Dictiornary-Farsi | I must make an early morning start. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
I must make an early morning start.	باید صبح زود راه بیافتم ( حرکت کنم )


Other Matches

to make an early start	زودرهسپار شدن
to make an early start	زود حرکت کردن
early in the morning	صبح زود
Early in the morning.	صبح زود
i was up early this morning	امروزصبح زود بیدار شدم
I am leaving early in the morning.	من صبح زود اینجا را ترک میکنم.
Do you get up early [late] in the morning ?	آیا شما صبح ها زود [دیر] از خواب برمیخیزید؟
early start	زودترین زمان شروع یک فعالیت
early to bed early to rise makes a man healthy wealthy and wise <proverb>	سحرخیز باش تا کامروا باشی
Early to bed and early to rise . <proverb>	زود بخواب و زود بر خیز .
to start from the beginning [to start afresh]	از آغاز شروع کردن
the next morning	بامدادروز بعد
the next morning	صبح روز بعد
this morning	امروز بامداد
morning	صبح
this morning	امروزصبح
morning	بامداد
morning	پیش از فهر
around 3 in the morning	تقریبا ساعت ۳ صبح
From morning tI'll noon .	ازصبح تا ظهر
morning sickness	تهوع بامدادی
morning prayer	نماز بامداد
morning glory	اسب تندرو در تمرین ولی کنددر مسابقه
Where wI'll you be tomorrow morning?	فردا صبح کجایی ؟
It wI'll clear up by morning .	تا صبح هواصاف خواهد شد
coffee morning	آنچهدرصبحدرخانهافرادرویدهد
morning room	اتاقنورگیر
morning dress	جامهی رسمی صبحگاهی
yesterday morning	دیروز صبح
morning draught	صبوحی
morning glory	نیلوفر پیچ
morning line	امتیاز شرطبندی پیش ازمسابقه
morning orders	برنامه روزانه
morning orders	دستورات روزانه
morning parade	صبحگاه
morning parade	مراسم صبحگاه
morning star	ستاره صبح
morning star	زهره
morning star	ستاره بامدادی
morning twilight	فلق صبحگاهی
morning twilight	پگاه
morning twilight	فلق
morning watch	پاس صبحگاهی
pride of the morning	مه یا باران بامداد
yesterday morning	بامداد دیروز
morning call	دیدنی بعداز فهر
morning coats	نیم تنه دامن گرد
Good morning	پگاه خجسته باد
morning twilight	سپیده دم سپیده صبح
Good morning	بامدادان نیکو
good morning	صبح شمابخیر
morning coat	نیم تنه دامن گرد
early	در ابتدا
early as possible	هرچه زودتر
early	در اوایل
early	اولیه
early	بزودی
early	زود
early	مربوط به قدیم عتیق
morning call book	دفتر بیداری ناو
Leave it tI'll tomorrow morning .	آنرا بگذارتا فردا صبح
She wI'll arrive on friday morning .	جمعه صبح وارد خواهد شد
I've shoveled snow all the morning.	من تمام صبح برف پارو کردم.
early peaches	هلوی پیش رس یازودرس
early in the year	دراوایل سال
early fruit	میوه پیش رس یا زودرس
early maturing	زودرس
early foot	سرعت بیش از حد در آغاز اسبدوانی
early finish	زودترین زمان ختم یک فعالیت
early poets	شعرای پیشین
early riser	ادم سحرخیز
early bird	ادم سحرخیز
early resupply	تجدید اماد به موقع
early resupply	تجدیداماد در حین عملیات
early rise	زودخیز
He is an early riser.	صبحها زود ازخواب بلند می شود ( سحر خیز است )
early answer	پاسخ زود
early-warning	اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
early-warning	اعلام خطر کردن
early weaning	از شیر گرفتن زودرس شیرسوز کردن
early time	زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
early warning	اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
early spring	سیستم جنگ افزار ماهوارهای ضد شناسایی
early rising	سحرخیزی
keep early hours	زود خوابیدن و زود برخاستن
as early aspossible	هر چه بیشتر
early rising	زود خیزی
early rise	سخرخیز
as early aspossible	هر چه زودتر
We set off early for ...	ما [صبح ] زود به ... رهسپار شدیم.
an early visit	دیدنی بموقع
early warning	اعلام خطر کردن
tomorow morning . I wI'll leavew for london.	فردا صبح بسوی لندن حرکت خواهم کرد
I havent had a bit sine morning .	از صبح تاحالایک لقمه دهانم نگذاشتم ( چیزی نخورده ام )
the morning hour has gold in its mouth <proverb>	سحرخیز باش تا کامروا باشی
Everyone retired early that night.	در آن شب همه زود رفتند بخوابند .
