English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
I rinsed the clothes and huge them on the line . لبا سها را آب کشیدم وانداختم روی طناب
Other Matches
clothes line ضبه زدن و انداختن حریف
to dress [put on your clothes or particular clothes] لباس پوشیدن [لباس مهمانی یا لباس ویژه] [اصطلاح رسمی]
rinsed شستن
rinsed با اب پاک کردن شستشو
rinsed با اب شستن
huge گنده
huge کلان
huge سترگ
huge تنومند بزرگ جثه
huge mistake اشتباه خیلی بزرگ
huge model مدل حافظه پردازنده Intel که به کد داده و برنامه اجازه ارسال بر حسب کیلوبایت میدهد.
huge blunder اشتباه خیلی بزرگ
To anticipate a huge raki - off out something. کیسه دوختن
to roll a huge snowball گلوله بزرگی از برف درست کردن
take off (clothes) <idiom> پاک کردن(لباس)
clothes ملبوس
clothes رخت
clothes جامه لباس
clothes horse کسی که بیش از حد به لباس و فاهر خود توجه دارد
clothes pins گیرهی رخت خشک کنی
clothes pins گیرهی رجه
clothes horses رخت پهن کن
clothes pin گیرهی رخت خشک کنی
clothes pin گیرهی رجه
clothes horse رخت پهن کن
clothes horses کسی که بیش از حد به لباس و فاهر خود توجه دارد
I would like to [ undress] take off my clothes. من می خواهم [لخت بشوم] لباسهایم را در بیاورم.
clothes peg گیره چوبی روی رجه لباس
clothes pegs گیره چوبی روی رجه لباس
bathing clothes لوازم شنا [حمام]
bathing clothes لباس شنا [حمام]
clothes basket سبد رختچرک
plain clothes ساده پوش
bed clothes ملافه
bed clothes جامه خواب
bed clothes لحاف
bed clothes متکا
plain clothes غیر نظامی پوش
plain-clothes ساده پوش
plain-clothes غیر نظامی پوش
change of clothes جامه واگردان
swathing clothes پارچه قنداقی
swaddling clothes قنداق
swaddling clothes پارچه قنداقی
night clothes جامه خواب
night clothes لباس خواب جامه شبانه برای تو خانه
clothes lines ضبه زدن و انداختن حریف
I want these clothes washed. من میخواهم این لباس ها شسته شود.
small clothes جامه بچه گانه
small clothes نیم شلواری
short clothes جامه کوتاه که به بچهای که تا اندازهای بزرگ شده بپوشانندچون نیم تنه
grave clothes رخت گور
grave clothes خلعت
grave clothes کفن
I want these clothes cleaned. من میخواهم این لباس ها تمیز شود.
I want these clothes ironed. من میخواهم این لباس ها اتو شود.
clothes brush ماهوت پاک کن
clothes moth بید
clothes press گنجه جا رختی
clothes tree چوب لباسی
clothes tree چنگک لباس
To undress . To take off ones clothes . لباس خود راکندن
Old clothes ( houses ) . لباس ( خانه های) کهنه
knock about clothes جامه کار
knock about clothes لباس کار
to gird ones clothes کمربندبرجامه خودبستن
Put your warmest clothes on . گرم ترین لباسهایت را تن کرد
plain clothes man کاراگاه یا ماموردیگرشهربانی که لباس غیرنظامی می پوشد
My clothes are a witness to my poverty. لباسی که بتن دارم شاهد فقر است
Put on some decent clothes. یک لباس حسابی تنت کن
To air the clothes (bed-sheets etc). آفتابب دادن لباس ،( ملحفه وغیره )
What strang clothes youre wearing . چه لبا ؟ عجیب غریبی تنت است
Clinging clothes. Tight-fitting dress. لباس چسب تن
line to line voltage ولتاژ بین دو خط
line to line voltage ولتاژ زنجیر شده
line to line spacing فاصله سطور
line to line fault تماس خطوط
line to line fault اتصال کوتاه بین دو فاز
line to line fault اتصال کوتاه خط به خط
line to line fault اتصال کوتاه دوقطبی
line by line analysis تجزیه سطر به سطر
line by line milling فرز کردن سطر به سطر
