English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
I shared out the money among four persons. پول را بین چهار نفر قسمت کردم
Other Matches
Money for jam . Money for old rope . پول یا مفتی
Protection money. Racket money. باج سبیل
shared برای آدرس و ارسال داده بین CPU و رسانه جانبی
shared باس مورد استفاده
shared استفاده از کامپیوتر یا رسانههای جانبی توسط بیش از یک شخص یا سیستم
shared سیستم عامل شبکه که به منابع کلمه رمز نسبت میدهد به جای اینکه شماره کاربران را تنظیم کند تا دستیابی محدود شود
shared روش ایجاد امنیت شبکه برای حفافت منابع محلی
shared توسط کاربران دیگر شبکه است
shared سیستمی که یک وسیله جانبی یا رسانه ذخیره سازی پشتیبان یا منابع دیگر توسط چندین کاربر استفاده میشود
shared یک کامپیوتر و یک حافظه پشتیبان که توسط افراد مختلف در شبکه برای یک برنامه کاربردی به کار رود
shared پردازشگر کلمات موجود برای چندین کاربر سیستم منط قی اشتراکی
shared حافظهای که با بیش از یک CPV قابل دستیابی باشد
shared دایرکتوری
shared استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
shared IB که برای ارزیابی محصولات تهیه شده برای فروشندگان تشکیل شده است سازمانی از استفاده کنندگان سیستمهای کامپیورتی متوسط و بزرگ
shared پوشه فایل ها روی دیسک درایوکامپیوتر محلی که قابل استفاده
shared فایل ذخیره شده که توسط بیش از یک کاربر یا سیستم قابل دستیابی است
shared سهم بردن
shared تسهیم کردن
shared بخش کردن
shared بهره قسمت
shared بخش
shared حصه
shared سهم
shared که توسط کاربران متعدد متصل به شبکه قابل دستیابی است
shared قیچی کردن
shared دانگ
shared شرکت داشتن در سهم بردن
shared تقسیم کردن
shared فرض
persons وجود ذات
persons کس
persons ادم
persons نفر
persons شخص
many persons خیلی اشخاص
many persons مردمان بسیار
persons بشر
the three persons اقنوم های سه گانه
the three persons اقانیم پدرو پسر روح القدس بنابرعقیده نصارا
persons شخصیت
persons هیکل
shared memory حافظه تسهیم شده
shared resource منطق اشتراکی
shared logic منطق اشتراک
shared file فایل اشتراکی
shared electrons الکترونهای پیوندی الکترونهای مشترک
knowledge of persons شناسایی اشخاص
great persons بزرگانgrandniece
offences against persons جرائم بر علیه اشخاص
natural persons اشخاص طبیعی
to respect persons ملاحظه کردن وواهمه داشتن ازمردم
great persons اشخاص بزرگ
great persons مردمان بزرگ
young persons نوجوان
young persons جوان
artificial persons اشخاص حقوقی
displaced persons تبعیدیان
displaced persons اشخاص پناهنده
respect of persons طرفداری و واهمه از کسان
reliable persons معتمدین
Several persons ( people ). چندین تن
shared paranoid disorder اختلال پارانویایی مشترک
persons related to another by parentage اقارب نسبی
to set up a persons bristles کسیرابخشم یاهیجان اوردن
To irritate someone . To get a persons back up. خلق کسی راتنگ کردن
to settle a persons hash کارکسیرا ساختن
to gouge out a persons eye چشم کسیرابا انگشت بیرون اوردن
persons related to another by descent اقارب نسبی
persons related to another by marriage اقارب سببی
equal status persons افراد همپایه
additional bed [accommodation of persons] تخت خواب اضافه
This car can hold 6 persons comefortably. دراین اتوموبیل راحت 6 نفر راجامی گیرند
money begets money <idiom> پول پول می آورد
To set two people against each other . To stir up bad blood between tow persons. میانه دونفررا بهم زدن
To bring two persons face to face . دونفر رابا هم روبروکردن
money on d. وجه امانعی
near with one's money خسیس
he is f. of money پول فراوان دارد
money on d. پول سپرده
f. money پول فراوان
i have no money about me با خود هیچ پولی ندارم
even money مبلغ مساوی در شرط بندی
value of money ارزش پول
we are want of money ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
value for money ارزش پول
near money شبه پول
his money is more than can پولیش بیش
his money is more than can ازانست که بتوان شمرد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
He is in the money. پول پارومی کند ( خیلی ثروتمند است )
take in (money) <idiom> رسیدن
be in the money <idiom> پول پارو کردن
money اسکناس
money سکه
money مسکوک ثروت
money پول
be in the money <idiom> در پول غلت خوردن
value for money قدرت خرید پول
money جایزه نقدی
possession money حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود
raise money فراهم کردن پول
passage money خوراک
quantity of money مقدار پول
purchase money قیمت جنس
purchase money در CL ثمن
possession money حق الاجرا
possession money حق النسبی
money can't buy everything <idiom> پول خوشبختی نمی آورد
prize money پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
promotion money دستمزدی که به موسسین شرکت برای خدماتشان پرداخت میشود
raise money جمع اوری کردن پول
retention money پول گرویی
salvage money جایزه نجات کشتی یا محموله
scant of money کم پول
scant of money بی پول
to scrape up [money] چیزی را به مرور زمان کم کم جمع کردن [پول]
pin money <idiom> پول خرده خرجی
do not coin money <idiom> پول چاپ نکردن [پول چاپ نمی کنم]
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
borrowed money پول قرض گرفته شده
requistion for money پول
ready money پول نقد
ready money پول موجود
ready money پول فراهم شده
You will need to spend some money on it. تو باید برایش پول خرج بکنی.
