hard superconductor
ابر رسانای سخت
hard shell
سخت
hard shell
کاسه دار
hard shell
متعصب
hard mouthed
سرکش
hard space
فاصله واصل
hard surface
رافرش کردن
hard surface
سطح چیزی
hard stock
اجر سخت
hard starboard
ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard starboard
سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard-bitten
<adj.>
سرد و گرم چشیده
hard roe
أشپل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
hard goods
اجسام سخت
hard stand
بارانداز هوایی
hard solder
جوش سخت
hard solder
لحیم سخت
hard solder
لحیم برنجی
hard soil
رویه محکم
hard soil
خاک سفت
hard soil
زمین سفت
hard stand
بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard featured
زشت
hard handed
خسیس
hard head
ادم بی کله
hard head
بی مخ
hard head
شاخ جنگی
hard heartedly
بیرحمانه
hard heartedly
از روی سخت دلی
hard heartedness
سنگدلی
hard heartedness
قساوت
hard hyphen
خط کجی که به هنگام هجی کردن مورد نیاز بوده وهمیشه چاپ می گردد
hard hyphen
خط تیره واصل
hard handed
دارای دستهای پینه خورده سخت گیر
hard hack
اسپیره
hard fiber
فیبر سخت
hard finish
روکاری زبر
hard fisted
خسیس
hard fisted
جوکی
hard game
بازی دشوار
hard glass
شیشه سخت
hard goods
اجسام پایدار ومقاوم
hard ground
زمین سفت
hard ground
زمین سخت
hard hack
بوته کوتاهی که دراتازونی میروید
hard sectoring
می دیسک که هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود و گاهی توسط مجموعهای نقاط پانچ شده اطراف hub مرکزی صورت می گیرد که هر سوراخ شروع سکتور ران نشان میدهد
hard labor
اعمال شاقه
hard radiation
تابش یا پرتو سخت
hard rubber
لاستیک سخت
hard sauce
مخلوطی از خامه وشکروچاشنی
hard sector
قطاع سخت افزاری
hard sectored
دیسک لرزانی که در ان سوراخهایی به منظور تعیین حدود هر قطاع یا بخش تعبیه و منگنه شده است
hard set
سخت شده
hard set
منقبض شده
hard set
ثابت شده
hard set
سفت شده
hard pan
قشر سنگی شده
hard mouthed
خودسر
hard laid
سفت تابیده
hard layer
لایه سخت
hard layer
لایه سفت
hard lines
سختی
hard lines
بدبختی
hard maple
افرای قندی قند افرا
hard mouth
بد دهنگی
hard mouth
بد لگامی
hard mouthed
بد دهنه
hard mouthed
بدلگام
hard shell
سخت پوست
hard surface
اجرفرش کردن سنگفرش کردن
It was raining hard.
باران سختی می با رید
hard-nosed
زرنگ و واقعبین
hard-nosed
لجباز
hard-nosed
خودرای
hard-nosed
یک دنده
hard-nosed
سرسخت
hard-hitting
پر جوش و خروش
hard-hitting
سختکوش
hard-hitting
پرتکاپو
hard line
افراط آمیز
hard line
سختگیرانه
hard line
سرسختانه
hard line
یکدنده
hard line
انعطافناپذیر
hard line
خمشناپذیر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com