line by line milling فرز کردن سطری
in line همراستا
o o line خط دیدبانی سپاه
o o line خط تقسیم دیدبانی
Which line goes to ... ? کدام خط به ... میرود؟
necessary line خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
the line صف
old line محافظه کار
down line بار کردن پایین خطی
out of line جملاتی مربوط به یک برنامه کامپیوتری که در خط اصلی برنامه نیستند
out of line خارج از خط جبهه
on the line هواپیمای اماده پرواز
in line شمشیر در وضع حمله
Which line goes to ... ? کدام خط راه آهن به ... میرود؟
down the line ضربه از کنار زمین
old line دارای قدرت در اثر ارشدیت ارشد
on line help کمک مستقیم
in line <idiom> با محدودیت متداول
mean line خط میان
line out قلمه درختان رادراوردن وبصورت خط منظمی کاشتن
below the line درامد یا هزینه غیر مترقبه
line by line سطر به سطر
along line در خط
along line در امتداد خطوط
all along the line در همه جا
all along the line درامتدادهمه خط
to come in to line موافقت کردن
to come in to line در صف امدن
down the line <idiom> درآینده
line up <idiom> به صف کردن
line up <idiom> به درستی میزان کردن
line up <idiom> سازمان دهی کردن ،آماده برای عمل کردن
out of line <idiom> ناصحیح
line out با خط علامت گذاشتن
Are you still on the line? هنوز پشت تلفن هستی؟
line اراستن
line ترازکردن
line استرکردن
line of d. مرز
line of d. حد فاصل
line پوشاندن
line خط
line طناب خط
line خط صف
line لاین
line صفی در خط
line بخط کردن
line خط دار کردن
Are you still on the line? خط را قطع نکردی؟
line ریسمان
line رسن
line طناب سیم
line جاده
line دهنه
line لجام
line : خط کشیدن
line خط انداختن در
by-line کار یاشغل اضافی وزائد
by-line خط فرعی راه اهن
line شعبه
line محصول
line رشته
line طرز
line حدود رویه
line لوله منفردی در سیستم سیالات
line رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
line اتصال فیزیکی به ارسال داده
by-line خط دوم یافرعی
by line کار یاشغل اضافی وزائد
by line خط فرعی راه اهن
by line خط دوم یافرعی
line نسب
line در سمت
line سیم
line جبهه جنگ
line خط زدن
off line وسایلی که جزو دستگاه کامپیوتری مرکزی نیستند وسایل غیر کامپیوتری یاخودکار
line رشته بند
line up به خط شدن
line up به ترتیب ایستادن
on line در خط
line up ردیف ایستادن تیم
line-up به خط شدن
line-up به ترتیب ایستادن
line-up ردیف ایستادن تیم
on line مستقیم
on line متصل
on line درون خطی
off line برون خطی
off line غیر متصل
off line قطع
line سطر
off line منفصل
line : خط
on line داخل رده
line ردیف
on line مورداستعمال
possibilities line خط امکانات
private line خط خصوصی
principal line خط رابط نقاط اصلی در روی عکس هوایی خط رابط
night line ریسمان ماهی گیری شبانه
line of cerdit خط اعتبار
line of cerdit میزان اعتبار
line of collimation خط تنظیم عدسی دوربین
mooring line طناب مهار مین
price line خط قیمت
poverty line خط فقر
message line خط مخابره
median line میانه
pitch line مکان هندسی نقاطی که درانها مراکز نقاط تماس یا گام دندانههای چرخ دنده یادندانه ها اندازه گیری میشود
possibilities line خط بودجه
mach line موج ضربهای ضعیف
lumber's line خط سینه ناو
lumber's line خط شاخص قلب نما که مشخص کننده سینه ناو است
lubber's line علامت روی قطبنمای قایق نشاندهنده قسمت جلو و عقب قایق
lubber's line نشانگر سینه
lubber line خطی که روی صفحه قطب نماامتداد محور طولی هواپیما رانشان میدهد
regression line خط رگرسیون
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com