requistion for money درخواست
Money peters out. پول کم کم تمام می شود.
mortgage money پول قرضی
mortgage money پول رهنی
money worth چیزی که بپول بیزرد
money worth پول بها
money worth بهای پول
money worth برابر پول
money wage مزد پولی
money supply عرضه پول
role of money نقش پول
money stock عرضه پول
money stock حجم پول در گردش
money spinner کارتنه کوچک که انرا نشانه خوشبختی و وسیله پیدا شدن پول میدانند
money pot دخل
money pot غلک
money player ارائه کننده بهترین بازی درموقعیتهای دشوار
money on deposit پول سپرده
to be rolling in money <idiom> تو پول غلت زدن [اصطلاح]
quasi money شبه پول
I'm not made of money! <idiom> من که پولدار نیستم! [اصطلاح روزمره]
penury of money قحط پول
penury of money کمیابی پول
passage money معاش کردن
passage money تاکردن
passage money راه
passage money غذا
passage money کرایه مسافر
passage money کرایه
onother's money پول شخصی دیگر
onother's money پول دیگری
odd money یک اسکناس 01 ریالی
oceans of money یک دنیا پول
neutrality of money بدون تاثیربودن پول
neutrality of money خنثی بودن پول
money on deposit وجه امانی
Money is no object at all . پول اصلا" مطرح نیست
I am pinched for money. دست وبالم تنگ است (تحت فشار مالی )
Changing money تبدیل پول و ارز
To swindle money out of somebody. با تقلب پول از کسی گرفتن ( درآوردن )
I am running out of money . پول من تمام شد. [من دیگر پول ندارم.]
My money request to him طلب من از او [مرد]
To be a money grubber. پول پرست بودن
money sink <idiom> گودال پول [کیسه پول سوراخدار]
To raise money. پول فراهم کردن
gate money پولبلیطورودیه
danger money مزدوحقالزحمهانجام کاریخطرناک
appearance money پولی که به افراد مشهور برای حضور در محافل پرداخت میشود
save money پس انداز کردن
wildcat money پول بدون پشتوانه
Time is money. <proverb> وقت طلاست .
To touch someone for money. کسی راتیغ زدن ( ازاو پول گرفتن )
pocket money پول جیب
We divided the money among ourselves . پول را بین خودمان قسمت
for love or money <idiom> به هر شکلی
Could you lend me some money ? می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
My only problem is money . تنها گرفتاریم پول است ( محتاج آن هستم )
To put some money aside . پولی را کنا رگذاشتن ( ذخیره ساختن )
To be wallowing in money . غرق درپول بودن
To count the money . پول شمردن
rake in the money <idiom> ایجاد تعجب
He is a money -bags. <proverb> مالامال از پول است .
Count the money to see if it is right. پو ؟ را بشما ؟ ببین درست است
Take your money out of your pocket. پولت را از جیب دربیاور
He owes me some money. از او پول می خواهم (طلب دارم )
He got the money from me by a trick. با حقه وکلک پول را از من گرفت
pocket money . پول تو جیبی ( مقرری روزانه ؟ هفتگه یا غیره )
He is saving his money. پولهایش راجمع می کند
save money به دقت خرج کردن
volume of money حجم پول
tight money سیاست پولی انقباضی
tight money کنترل پولی
have money to burn <idiom> بی پروا خرج کردن
money well spent <idiom> پولی که هدر نرفته
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com