English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
I know Tehran like the back of my hand . تهران رامثل کف دستم می شناسم
Other Matches
I know Tehran like the palm of my hand. تمام سوراخ سنبه های تهران رابلدم
w.no of tehran بخش 2 تهران
Which is the best way to Tehran ? بهترین راه به تهران کدام است ؟
Tehran شهر تهران
domiciled in tehran ساکن تهران
the road to tehran راه یا جاده تهران
the inhabitants of tehran سکنه تهران
on the skirts of tehran د رحومه تهران
domiciled in tehran مقیم تهران
the inhabitants of tehran ساکنان یا اهالی تهران زیستوران تهران
How far is it from Tehran to Karaj? ازتهران تاکرج چقدر راه است ؟
proceed at once to tehran بی درنگ به تهران رهسپارشوید
residents of tehran ساکنین تهران
the strangers in tehran بیگانگان یاخارجی هایی که در تهران هستند
residents of tehran سکنه تهران اهالی تهران
to live outside Tehran بیرون از تهران زندگی کردن
to live outside Tehran در حومه تهران زندگی کردن
the rose of tehran زیباترین زن یادختردرتهران ملکه وجاهت تهران
Foreign residents in tehran. خارجیان مقیم تهران
After his discharge from the army, he came to Tehran . پس از اینکه از خدمت ارتش مرخص شد آمد تهران.
the water supply of tehran تهیه اب تهران
In busy (crowded) streets of Tehran . درخیابانهای شلوغ تهران
Tehran- paris and return ( vice –versa) . تهران ـ پاریس وبالعکس
pass from hand to hand ترتب ایادی
to shuffle from hand to hand دست بدست کردن
Hand to hand fighting جنگ تن به تن
back to back housing خانه ی پشت به پشت
back to back credit اعتبار اتکایی
on hand در دست
on hand وسایل موجود درانبار
on the other hand <adv.> به ترتیب دیگر
on the one hand <adv.> یکی انکه
on the other hand ازطرف دیگر
on one hand ازیک طرف
out of hand فورا
on one hand ازطرفی
on the other hand از سوی دیگر
on one hand ازیکسو
out of hand غیر قابل جلوگیری
one hand گرفتن توپ با یک دست
on the one hand <adv.> در یک طرف
try one's hand <idiom> بیتجربه بودن
right hand دست راست
at first hand در وهله نخست
at first hand مستقیما
hand-out <idiom>
hand-out <idiom> پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand out <idiom> از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-me-down <idiom> بدش به من
hand it to (someone) <idiom> به کسی اعتبار دادن
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
hand down <idiom> وصیت کردن
first-hand اصلی
first-hand مستقیم
second hand عاریه
second hand مستعمل دست دوم
at hand نزدیک
at hand دم دست
second hand <idiom> دست دوم
on the other hand <idiom> درمقابل
on hand <idiom> حاضر
on hand <idiom> قابل دسترس
on hand <idiom> دردسترس
have a hand in <idiom> مسئول کاری شدن
take a hand at شرکت کردن در
hand over <idiom>
at the hand of بوسیله
at the hand of بدست
at second hand بطور غیرمستقیم
second hand نیم دار
at second hand از قول دیگری
second hand کار کردن
hand down پشت درپشت چیزی رارساندن
hand in hand دست بدست
hand off رد کردن توپ
hand off کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off رد کردن توپ به یار
hand on تسلیم کردن
hand on پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand out خطای سرویس
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
hand out حریف دریافت کننده سرویس
hand over تسلیم کردن
hand over تحویل دادن
hand over فرستادن
hand in hand دست دردست یکدیگر
have a hand in something <idiom> در کاری دست داشتن
be off hand with someone <idiom> سر سنگین بودن
hand down بتواتر رساندن
hand down به ارث گذاشتن
an old hand at something <idiom> کارکشته
hand in سمت زمین سرویس
hand in سمت زمین سرویس اسکواش
four in hand گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
for ones own hand بابت خود شخص
for ones own hand به خاطر خود شخص
first hand دست اول
first hand نخستین بازی کن
off hand بدون آمادگی
off hand فی البداهه
off hand سر ضرب
hand over به قبض دادن
hand over تفویض کردن
in hand در جریان
in hand گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand <idiom> زیرنظر
on the other hand <adv.> از سوی دیگر
near at hand نزدیک
near at hand در دسترس
near at hand دم دست
off hand بی مطالعه
off hand بی تهیه
on the other hand <adv.> ازطرف دیگر
on the other hand <adv.> درمقابل
on hand موجود
in hand در دست اقدام
better hand تقدم
better hand پیشی
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
second-hand <adj.> کارکرده
hand saw اره دستی
hand saw اره قد کن
Do you need a hand? میتونم کمکت کنم؟
Do you need a hand? کمک میخوای؟
on the other hand <adv.> طور دیگر
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
to hand out از پنجره اویزان کردن
hand خط
hand شرکت
hand دخالت کمک
hand طرف
hand پهلو
hand سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand پیمان
hand دادن
hand دستخط
hand دسته دستخط
He must have a hand in it. حتما" دراینکار دست دارد
hand عقربه [ساعت ...]
under the hand of به امضای
little hand عقربه کوچک [ساعت]
to hand over تحویل دادن
off-hand پاس کوتاه روی سر
right-hand واقع در دست راست
hand سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
hand امضا
hand بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
second-hand ثانیه شمار
under the hand of hand به امضای .....
hand تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand خطای دست
hand دست به دست کردن
hand یاری دادن
hand کمک
second-hand مستعمل
second-hand نیمدار
to take in hand دردست گرفتن
to take in hand بعهده گرفتن
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
To be an old hand at something. درکاری سابقه وتجربه داشتن
She has become rather off hand. سایه اش سنگین شده
under hand درنهان به پنهانی
hand نفر
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
to hand over واگذارکردن
hand عقربه
to hand down بدوره بعدانتقال دادن
to hand down بارث گذاشتن
hand to hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand نزدیک
hand to hand دردسترس
hand to hand دست به یقه
to hand دردسترس
hand to hand دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-me-down ارزان
hand-to-hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand دردسترس
hand-to-hand دست به یقه
hand-to-hand دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-me-down لباس ارزان ودوخته
hand me down ارزان
hand to hand نزدیک
hand دست
hand me down لباس ارزان ودوخته
from hand to hand <idiom> از یک شخص به یک شخص دیگری
to get ones hand in دست یافتن به
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
to come to hand بدست امدن
old hand ادم با سابقه و مجرب
to come to hand رسیدن
hand running پی درپی
hand mill اسیاب دستی
hand receipt رسید دستی
hand molding قالبریزی دستی
hand placed rock سنگفرش فکافته
hand running متوالی
hand organ ارگ دستی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com