airborne early warning	راداراعلام خطر نصب شده روی هواپیما
airborne early warning	اعلام خطر هوابرد
early token release	در شبکه FDDI یا Ring-Token سیستمی که به دو Token اجازه حضور در شبکه حلقهای میدهد که مناسب برای وقتی است که ترافیک خط بالا است
For petes sake , come early .	با لا غیرتا" زود بیا
The early bird gets the worm. <proverb>	سحر خیز باش تا کامروا باشی.
early German history	تاریخ ابتدایی آلمان
Early Christian architecture	سبک معماری دوران مسیحیت
currency of early islam	درهم
practice of early rising	مشق یا عادت سحر خیزی
early infantile autism	در خودماندگی طفولیت
early event time	زودترین زمان وقوع یک واقعه
Far into the night . Into the early hours.	تا دم دمهای صبح
to make friends [to make connections]	رابطه پیدا کردن [با مردم برای هدفی]
To make money. To make ones pile.	پول درآوردن ( ساختن )
the early bird catches the worm <proverb>	کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد هزار دولت بیدار را به خواب گرفت
early bird catches the worm <idiom>	هرکسی زودتر بیداربشود بیشتر بدست میآورد
to keep early Šor good Šhours	زود خوابیدن وزود برخاستن
to skive off early [British English]	با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
I want to depart tomorrow morning [noon, afternoon] at ... o'clock.	من می خواهم فردا صبح [ظهر شب] ساعت ... حرکت کنم.
to start out to do something	اقدام بکاری کردن
to start out to do something	قصد کاری را کردن
to start up	رخ دادن
to start up	پیش امدن
to start with	اولا
to start with	در ابتدا
start up	از جا پریدن
start out	قصد کردن
to start doing something	دست بکاری زدن
start up	راه اندازی
start off	شروع کردن شروع شدن
to start [for]	شروع کردن رفتن [به]
start up	رخ دادن
start out	اقدام کردن
to start doing something	کاریرا اغازکردن
to start with	اصلا
at the start	در اغاز کار
to start up	از جا پریدن
at the start	در ابتدا
start	آغاز [ابتدا] [شروع]
start in <idiom>	شروع کار
to start up something	دستگاهی [کارخانه ای] را راه انداختن [مهندسی]
get the start of	سبقت جستن بر
to start	شروع کردن به دویدن
to start	روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
start up <idiom>	بازی را شروع کردن
start bit	بیت شروع
start bit	ذرهء اغاز نما
to catch [to start]	روشن شدن [مثال موتور]
start of heading	شروع عنوان
start button	تکمه استارت
start button	تکمه راه اندازی
start bit	بیت اغازنما
start button	دگمهای که معمولاگ گوشه سمت چپ در پایین صفحه نمایش ویندوز است و یک مسیر مناسب به برنامه ها و فایلهای کامپیوتر ایجاد میکند
start element	عنصر شروع
start key	کلید شروع
start of heading	اغاز سرفصل
standing start	استارت ایستاده
soft start	راه اندازی نرم
soft start	اغاز نرم
to start a motor	موتوری را بکار انداختن
to [start to] wail	[شروع به] زوزه کشیدن [آژیر]
to start for home	رهسپار به [راه] خانه شدن
to start quarrelling <idiom>	شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
rummy start	رویداد شگفت انگیز
start bit	بیت اغاز
start of message	اغاز پیام
jump start	شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
to start on a journey	عازم سفری شدن
to start on a journey	رهسپارسفر شدن
start wall	دیوارهشروع
kick-start	هندلموتور
start switch	دکمهشروعبهکار
start line	خطشروع
reading start	شروعخواندن
backstroke start	شروعشنابهپشت
head start	فرصت برتری
warm start	شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
warm start	شروع گرم
to start a fight with somebody	با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
head start	فرجه
to start an argument with somebody	با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
To start from scratch.	از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
start of taxt	اغاز متن
start of taxt	شروع متن
to start with difficulty	به سختی روشن شدن
start on the journey	عازم سفر شدن
head start <idiom>	کاری را قبل از بقیه انجام دادن
It was evident from the start.	از اول کار معلوم بود
To start from scratch .	از هیچ شروع کردن
start signal	علامت شروع
run-up [start-up]	نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
start up control	کنترل اغازی
start up disk	دیسک راه اندازی
start up disk	دیسک اغازگر
start up screen	صفحه اغازگر
To start the engine.	موتور راراه انداختن
head start	ارفاق
sprint start	استارت نشسته
cold start	boot cold
bump start	اغاز مسابقه با هل دادن موتورسیکلت
cold start	شروع سرد
cold start	روش بازنشاندن کامپیوتر
jump-start	شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
false start	استارت کاذب